درس ۸۵:جواب دلیل سوم قائلین به وضع الاعم – ردّ تفصیلات در مسئله
مرحوم آخوند برای جواب مقدمه ای را ذکر می کنند که از مقدمه هم جواب دلیل سوم روشن می شود و هم جواب بعضی از تفصیلاتی که دادهاند، ولی بعضی تفصیلات دیگر هست که ردّش موقوف بر این آیه نیست، لذا مرحوم آخوند ردّ آن تفاصیل را جلو می اندازد. بعضی تفصیل دادهاند، بین مشتقی که مبدأش لازم باشد و مشتقی که مبدأش متعدی باشد، در اولی حقیقة در خصوص متلبس است و در دومی حقیقة در اعم است، بعضی گفتهاند: اگر ذات بعد از انقضاء از مبدأ، متلبس به ضد مبدأ او ل میشود، مشتق حقیقة در متلبس است چون به آنیکه قائم است فعلاً دیگر جالس به او گفته نمی شود. اما اگر متلبس به ضدّ مبدأ اول نشده حقیقة در اعم است خوب این تفصیلات هیچ وجه ندارد، اگر مبدأ امر فعلی است هیئت مشتق در تمام اینها به یک معنا ست و لازم و متعدی بودن و تلبس به ضد و عدمه ربطی و مدخلیتی در آن ندارند، بعد شروع می کند به مقدمه، می گوید: عنوان مشتقی که حاکم، در موضوع حکمش در خطاب اخذ می کند تارةً آن عنوان هیچ موضوعیة للحکم ندارد و فقط مرآة است برای چیزی که او موضوع حکم است، مثل اینکه وقتی از امام سؤال میشد عمّن آخذُ معالم دینی؟ امام فرمودند: علیک بهذا القاعد، این القاعد مدخلیتی در موضوع حکم ندارد این یونس بن عبدالرحمن مراد است که القاعد مرآة و علامة اوست و غالباً در قضایای خارجیة، این عنوانز مشیر وجود دارد، در این موارد عنوان مشتق موضوع حکم نیست بلکه مشارالیه، موضوع حکم است که با رفتن او حکم هم میرود و اُخری انطباق عنوان مشتق بر ذاتی خارجاً موجب می شود که او موضوع حدوث و بقاء حکم شود ولو بعد از ارتفاع مشتق، حکم باقی می ماند. مثل لاتصّل خلف المحدود که حد سبب عدم جواز اقتداء به محدود میشود، و این عدم جواز اقتداء، باقی می ماند و ثالثةً عنوان مشتق بر خارج حدوثش موجب حدوث حکم و بقاءش موجب بقاء حکم است مثل لاتصلّ خلف الفاسق یا صلّ خلف العادل. تا اینجا در کفایه است یک چیز را هم ما زیاد می کنیم و آن این است که: در جایی که ما قرینه نداشتیم که مشتق موضوع در حکم بکدامیک از این سه وجه است ظاهر خطاب قسم ثالث است که حدوثِ عنوان سبب حدوث حکم، و بقاء عنوان سبب بقاء حکم است. در فقیه تمام خطاباتِ شرعیه که عنوان مشتق در موضوع اخذ شده است این قاعده باید جاری شود در لاینال عهدی الظالمین ولو ظالم محکوم است بعدم نیل به منصبِ زعامت، ولکن قرینه داریم که این از قبیل لاتصل خلف المحدود است یعنی حدوثِ عنوانِ ظالم بر ذات کافی است در عدم جواز نیل به زعامت آن ذات الی الابد و آن قرینة، عظمت منصب زعامت و خلافت است این ظهور، ظهور قرینه است والّا اگر این قید نبود ظهورش این بود که حکم دائر مدار عنوان است.
