دروس خارج اصول / درس ۸۲:کلام مرحوم نائینی در عدم جریان النزاع بنابر مرکب بودن مشتق

درس ۸۲:کلام مرحوم نائینی در عدم جریان النزاع بنابر مرکب بودن مشتق – جواب ما به کلام ایشان

کلام نائینی این بود اگر مشتق مرکب باشد نزاع جا دارد ولی اگر بسیط باشد نزاع جا ندارد آنگونه که در صحیح و اعمی گفتیم که چون بنا برمسلک صحیح باید جامعی بین افراد صحیحه فرض کنیم و تصویر جامع مرکباً و بسیطاً ممکن نیست، همین دلیل است بر وضع الفاظ عبادات بر اعم. چون وضع بر صحیح ممکن نیست. اینجا هم اگر مشتق را بسیط دانستیم متعیّن می شود حقیقة در متلبّس به مبدأ و بعد می فرماید: در صورت مرکب بودن مشتق هم باید قائل شد که مشتق حقیقت درمتلبس است فرموده: در موارد تلبس به مبدأ که ذات هم داخل معنای مشتق است ذات تلبس به مبدأ دارد. اما در موارد انقضاء ذات خالی از مبدأ است ذاتی که متلبس بوده باشد به مبدأ و ذاتی که خالی از مبدأ بوده باشد جامع ندارند چون جامع اینها ذات است هئیت مشتق را نمی­توان فقط بر ذات وضع کرد بدون هیچ قیدی والا لازمه­اش صدق مشتق است بر ذاتی که نه سابقاً متلبس بوده و نه فعلاً و نه در آینده. چون وضع بر ذات شده و ذات در گذشته و حال و آینده موجود است ولو تلبّس به مبدأ نداشته باشد. و اگر ذات باقید را بخواهیم موضوع له قرار دهیم بین آن دو معنای ذات متلبس و ذات مقتضی جامع وجود ندارد مگر زمان، که بگوییم: ضارب وضع شده بر ذاتی که تلبّس به مبدأ داشته باشد در غیر زمان استقبال آنوقت آنیکه متلبّس به فعل است او را هم می­گیرد و منقضی عنه المبدأ را هم می گیرد چون فعلاً ذاتی است که متلبس به مبدأ بوده در غیر استقبال خوب شما می دانید نحویون مشتقات را از اسماء شمرده اند و در اسماء دلالة بر زمان نیست دلالة افعال بر زمان را اصولیون نفی کرده از چه برسد به دلالت اسماء بر زمان خوب جامع که ممکن نشد پس قهراً باید بر متلبس به مبدأ وضع شود پس دیگر احتیاج به آوردن ادله نیست برای اثبات حقیقت مشتق در متلبس چون در مقام ثبوت، وضع براعم امکان ندارد عرض می کنیم: یا مرحوم نائینی ما که دلالة زمان را در فعل ماضی و مضارع نفی کردیم گفتیم: لااشکال که هئیت فعل ماضی و مضارع خصوصیتی دارند که بواسطۀ آن خصوصیّت هئیت فعل ماضی را جای مضارع نمی‌توان استفاده کرد و بالعکس. خوب ما اینجا می توانیم جامع درست کنیم، می گوییم بنا بر ترکب معنا، مشتق وضع شده است بر آن ذاتی که منتسب است مبدأ به آن ذات، به انتساب تحققی بدون این که زمان را اخذ کنیم در معنا، این جامع هم بر ذات متلبس به مبدأ صادق است و هم بر منقضی عنه المبدأ صادق است.

مواردی که را انتساب مبدأ به ذات به انتساب ترقّبی است مشتق آن را نمی گیرد و مجاز می شود ثانیاً: ما خودمان از شما یاد گرفتیم در واجب تخییری که واجب تخییری شرعی با تعیینی در ناحیۀ حکم فرقی ندارند. اختلاف شده که چطور می شود یک واجبی تخییری باشد و وجوب دیگر تعیینی، بشود؟ یک مسلک، مسلک مرحوم آخوند است که واجب تخییری را تفصیل داده که بعداً متذکر می شویم. یک قسمش را ذکر کرده که یک قسم واجب تخییری هست که در آنجا سنخ وجوب واجب تخییری باسنخ وجوب واجب تعیینی فرق دارند. یک وجوب است که هیچ چیزی غرض و مصلحت را نمیآورد الا باتیان متعلق امر و یک سنخ از وجوب است که غرض را حاصل می کند اتیان به عتق باشد یا اطعام یا صیام فرموده: طلبها و اراده ها مختلفند. مسلک مرحوم نائینی که صحیح است این است که واجب تخییری و تعیینی در ناحیۀ وجوب فرقی ندارند تنها فرقشان این است که در واجب تخییری متعلق وجوب جامع است. ربّما آن جماعت قابل تفهیم نمی شود مگر اینکه حکم را جعل کند بر عتق رقبه و چیزی را عدل عتق رقبه قرار دهد. یک وجوب بیشتر نیست که به جامع تعلق گرفته و ربّما بین آنها، جامع ذاتی نمی شود ولی عیبی ندارد زیرا وجوب، حکم اعتباری است و به جامع اعتباری هم تعلق می گیرد و اگرجامع اعتباری عنوان احدهما باشد خوب شما خودتان فرمودید: حکم به جامع اعتباری متعلق می شود وضع هم نوعی حکم است از جانب واضع متعلق می شود به عنوان احدهما که منتزع شده از ذات متلبس بالمبدأ و ذات منقضی عنه المبدأ. ما احتیاج به جامع ذاتی نداریم و مشتق خودش اعتباری است در خارج مبدأ است و ذات چیز ثالثی بعنوان مشتق وجود ندارد. امّا اینکه فرمودند: بنابر بساطة قطعاً حقیقة متلبس به مبدأ است این هم خودش بحثی دارد که بساطت یعنی چه؟ بله اگر کسی مثل محقّق دوّانی بساطت را به این معنی گرفت که فرق مشتق بامبدأ فرقشان در این استکه هر دو معنای مبدأیی است ولی در اعتبار مبدأ فرق دارند در یکی مبدأ طوری لحاظ شده که آبی از حمل به ذات است و در دیگری طوری اخذ شده که آبی از حمل بر ذات نیست. اگر معنای بسیط این باشد بله نزاعی در کار نیست چون فرض این استکه مشتق به معنای مبدأ است و عدم شیئ مصداق شیئ نمی‌شود اما اگر کسی در بساطة گفت یعنی در مقام تصور و ادراک اولی بسیط است که منافات ندارد بعد عقل او را تحلیل کند بطوری که ذاتی در بیاورد که جزء باشد یا قید شود در این صورت نزاع جاری می شود و مرحوم آخوند هم این معنا را برای بسیط کرده.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *