درس ۸۱:اشکال به کلام آخوند – آیا معنای مشتق بسیط است یا مرکب ؟ کلام مرحوم نائینی
اگر عبارت کفایه را دیده باشید متوجه می شوید که مرحوم آخوند استصحاب موضوعی را قائل نیست. عند الشک در حکم شرعی، اصل را در خود حکم جاری می کند اگر ما اکرم العالم را داشتیم و ذاتی بود که سابقاً متلبس به علم بود و الآن آن مبدأ منقضی شده از ذات و ما شک داریم به متلبس وضع شده مشتق، یا در اوسع است؟ دراین صورت مرحوم آخوند اصل عملی را در عالم بودن این شخص جاری نمیکند والّا اگر استصحاب موضوع را جاری می کند فرقی بین صورتین نبود، اکرم العلماء بعد از انقضاء مبدأ ازذات بیاید یا قبل از انقضاء مبدأ ازذات خود مرحوم آخوند تصریح کرده که در جریان استصحاب در شیئ لازم نیست مستصحب حین حدوث اثر شرعی داشته باشد بلکه اگر مستصحب الطهارة در آب کردیم طهارة آب د رسابق موضوع اثر شرعی نبوده ولی الان که دستم را شستم موضوع اثر شرعی شده و حکم به طهارة دست من می شود. مرحوم آخوند استصحاب را در موضوع جاری نکرد زیرا استصحاب در شبهات مفهومیه جاری نمیشود. ادلۀ استصحاب ناظر به مواردی است که یقین به حدوث شیی سابقاً داشته باشیم و شک در وجود خارجی داشته باشیم که باقی است یا نه؟ در اینجاها شارع تعبّد به بقاءِ متقین کرده تعبد کرده به علم بقاء خارجی علی ما ذکرنا. در شبهات مفهومیه ما شکی در خارج نداریم یک زمانی بود که نه ذهاب شمس شده بود و نه ذهاب حمرۀ مشرقیه الآن هم ذهاب قرص شده یقیناً و حمرۀ مشرقیه هم باقی است ما اسم خارج را نمیدانیم ادلۀِ استصحاب، ناظر به این موارد نیست لذا مرحوم آخوند اصل را در حکم جاری می کند لذا اشکال کرده اند بعضیها، که استصحاب در حکم جاری نمی شود چون جریان استصحاب درناحیۀ حکم ولو قائل شویم استصحاب در شبهات حکمیه جاری است ولکن چون موضوعش محرز نیست و احتمال میدهیم معنای عالم ذات ثبت له العلم نبوده باشد بلکه ذات توأم با علم باشد نمی توان گفت سابقاً اکرام او واجب بود و الان کما کان چون سابقاً اکرامش واجب بود بما انّه عالمٌ و الان احتمال میدهم اکرامش واجب نباشد چون لیس بعالمٍ می باشدظ، پس قضیۀ متیقنه غیر از قضیۀ مشکوکة است.
