درس ۹۵: دنبالۀ بحث صفات باریتعالی
جهه ثانیه مبتنی بر جهه اولی است. اگر در مشتق، معتبر باشد که مبدأ و ذات دوتا وجود باشند خارجاً خوب مبدأ باید قیام با ذات داشته باشد تا مشتق بر او حمل شود. آنوقت اشکال این بود که در ذات باری که علم عرض بر ذات نیست تا قیام با ذات داشته باشد؟ آن وقت بحثی درست کردهاند که آیا صدق مشتق حقیقهً معتبر است بر اینکه مبدأ قیام داشته باشد با ذاتی که مشتق به او حمل می شود؟ اگر این را معتبر دانستیم و در جهه اولی قائل شدیم تعدّد مبدأ و ذات معتبر است وجوداً، لازمهاش این است که عالم را به معنای لغوی نمی شود برذات باری حمل کرد از دو جهه: ۱- مبدأ با ذات دو تا نیستند خارجاً ۲- مبدأ قیام با ذات ندارد. بدان جهه جماعتی خواستهاند از اشکال دوم خلاصی پیدا کنند گفتهاند: کی گفته که در مشتق باید مبدأ با ذات قیام داشته باشد؟ نمیبینید که به ضرب می گویند مُوِلمٌ. ذات ضرب است و مشتق بر او حمل شده و مبدأ او که الم است با ضرب قائم نیست. اَلَم با مضروب قائم است. در زید ضارب هم ضرب که مبدأ است قیام با زید ندارد، بلکه قائم به مضروب است. روی این اساس در صدق عنوان علم بر ذات باری، معتبر نیست که علم قیام عرضی داشته باشد با ذات باری، تا کسی بگوید در صفات ذات عرضیه تصور نمی شود. مرحوم آخوند در مقام اشکال ثانی می فرماید: تلبس در صدق مشتق بر ذات معتبر است یعنی واجد مبدأ بوده باشد. ذاتی باشد که واجد مبدأ است در مقابل ذات فاقد المبدأ تلبس ذات به مبدأ هم انحایی دارد، یک قسم نیست که فقط قیام عرض باشد. تارهً اختلاف تلبس ناشی از مبادی است. چون مبدأ مختلف است، تلبس مختلف می شود بعضی مبادی حقیقهً عرضند مثل ضدب و سواد و بیاض. مبادیای هستند که عرض نیستند حقیقهً، مثل انسان ناطق، ناطق عرض نیست، ذاتی انسان است. یا زیدٌ مالک الدار. ملکیه عرض نیست.
و اُخری: هئیاتی که در مشتقاتند آنها بر انحاء تلبّسات وضع شدهاند مثلاً هیئت مفعَل وضع شده بر تلبس ذات به مبدأ به تلبس ضیمیّ (ظرفیتی) هئیه مفعول وضع شده بر تلبس ذات به مبدأ به تلبس وقوعی، هئیه فاعل وضع شده بر تلبّس ذات به مبدأ به تلبّس صدوری در مبادی ای که بمعنای عرض هستند و از آنها تعبیر به مصدر متعدی می شود. یا به تلبس حلولی مثل السود و ابیض و قائم و قاعد یک چیز را ایشان درکفایه نگفته و شاید مهم بود که بگوید، و آن این است که میگفت: تلبس مختلف است باختلاف الذوات مثلاً بر وجود که ما موجودٌ را حمل می کنیم تلبس وجود به وجود باتلبس انسان به وجود در الانسان موجودٌ فرق می کند. تلبس وجود به خودش تلبس عینیه است چون شیئ عین خودش است لکن تلبس انسان به وجود تلبس عرض است چون وجود خارج از ماهیه است، در عقل وجود غیر ماهیه است ولو در خارج عین اوست. میگوییم یا مرحوم آخوند! آنچه در مقام مهم است اختلاف تلبسات به اختلاف الذوات ثانیهً می باشد. در الانسان موجودٌ و الوجود موجودٌ هیئت و ماده یکی است ولی تلبس دو جور است وقتی تلبسات فرق پیدا کردند، به تلبس صدوری و حلولی و وقوعی و ظرفی تارهً مبدأ، امری است که خارجاً زائد بر ذات است واخری مبدأ از نفس ذات انتزاع می شود و مبدأهم در خارج مابحذاء دارد که این همان تلبس بالعینیه است. بعضی گفتهاند: این تلبس اَرقی مراتب تلبس است چون واحدیه الشیئ لنفسه اولی است از واجدیه الشیئ لغیره. قسم دیگر تلبس این است که شیئاً خارجاً متصف به مبدأ می شود ولکن آن مبدأ در خارج موجود نیست بلکه اعتبار عقلی است، مثل الانسان ممکن، الله واجب. ذات خارجی متصف به امکان و واجب می شود ولی خود وجوب مکانی امر انتزاعی عقلی است که در کفایه ازاین تعبیر می کند به خارج المحمول و ربّما آن مبدئی که خارج از ذات است، مابحذاء دارد و غیر ذات است که این را محمول بالضمیه نامیده مثل الجسم اسودٌ. پس معلوم