دروس خارج اصول / درس ۸۹: توجیه دعوای انقلاب از صاحب فصول – ردّ کلام سید شریف …

درس ۸۹: توجیه دعوای انقلاب از صاحب فصول – ردّ کلام سید شریف از طرف آخوند – کلام مرحوم نائینی

صاحب فصول بعد می خواهد دعوای انقلاب را توجیه کند که کانّ دعوای انقلاب، دعوای بعیده­ی نیست. گفته: اگر انسان، مقیّد به قیدی شد یا این قید واقعاً در موضوع هست و یا نیست. محمول مقید شد به انسانی که قید دارد یا این قید در مقام ثبوت در انسان هست یا نیست اگر هست صَدَقَ الایجاب بالضرورة. انسانی که کتابة ندارد الانسان کاتبٌ، او ممتنع است. فَاَین القضیة الممکنة؟ مرحوم آخوند می فرماید این حرف ربطی به مقام ندارد این حرف راجع به ترکّب مشتق ار مصداق الشیئ نیست. اگر این انقلابی را که شما می گوئید باشد، در تمام قضا یا این انقلاب هست ولو مصداق و مفهوم شیئ هم در معنای مشتق اخذ نشود. بگوییم: الانسانُ له الکتابه، فقط له الکتابة را حمل بر انسان کنیم. می گوییم: یا کتابة در مقام ثبوت در انسان هست یا نیست و درهر دو صورت قضیه ضروریه می شود حالا یا ایجابش ضروری است یا سلبش. مشتق را اگر بسیط هم بگیریم باز این انقلاب جاری می شود. و حلّش این است که در قضایای معروفة که در مواد قضایا را تقسیم می کنند بالامکان و الفعلیة و امکان را هم به امکان عام و خاص و دائمة و ضروریة تقسیم می کنند در این قسمت لحاظ می شود ذات الموضوع. اینکه محمول برای موضوع ثابت است یا نه؟ نه لحاظ ثبوت می کنند و نه لحاظ عدم ثبوت، نفس انسانی که به او کتابة بالفعل نسبة داده می‌شود در ناحیۀ موضوع، نه ثبوت کتابة لحاظ شده نه عدمش. آن وقت محمول تارةً محمولی است که ثبوتش برای موضوع ضروری است چون ذاتی شیئ است یا نفس الشیئ است یا لازم لاینفکّ شیئ است مثل الحیوان متحرک بالارادة بالضرورة، و اُخری ضروری نمی‌شود بلکه امکان می شود مثل الانسان کاتب بالفعل اما اگر بنا باشد محمول را لحاظ ثبوت و عدمش را موضوع کنیم تمام قضا یا منحصر به ضروریه می شود. بعد خود مرحوم آخوند به محقق شریف کانّ اشکالی می کند به کیفیت استدلال او. می گوید: شما در شرطیۀ اولی اینجور گفتید که اگر مفهوم شیئ داخل در معنای مشتق شود لازم می آید دخول عرض در فصل. خوب اَنسب به این استدلال این است که در قضیۀ شرطیۀ ثانیة اینجور بگویید که اگر در مشتق مصداق الشیئ اخذ شود لازم می آید نوع در فصل داخل شود. چون الانسان ناطق که می گوییم، مصداق شیئ در این مثال نفس انسان است.

