دروس خارج اصول / درس ۱۰۹:بررسی اراده در افعال عباد
قبل از شروع در مذهب مفوّضه دو امر را در ذیل مسئله جبر ذکر میکنیم. امر اوّل: عرض شد که آن افعالی که خداوند برای انسان قدرت و اختیار داده نسبت به آن افعال که میتواند انسان قدرت را صرف کند در طرف وجود الشیء و میتواند صرف قدرت کند در طرف بقائه علی الترک. عرض کردیم در موارد محرّمات و واجبات طرّاً این جور است. و مراد ما از امر امر حقیقی است نه صوری و مراد از نهی نهی حقیقی است که خداوند متعال طلب کرده است و غرض از طلباش انبعاث عباد است الی الفعل او الترک. در این موارد تکالیف بیّنا، که مکلف مختار بوده باشد غایه الامر بعد از اینکه انسان به خدا ایمان آورد و به یوم الجزاء تصدیق کرد و به نبیّاش تصدیق کرد آنوقت. این نهی و امرش داعی میشود که قدرت را صرف کند در فعل، در امر، و در ترک در نهی در صحیحه: اصول کافی ج۱ ص ۱۵۸ حدیث ۵ عن ابی عبدالله قال انّ الله خلق الخلق و علم ماهم صائرون الیه و أمرهم و نهاهم فما أمرهم به مِنْ شی فقد جعل لهم السبیل الی ترکه و لا یکونون آخذین و لا تارکین الّا باذن الله (این اذن همان قدرت است این هم است ما کان نفس ان یِؤْمن بالله الّا باذن وغیره) ما ممانعه نکردیم در این مواردی که افعال اختیاریه است ربّما در این افعال اختیاریه ربّما مشیه خدا در طرف وجود یا در طرف ترک میگیرد ولی با وجود این فعل از اختیاریه خارج نمیشود. مشیه الهی که متعلق میشود در مواردی به فعل الانسان و فعل از اختیاریه خارج میشود این در صورتی است که مشیه از بعد متعلق به طرف وجود یا به طرف ترک شیء بشود و امّا گفته فاعل مُختار شیئ را که صرف قدرت در او میکند در طرف وجود و یا عدم این باید مرجح داشته باشد یعنی حکیم بدون آن کار نمیکند در نفس باید ترجیح ببیند. مشیه الهی به فعل یا به ترک متعلق نشده بلکه متعلق شده است که مرجّح در فعل برای او پیدا نشود یا مرجح در ترک پیدا نشود فعل با این مشیه از اختیار خارج نمیشود چون فاعل میگویند آن را موجود کند ولو مرجح نداشته باشد. که مرجّح ترکی است در نفس موجود نگیرد یا مرجح فعل (اگر مذموم باشد) آن وقت میشود انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت اینهم بر این چیز اختیاریت را از ائمّه از بین نمیبرد. چون خداوند نظر کرد دید اینها این جور هستند که اگر مرجح هم در نفسشان پیدا بشود باز اینها عصیان نخواهد کرد آنها را نشان داد که مصالح دارد این امتیاز دادن (و اراده هم ظاهراً تکوینی مراد است در کفایه آخوند همین را قائل است) و اختلاف که در انسانها هست از لحاظ قوا و صلاحیات و روحیات این اختلاف آن جوری نیست که آخوند میگوید که ذاتی باشد بنحویکه قابل تغییر و تبدّل نباشد که عدّه تامه بر افعال بوده باشد. بله نفوس مختلف هستند ولکن از حدّ اقتضاء خارج نمیشوند که جزء اقتضاء هم مراتب دارد در مرتبه اقتضاءات است در عمل به همه علی حدّ سواء است و روایت الناس معادن کمعادن الذهب و الفضّه که در معدن که ذهب و فضّه خالص نمیشود بعد از عمل صاف میشوند ناس هم اختلاف دارند نفسی است که زیاد آمادگی برای پذیرش گناه دارد از لحاظ مقتضیات. در عمل صاف میشوند. و سند السعید فی بطن امه سعید والشقی فی بطن امه شقی، این سند تمام نیست دو تا روایت است یکی فقط شقی را دارد و اگر درست باشد تاویل میشود که این سعادت و شقاوت علّت تامه برای افعالاش نیست که اختیار از او سلب بود. هذا کلّه نسبت به مسئله نفی جبر.
و امّا مسئله تفویض جماعتی قائلاند در مقابل مجبّره که آنکه در خارج از عبد موجود میشود هیچ استنادی به هیچ نحو للوجود خداوند ندارد این فعل فعل مختص عبد است بلکه در عالم هر چه موجود میشد هیچکدام را خدا موجود نکرده آنکه در عالم موجود میشود چه از انسان چه از جماد چه از حیوان و چه در آسمانها اینها هستند به خدا نسبت داده نمیشود چون ممکن الوجود در حدوثاش احتیاج به علت دارد بعد از حدوث علّت نمیخواهد البته اینها در موجودات قارّه این را گفتند امّا موجودات غیر قارّه این را گفتند امّا موجودات غیر قارّه اینها آناً فآناً احتیاج به علت و فاعل دارد مثل التکلم و راه رفتن و هکذا حرکت فلک چون این وجودات متعدد است سبب اتصال و استمرار واحد شده (و اتصال مساوق به وحده حقیقیه است) و امّا بقاء که حقیقهً بقاء است همان وجود اوّل است اینجور نیست. پس وقتی خداوند حضرت آدم خلق کرد بقاءاش ربطی به خداوند ندارد چون نظام جسم خودش تقاضای بقاء دارد و میگویند: اگر ممکن باشد مثلاً که بر واجب الوجود عدم سریان بکند این کائنات همین جور میماند. و دلیل دوّم ایشان بر فرض اینست که ممکن در بقاء هم احتیاج به علّت دارد و قائل شدیم که در احراق و غیره علاو بر علّت محدثه علّت مبقیه میخواهد. افعال انسان نسبت به انسان علت و معلول نسبت فعل و فاعل است نیست این علم به خداوند استناداً فعل و فاعل است و در فاعل لازم نیست که در بقاء اثر فعل بقاء فاعل لازم نیست. انسان در بقایاش درست است احتیاج به علّت دارد ولی نه احتیاج به فاعل دارد که اوّلین بارش خلق کرد. باز نتیجه میشود که بر فرض عدم باری، دنیا باقی میماند تا بقای استعدادات.