شد یکی ار انحاء تلبس عینیه است و حمل صفات ذات به باریتعالی مشکلش حل شد. ممکن است کسی اشکال کند که تلبس عینیه اگر ارقی نحوه تلبس باشد باید ممکن باشد عرفاً که بگوئیم علم زید عالمٌ – قدره زید قادرٌ. چون واجدیه قدره لذاته اولی است از واجدیه غیر او را. صاحب کفایه جواب می دهند: واجدیه شیئ لنفسه از انحاء تلبس است منتهی این نحوه تلبس را عرف نمی فهمد. عرف می گوید قادر ذاتی استکه واجد قدرت است منتها مصادیقی دارد، یک مصداقش زید است که واجد قدره تکلم است. اما اگر آنرا بر قدره زید حمل کنی عرف این تلبس را نمی فهمد. حقیقهً قدره زید مصداق قادر است ولی عرف این را نمی فهمد. اینکه عرف این نحوه تلبس را نمی فهمد منافات ندارد با اینکه حمل عالم بر ذات باری یا حمل قادر بر قدره زید صحیح باشد. چون آنچه معتبر است در تشخیص عرف تشخیص مفاهیم است که معنای عالم یعنی ذات واجد علم. امّا کدام ذات واجد علم است؟ بنظر عقل است بعضی چیزها را مصداق می بیند ولکن عرف مصداق نمی بیند. حرف ایشان منافات ندارد با حرفی که در جای خودش ذکر شده است که اگر حکم شرعی روی یک عنوان عرض برود که مصادیقی دارد که عقل آن مصادیق را تشخیص میدهد ولی اهل عرف آنها را مصداق نمی داند. مثل الدم نجسٌ، لکه کمرنگی که بعد از شستن خون از روی پارچه، در پارچه باقی می ماند، بالدقه العقلیه خون است چون اگر خون نباشد پس این لکه چیست؟ ولی اهل عرف آن را خون نمیداند، و چون در اینجا نظر عرف متّبع است لذا این پارچه پاک است. سرّش این است که چون خطاب به عرف است آنهایی را که عرف، مصداق نمیبیند حکم آنها را نمیگیرد. ولی کلام ما در اینجا در صدق عقلی است. که آیا حمل عالم بر ذات باری، به حمل شایع جائز است یا نه؟ ما در حکم شرعی شک نداریم در حمل شک داریم.
لذا ایندو کلام تهافتی ندارند. بر فرض که گفتن: الله عالم صحیح است با اینکه عرف می گویند علم عین ذات باری است. جواب دیگر این است که می گوییم: تلبسات به ذوات، مختلف میشود. چون در زید علم. عَرَض بر اوست تلبس عینیه را در اینموارد عرف اعتبار نمی کند اما در ذاتی که عین مبدأ است تلبس عینی را اعتبار می کند. کلام باقی می ماند در استدلال مرحوم اخوند که فرموده: بعد ازما ذکرنا معلوم شد که حمل صفات ذات بر خدا اشکالی ندارد. و نقلی درمعنای لغوی اینها و مجاری صورت نگرفته بعد صاحب فصول می گوید: این سرّ این است، که اسماء ا… توقیفی است و بر غیر خدا اطلاق نمیشود؟ یعنی قادر به معنای منقول یا مجازی بر غیر خدا اطلاق نمی شود. ایشان می فرماید: چجور عالم و قادر بر غیر خدا اطلاق نمیشود. اینکه می گوییم: زید اعلم العلماء است چجور غلط باشد؟ اما اینکه ایشان فرمودند نقل داده شدهاند از معانی لغویشان می گوییم: عینیه وقتی یکی از انحاء تلبس شد دیگر به نقل احتیاج نداریم علاوه بر اینکه نقل و مجاز غلط است چون لازم می آید اذکاری که گفته می شود، لقلقلۀ زبانی نمیشود؛ بلکه طبق برهان یا این الفاظ نقل شده اند یا مجازاً استعمال شدهاند. ما دو حرف بر کلام آخوند زیاد کردیم یکی اینکه گفتیم: اختلاف تلبس به اختلاف ذات هم می شود که این در مقام مهم است. دوّم اینکه صاحب فصول دو تا حرف دارد و ایندو حرف مترتب برهان است. یکی اینکه چون در مشتق معتبر است تعدّد ذات با مبدأ لذا عالم و قادر در معنای لغویاش به ذات باری حمل نمی شود باید در معنای دیگری استعمال شود. دوّم اینکه: پس این صفات بغیر ذات باری اطلاق نمی شود چون اینها نقل شده اند به معنای دوّم که آن معنا بغیر ذات باری اطلاق نمی شود حرف ما این است که، این حرفهای صاحب فصول باطل است اینکه صاحب فصول گفت نقل شده و مرحوم آخوند جواب داد که در اینصورت لقلقلۀ لسان می شود ما گفتیم نه لقلقلۀ لسان نمیشود بلکه در معنایی استعمال می شود که مقتضای برهان است.