اگر مصداق الشیئ در معنای ناطق اخذ شود لازم می آید نوع، مقوّم فصل بوده باشد و حال آنکه فصل، محقق نوع است و نوع نمی تواند جزء مقوم فصل باشد تا اینجا که گفتیم کلام کفایه بود حالا بر می گردیم به اصل مطلب که استدلال محقق شریف بود. مرحوم نائینی ملتزم شده همان مسلکی که را ه منسوب به سید شریف است. ملتزم شده فرق بین معنای مشتق و مبدأ اعتباری است. در مشتق معنا طوری لحاظ شده که لا بشرط است و در مبدأ معنا طوری اخذ شده که بشرط لاست. در معنای مشتق نه ذات است مفهوماً و مصداقاً و نه نسبت. هیئت مشتق وضع شده تا مبدأ را از بشرط لایی منقلب به لابشرطی کند. می‌گوید: چون مبدأ عرض است و وجود او عین وجود معروض است بدان جهة قابل می شود که مبدأ حمل بر ذات شود. همین حرف بود که می گفتیم اگر نباشد مبدأ از بشرط لا به لابشرط اخراج کنید باید وجود خارجی مبدأ را اخذ کنید. چون وجود خارجی مبدأ عین معروض است که گفتیم: اگر وجود عَرَض عین وجود معروض باشد وجود معروض که عین وجود عرض نیست. ثانیاً همه مبادی که عرض و معروض نیست. بعضی از مبادی اعتبار حکم عقل یا حکم شرعی است مثل الحلال و الحرام و المستحب و المکروه. که مبدأ در اینها حکم شرعی است یاالحَسَن، القبیح، الممکن، الممتنع، مبدأ در اینها امر اعتباری عقلی است. کجا در اینها مبدأعرض خارجی است. ثالثاً: مبدأ همیشه نسبة به ذات، نسبة عرض و معروض ندارد. چون در اسم زمان و اسم مکان و اسم آلة، مبدأ که عرض نیست. ضرب نسبة به اسم مفعول ممکن است عرض باشد اما نسبة به اسم زمان و مکان که عرض نیستند، تا اسم زمان و مکان معروضش باشد. این اتفاق در ذات و اختلاف به اعتبار بین مبدأ و مشتق را گفتیم معنا ندارد. ایشان فرموده ما نمی گوییم مصداق شیئ در معنای مشتق مأخوذ است و نمی گوییم مفهوم شیئ در معنای مشتق مأخوذ است. ولی نه بخاطر دو محذوری که محقق شریف گفته، چون اولاً کی گفته مفهوم شیئ عرض است. شیئ، جنس الاجناس است و بالاتر از او جنس نداریم. چون به عرض عام نمیتوان ملتزم شد. عرض عام آنیست که خاصّه جنس الاجناس، جنس البعید بوده باشد. مثلاً جنس بعید انسان، جسم است آن خاصۀ جسم که تحیّزاست نسبة به انسان می‌شود عرض عام یک خاصه هم خاصۀ جنس قریب است که او هم عرض عام است مثل ماشی که خاصۀ حیوان است که جنس قریب انسان است و ما شی نسبة به انسان می‌شود عرض عام. باید دید ماهیتی که از او تعبیر به شیئ می شود خاصۀ آن جسم است تا بگویم عرض عام یا خاصۀ جنس قریب است؟ هیچکدام از اینها نیست. آنوقت می شود جنس الاجناس. علی هذا اگر قرار باشد عنوان شیئ در معنای مشتق اخذ شود لازمه اش این است که عرض عام در فصل مأخوذ باشد بلکه لازمه اش این می شود که جنس الاجناس در فصل مأخوذ باشد. و اینهم نمی‌تواند صحیح باشد. ولی بهرحال دخول عرض در فصل هم نیست. ثانیاً چه کسی گفته ناطق به معنای لغوی اشتقاقی، فصل است برای انسان تا کسی استدلال کند عرض عام در فصل نمی تواند داخل شود، ما هم بگوئیم جنس الاجناس نمی تواند در معنای فصل مأخوذ شود. ناطق اگر معنایش نطق و تکلم است یا ادراک و تعقّل است، هیچکدام از ایندو در فصل نیست. مراد از ناطقی که فصل انسان است صاحب نفس ناطقه است. و در این فصل نه عنوان شیئ مأخوذ شده نه جنس الاجناس مأخوذ شده. پس استدلال محقق شریف درست نیست ولکن ما که می گوییم مشتق و مبدأ معنایش بسیط است دلیل دیگری داریم. اگر کسی ملتزم شود مفهوم شیئ و مفهوم ذات در مشتق اخذ شده باید نسبة هم اخذ شود. شیئ له الکتابة که نسبة ناقصه است باید در معنا اخذ شود چون در معانی حروف گفتیم موجِدِ ارتباط بین دو معنای اسمی، معنای حرفی می شود. لذا این موجب می شود که مشتقات مبنیّات شوند در حالیکه نحویون اینها را معرب میدانند. چون مثل اسمایی میشدند که متضمن معنای حرفی است مثل هذا، الذی و … ما که می بینیم مشتقات همه معربات هستند معلوم می شود مشتق اصلاً متضمن حرفی نیست، نسبة داخل معنی نیست لذا مفهوم شیئ هم داخل نمی شود. چون گفتیم، اگر مفهوم شیئ داخل شود باید نسبة هم داخل باشد ایجاد ارتباط کند. و مصداق شیئ هم داخل نمی شود چون لازمه اش انقلاب است. علاوه براینکه باید نسبت همه داخل شود و موجب مبنی شدن مشتقات می شود که باطل است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *