درس ۸۷:دنبالۀ کلام مرحوم آخوند – کلام میر سید شریف
مطلب به اینجا رسید که بعضی ها ملتزم شده اند معنای مشتق عین معنایِ مبدأ است و تغایرشان اعتباری است. آنیکه معنای مبدأ است تارةً طوری لحاظ شده است که غیر ذات است ولکن همانی که آنجور لحاظ شده بود، در معنای مشتق طوری لحاظ میشود که عین ذات می شود که آن را مشتق می گویند. و از این تعبیر کرده اند که معنای مشتق لا بشرط است ولکن مبدأ بشرط لاست. این بشرط لا در باب کلّ و جزء نیست که بین کل و جزء فرق می گذارند به اینکه کلّ همان جزء است منتهی بشرط شیئ ولی جزء بشرط لاست بشرط لا در ما نحن فیه مقابل بشرط شیئ در باب جزء و کل نیست. چون اگر بگوییم: مبدأ به شرط لاست، نسبة بالذات یعنی باید با ذات جمع نشود. در جائی که ذات در خارج متلبس به مبدأ می شود، باید مبدأ صدق نکند با وجودی که مبدأ در خارج محقق است جایی که مبدأ را باذات ملاحظه می کنیم، کسی که قائل به بسیط است ذات را داخل معنای مشتق نمیداند لا بشرط در مقام، به این معناست که لحاظ معنای مبدأ و مشتق فرق دارند، خوب فکر کنید که چجور لحاظی است که اینها را دو تا می کند؟ یک راه بیشتر ندارد و آن این است که: کسانی که وجود عرض در خارج را عین وجود معروض میدانند در معنای مشتق باید وجود خارجی را اخذ کنند تا عین ذات بشود: اگر مشتق با مبدأ در معنا یکی باشد ولی طوری لحاظ شده که آن معنا در مشتق عین ذات می شود باید یکی باشد و وجود خارجی را اخذ کند. و دیروز گفتیم: مبدأ همیشه عرض نمی شود، عرض عین معروض است ولی معروض که عین عرض نیست.
واقع وجود خارجی را باید اخذ کنند نه عنوانِ وجود خارجی را که وضعش عام موضوع له خاص می شود اگر مبدأ معنی طوری اخذ شده است که حمل بر ذات نمی شود آنجا هم باید وجود ذهنی را اخذ کنند چون هر عرض خارجی در لحاظ، غیر معروفش است چه کسی می تواند ملتزم شود که در مشتق، وجود خارجی آن معنا اخذ شده ولی در مبادی وجود ذهنی اخذ شده با وجودی که بالضرورة مبدأ به خارج صدق می کند وقتی زید می زند می گویند هذا ضربٌ، خود مرحوم آخوند هم این تغایر اعتباری را رد می کند و معنایی می کند که نه لا بشرط و بشرط شیئ کل و جزء است نه لا بشرط و بشرط مذکور . این قول را نسبة داده اند به ظاهر کلام محقق شریف که در حواشی شرح المطالع گفته. خوب ایشان چه فرموده که نتیجه اش این بوده. ما از این معنا فارغ شدیم که این تغایر اعتباری بین مبدأ و مشتق غیر معقول است. در شرح المطالع فکر را تعریف کرده اند به ترتیب امور التحصیل المجهول. نقض شده که تعریف شیئ به فصل قریب یا رسم شیئ به عرض قریب، ما به این واسطه به امر مجهول میرسیم، با این که ترتیب امور نیست بلکه امر واحد است. در شرح المطالع جواب داده که اینجاهم ترتیب امور است چون ناقص معنایش شیئ له النطق است که تا سه تا امر می شود و ضاحک هم شیئ له الضحک است. محقق شریف در حاشیه مطالع اینجور گفته که التزام به اینکه معنای ضاحک، شیئ له الضحک و ناطق یعنی شیئ له النطق باشد امکان ندارد چون اگر مراد از شیئ عنوان الشیئ و مفهوم الشیئ است، اگر بگوییم ناطق که فصل است، مراد از شیئ مفهوم شیئ است که عرض عام است اگر او را داخل معنای ناطق که مقوم انسان است بگیریم لازم می آید که مقوم انسان عرض عام باشد و عرض عام نمی تواند مقوم باشد. و اگر مراد مصداق شیئ است. باید متلزم شوید به اینکه الانسان ناطق می شود لاانسان انسانٌ له النطق، چون مصداق شیئ در اینجا انسان است. پس باید قائل شد اللانسان کاتب که قضیۀ ممکنة خاصه است، منقلب شود به قضیۀ ضروریه چون می شود الانسان انسانٌ له الکتابة، حمل انسان بر انسان ضروری است. و این هم صحیح نیست.
خوب فرض کنید این مناقشه صحیح باشد، متقضای این مناقشه این است که مرحوم آخوند در کفایه این عبارت محقق شریف را طوری بیان کرده و نتیجه گرفته، که نتیجه اش صحیح نیست چون بعد مرحوم آخوند خواهد گفت: این که گفتیم مفهوم مشتق بسیط است کما قال المحقق الشریف، این بساطة منافات ندارد که به تأمّل عقلی بشود شیئ له الکتابه. عرض می کنیم: یا مرحوم آخوند مقتضای کلام ایشان این است که معنای مشتق بسیط است ابتداءً و انتهاءً. اصلا منحل نمی شود به ذات. نه به مفهوم ذات چون اگر منحل شود به مفهوم ذات و شیئ محذورِ مقوم بودن عرض عام پیش می آید و اگر منحل شود به مصداق ذات محذور انقلاب قضیه ممکنة به قضیۀ ضروریه لازم می آید، مقتضای ظاهر کلام ایشان این است که مشتق بامبدأ در معنی هیچ فرقی ندارد و کیفیة لحاظ آندو فرق دارد اگر کسی قائل شد به بسیط بودن مشتق به این معنا، این همان است مرحوم نائینی سابقاً گفت. دیگر نزاع وضع للاعم او الصحیح معنا ندارد. معنا ندارد کسی ملتزم شود معنای مشتق اعم است چون مشتق معنایش همان مبدأ است چطور مبدأ بر عدمش صدق نمی کند مشتق هم بر عدمش صدق نمی کند نتیجه این شد که در باب مشتق باید ملتزم شویم که ذات داخل معنای مشتق است بوجهی از وجوه که مفهوم ذات را داخل می دانیم نه مصداق ذات را، مفهوم ذات را که از او تعبیر به مای حوصوله یا ماء نکره می شود بنحوی داخل است، فقط فرق مای موصوله و نرکه با معنای مشتق این است که معنای آندو هیچ تعینی ندارد و مبهم من جمیع اجهات است ولی در باب مشتق، مایی که معنای هیئت مشتق است یک جهة تخصصّی دارد و آن تلبس به مبدأ است پس مبهم من جمیع الجهات نیست.