درس ۹۳: کلام ما در فرق بین جنس و فعل و ماده و صوره – ملاک الحمل چیست؟
ما ولو خُبره این فن نیستیم ولی حرفی داریم که نتیجه اش اینست که ماده و جنس ذاتاً با هم فرق دارند. ماده ذاتاً بشرط لاست ولی جنس وفصل ذاتاً لابشرطند. عرض کردیم: عقل این موجود خارجی را به دو نحو قیاس می کند. تارهً آن را قیاس به موجودات دیگر می کند می بیند این موجود خارجی بعضی از آثار و اعراض را دارد که در بعضی موجودات دیگر هم هست. مثلاً انسان خارجی را ملاحظه میکنید می بینید او میخورد می خوابد و … اسب و قاطر و حیوانات دیگر هم این کارها را می کنند آنوقت عقل کشف می کند در حقیقت همه اینها یک جامعی است که بواسطۀ آن جهت جامعه، استراک در این اثر دارند. و یا وقتی با درختان و گیاهان، انسان را ملاحظه میکنید می بیند او هم مانند اینها بزرگ می شود و رشد می کند پس جهت وحدت و جامعی باید بین اینها باشد. این جهه جامعه را تعبیربه جنس می کنند ولو ذات آن جهه جامعه چیست نمیفهمیم ولی از آثار، پی بوجود آن می بریم.
بعد میبینیم در انسان خصوصیتی است که در سایر موجودات دیگر نیست. معلوم می شود انسان ذاتاً یک فرقی با موجودات دیگر دارد که آن را فصل نامیدهاند ولو حقیقت آن جهت متمیزه راهم نمی دانند چیست. بالاضافه الی سایر موجودات انسان، حیوان ناطق است والّا بالاضافه الی نفسه دو شیئ نیست بلکه یک شیئ است لذا می گوییم: الحیوان ناطق الناطق انسان و الحیوان انسان. همه این حملها صحیح است چون تعدّد انسان بملاحظۀ با سایر موجودات بود و الا فی نفسه اتحاد دارند. ایندو چیز و یک شیئ بیشتر نیست. و اُخری عقل این شیئای که در خارج موجود است لحاظ می کند بالاضافه الی مراتب وجوده این حرکت در وجود که داشت، اوّل مَنی بود بعد دم شد بعد لحم شد بعد عظم شد بعد … خود این موجود را با نسبه الی مراتب سیر و وجودش می سنجیم. وجدان حاکم است که این شیئ ای که موجود است الان انسان است و قبلا منی و مضغه و علقه و … بوده. وجدان شاهد بر این است که آن نطفه نمی تواند تبدیل شده باشد به عدم محض و بعد که علقه می شود از عدم محض موجود شود و هم چنین صور دیگری که بخود می گیرد. عقل یک جهه جامعه ای بین این مراتب وجود می بیند و آن قابلیه است که با شیئ آخر موجود می شود. شیئیّه شیئ به صورتش است نه مادهاش بدان جهه می گویند ماده و صوره اجزای خارجیه اند. اینها به یکدیگر نباید حمل شوند چون یکی قابلیه محض است که فعلیتش به امر آخر است، ولو ترکیب اینها هم اتحادی باشد در خارج. لذا صوره نسبه به ماده و ماده نسبه بصوره بشرط لای ذاتی می شوند. البته اینکه می گوییم اینها بر هم حمل نمی شوند زیاد محکم نمی گوییم ولی اگر حمل نشوند سرّش اینست. دیگر از این بحث میگذریم.
مرحوم آخوند در اینجا امری را ذکر می کند که نظر به کلام صاحب فصول دارد. صاحب فصول اینجور فرموده که ملاک حمل تارهً اتحاد حقیقی است بین موضوع و محمول و تغایر، اعتباری است و فرق نمی کند حمل، حمل اولی باشد یا حمل شایع صناعی باشد. و اُخری عکس است یعنی اتحادشان اعتباری و تغایرشان حقیقی است یعنی واقعاً دو شیئ هستند مثل مواردی که فصل بر نوع حمل می شود مثل اللانسان ناطق، یا بر نوع، جنس حمل می شود می گوییم الانسان حیوانٌ در مواردی که اتحاد حقیقی باشد مثال زده به الانسان حیوان ناطق. بلا اشکال وقتی ما می گوییم الانسان ناطق مفهوم انسان و ناطق دو تا هستند و در وجود هم تغایر دارند. اینجا که حیوان یا ناطق حمل بر انسان شده، در ناحیۀ موضوع ما باید قائل به ترکیب شویم. یعنی انسان اراده کنیم. مجموع روح و بدن را. میگوییم این انسان که مجموع روح و بدن است حیوان لابشرط است، پس اتحاد اعتباری شد. مرحوم آخوند می فرماید: ملاک حمل یکی بیشتر نیست و آن اتحاد حقیقی است، بنحوی که موضوع عین محمول و محمول عین موضوع باشد. تغایر هم آنوقت اعتباری خواهد بود. فرق نمی کند این عینیه و اتحاد در حمل اوّلی باشد که در ذات است اتحادشان در حمل شایع هم اتحاد در وجود و خارج است وتغایر در مفهوم. موضوع و محمول تارهً از عناوینی است که ما بحذاء دارد و اُخری از عناونی است که منشأ انتزاع دارد فرقی نمی کند این اتحادی که در وجود می گوییم: فرق نمی کند آن وجود مابحذاء هر دو تا باشد یا مابحذاء احدهما و منشأ انتزاع دیگری باشد کما فی المشتقات که زید منشأ انتزاع ضارب است و یا برای هر دو منشأ انتزاع باشد، چجور صاحب فصول میگوید: اتحاد اعتباری باشد و تغایر حقیقی ایشان جزء و کل درست کرده اند.
موضوع را مجموع روح و بدن گرفته. این شد مجموع و کل. محمول را هم جزء درست کرد که حیوان باشد یعنی موجودی که نفس ناطقه را ندارد. پس حیوان یکجزء از آن کلّ می شود. پس موضوع شد کلّ و محمول شد جزء ، جزء که به کلّ حمل نمی شود. جزءیّه و کلیّه منشأ تعاند و اثنینیّه است نه منشأ حمل و اتحاد و هکذا در الانسان ناطق. می گوید یا صاحب فصول! در این قضا یای متعارفه که در علوم استعمال می شود، در منطق می گویند الانسان ماهو؟ آیا متعارف است که انسان را در ناحیه موضوع تعبیر کنند به بدن و روح و بگویند بدن و نفس ناطقه ما هو؟ کلّا چجور در ناحیۀ محمول، محمول کلّ نیست و خودش ملاحظه می شود از انسان هم معنای خودش ملاحظه می شود و ترکیب، ملاحظه نمی شود. آنیکه متفاهم از عنوان موضوع و محمول است او را ملاحظه می کنند و یکی را بر دیگری حمل می کنند، حمل شایع باشد یا حمل اولی. و در هر دو حمل اتحاد حقیقی می خواهیم منتها نحوه ای از اتحاد حقیقی ولو به اینکه، آنیکه عنوان موضوع به حمل شایع بر او صدق می کند و در خارج موجود است و مابحذاء است بعنوان موضوع، او منشأ انتزاع عنوان محمول باشد. پس ملاک حمل یک چیز بیشتر نیست و آن هم اتحاد حقیقی است نه چیز دیگر.