علی ذلک استدلال ائمة به آیه بنابر مشتق در اعمّ نیست. تا اینجا کلام مرحوم آخوند متین است از اینجا به بعد چیزهایی می گوید که مناسب با مقام علمی ایشان نیست. اگر کسی اشکال کند امام علیه السلام که به ظهور آیه استشهاد کردند ظاهرش این است که به ظهور قرینه استدلال نکردند بلکه به ظهور وضعی تمسک کردند وظهور وضعی هم وقتی خلافت اینها را ابطال می کند که ظالم، حقیقة در اعم باشد جواب می دهد! که بله قبول داریم امام علیهالسلام به ظهور تمسک کردند ولی تمسک به ظهور موجب نمی شود ظالم درمعنای اعم استعمال شده باشد. ظالم استعمال شده در ذات به لحاظ تلبسش به ظلم که زمان جاهلیت بوده کانّ معنای آیه این می شود که من کان ظالماً فی زمانٍ لاینال عهدی ایاه ابداً. خوب می بینید که لاینال را باز لاینال ابدی گرفت یعنی حکم را دائر مدار عنوان نگرفت و باز به قرینه اخذ کرد اینکه می گوییم: این حرف در شأن آخوند نیست برای این است که اولاً: این استدلال به آیه اوهن دلایل آنهاست زیرا شما اعمی ها هم قبول دارید که مراد از این است که هر که لحظه ای متلبس به ظالم شود الی الابد متصدی منصب خلافت نمیشود. این مراد چجور اراده شده؟ آیا معنای ظالم اعمّ است و این مراد فهمیده شده، یا عظمت منصب امامت میگوید: هر که ظلم کرد الی الابد متصدی منصب زعامت نمی شود؟ مراد معلوم است ولی کیفیت اراده را نمی دانیم اصالة الحقیقة زمانی مرجع است که شک در مراد داشته باشیم لذا این استدلال اوهن الوجوه است. اما مخالفین ما مثل فخررازی اصلا قبول ندارند این حرف را. فخر رازی گفته: رافضیها بر بطلان خلافتِ اولین به وجوهی استدلال کردهاند: از جمله آیۀ ولاینال عهدی الظالمین. بعد جواب داده که اگر کسی نذر کند: من بر کافر سلام نمیکنم، نذرش منعقد میشود بعد از یک سال کافر مسلمان شد آیا حنث ندر کرده؟ قطعاً نکرده در آیه هم اولین وقتی متصدی امر خلاف بودند، ظالم نبودند می بینید که ایشان آیه را مثل لاتصل خلف القاسق گرفته لذا آن جواب را داده اگر کسی ادّعا کند این ظهور را که ظالم تا ابد نمی تواند زعامت را بپذیرد منکر شد، ما با او فعلاً کاری نداریم ولی مستدل به آیه. این ظهور را قبول دارند چون ائمة به آن استدلال کرده اند. پس قطعاً مراد آیه این است ولی کیفیتش چگونه است نمیدانیم، جای تمسک به اصالة عدم قرینه نیست. اما جواب اِنْ قُلْتَ را که آخوند میدهد او هم باطل است. زیرا قائل گفت: ظاهر این است که ائمه به ظاهرِ وضعی آیه تمسک کردهاند نه بظهور قرینه جوابش این است که شما این حرف را از کجا می گویید؟ اصالة عدم قرینه که اینجا جاری نمی شود. مرحوم آخوند قبول می کند که به ظهور قرینه، امام تمسک نکرده با ابنحال می گوید: معنای آیه این است که من کان ظالماً فی زمان لاینال عهدی ابداً. خوب این لاینال عهدی ابداً وقتی است که قرینه را بگیرد که عظمت منصب خلافت باشد. اشکال دیگر بر مرحوم آخوند این است که: شما که می گویید: تطبیق ظالم بر اینها به لحاظ حال تلبس است یعنی چه؟ اصلاً این معنا در مقام غیر معقول است حکمی که حاکم جعل می کند دو قسم است تارةً حکمی را حاکم به مفاد قضیۀ حقیقیة جعل می کند و اُخری به مفاد قضیۀ خارجیة، قضیۀ خارجیة یعنی حاکم موضوع را امر خارجی قرار میدهد و در خطاب او را تعیین می کند مثل اکرم هذا العالم، یا اکرم هؤلاء العلماء که سه تا هستند یکی از آنها فعلاً متلبس به علم است، دومی قبلاً عالم بوده و حالا فراموش کرده و سومی تازه شروع کرده به طلبگی و درآیند عالم میخواهد بشود ولی موضوع را حاکم به هر سه تطبیق کرده و موضوع را خودش تعیین که بدان جهة گفتیم: اگر عنوان مشتق را موضوع بگیرد در این موارد عنوان مشیر می شود. اینهاست که میشود گفت تطبیق عالم بر کسی که فعلاً نسیان کرده علمش را، به لحاظ حال تلبس است. اما در قضایای حقیقیة، حاکم هیچگاه با خارج کار ندارد، حکم را روی عنوان جعل می کند. می گوید: اگر این عنوان در خارج تحقق پیداکرد حکمش اینست، چون در قضایای حقیقیة تطبیق موضوع به خارج وظیفه مولا نیست. حکم مال انطباق است که این عنوان اگر منطبق شد به خارج حکمش اینست و انطباق امر قهری است. در اینجاها تطبیق به لحاظ حال تلبس بالمبدأ غیر معقول است چون اصلا مولا تطبیق ندارد. وقتی که دو تای اولی بت می پرستیدند انطباق عنوان ظالم بر آنها قهری بود، و آن حکم لاینال عهدی الظالمین در سابق از اسلام هم آمده بود و گفتیم مراد عدم لیاقت زعامت است ابداً. آن موقعی که این آیه فعلیت داشته، عنوان ظالم بر آن ها منطبق بوده قهراً، لاینال قضیۀ حقیقیة است یعنی آنیکه عنوان ظالم بر او منطبق می شود در هر زمانی و هر مکانی حین انطباق عنوان حکم فعلیّت پیدا می کند. وللکلام تتمة