پس رجوع به براءة می شود پس اشکال برآخوند وارد می شود. عرض می کنم، این اشکال فی الجملة صحیح است نه مطلقاً. انشاءا… در استصحاب خواهیم گفت: اگر بناء گذاشتیم استصحاب در شبهات حکمیه جاری می شود ملاک جریان استصحاب در شبهات حکمیه اجمالش این است که: تارةً بنظر عرف عنوانی که در خطابِ موضوعِ حکم است، عنوان تقییدی است یعنی حکم به خارج سرایت می کند بما اینکه خارج، تحت این عنوان است. حکم حقیقتاً مال عنوانی است که او موضوعیة برای حکم دارد و خارج هم چون منطبق بر آن عنوان است این حکم را دارد. عنوان نسبة به خارج از قبیل واسطۀ در عروض است، حقیقةً حکم مال عنوان است مثل الکلب نجس که متفاهم عرفی جعل نجاسة روی عنوان کلب است. حالا اگر کلب استحالة به ملح شد به این ملح صدقِ کلب نمی کندلذا در اینموارد اگر شک در نجاسة و طهارة ملح کردیم استصحاب کلب بودن جاری نمی شود. استصحاب نجاسة را هم نمیشود کرد چون ملح آن نجس باشد نجاسة کلی نیست بلکه نجاسة یازدهمی می شود اهل عرف عنوان کلب بودن مقوم حکم می دانند و اخری عنوانی را که شارع در دلیل اخذ کرده است از قبیل واسطه در ثوبت است مثل الماء الکر اذا تغیّر احد اوصافه الثلاثة تنجس عنوان تغییر به نظر عرف مقوّم حکم نیست اهل عرف میگویند آب نجس است نه آب متغیّر. و تغیّر را علت تنجس می دانند استصحاب در شبهات حکمیه در مواردی جاری می شود که قیدی که سابقاً محزر بود و حالا رفته و احتمال میدهیم بواسطۀ رفتن او حکم او هم رفته چون احتمال میدهیم قید از قیودی است که بحدوثه علت حدوث حکم و به بقائه علت بقاء حکم باشد و احتمال هم می دهیم که حدوث تغیّر موجب نجاسة ماء می شود تغیّر بماند یا نماند در این موارد است که استصحاب می شود چون موضوع خود آب است والا اگر قرار باشد در تمام موارد ماقیود را از قبیل قیود مقوّم حکم حساب کنیم بر استصحاب حکمی دیگر مورد نمی ماند. علی هذا اگر ما در معنای متغیّر شک کردیم و می دانیم که ماء ما دام متغیراً نجس است وقتی تغیّر رفت جه مانعی دارد ما استصحابِ حکمی، نجاسة را کنیم چون احتمال میدهیم معنای متغیر ذاتی باشد که در او تغیر به فعلیّة رسیده و بقاء هم در او معتبر نیست. بدان جهت اطلاق تفصیل ایشان (مرحوم آخوند) صحیح نیست ولی آنجوری نیست که همه جا درست نبوده باشد و همه جا رجوع به براءة شود بلکه باید در هر موردی حساب کرد اگر عنوان مقوم حکم باشد رجوع به براءة می شود در کلتا الصورتین و اگر عنوان، عنوان مقوّم نبوده باشد استصحاب در ناحیۀ حکم جاری می شود هذا کله نسبة به اصل عملی. بعد مرحوم آخوند می فرماید: درمسئله دو قول بود ۱- مشتق حقیقة است در متلبس به مبدأ کما هو الحق ۲- و قول دیگر حقیقة در اعم بود. بعد تفصیلاتی داده شده است. بعضی فرق گذاشته اند بین محکوم و محکوم علیه، مشتق اگر محکوم علیه باشد مثل السارق و السارقة فاقطعوا ایدیهما تلبس به مبدأ در او لازم نیست چون دستِ دزد را زمانی قطع می کنند که دزدی منقطع شده است اما اگر محکوم به باشد تحقیقة درمتلبس به مبدأ است. بعضی فرق بین اسم فاعل و اسم مفعول گذاشتهاند و … که تمام این تفصیلات باطل است. حالا موقع استدلال به مذهب حق رسیده که مشتق حقیقت در متلبس به مبدأ است. مرحوم نائینی کلامی دارند ایشان فرموده: اصلاً این بحث مشتق حقیقت در متلبس به مبدأ است.
ولی اگر ملتزم شدیم که مشتق مرکب؟ است آنوقت نزاع جا دارد پس اول باید این مسئله را حل کرد که معنای مشتق، بسیط است. یا مرکب و اگر بسیط شد دیگر استدلال لازم نداریم باری حقیقة بودن مشتق در متلبس به مبدأ. اینکه می گویند مشتق ذات متلبس به مبدأ است کلام این است که آن ذات که ماء موصوله یا نکرة است آیا داخل معنای هئیت مشتق هست یا نه؟ یعنی معنای مشتق ذاتٌ له المبدأ است یا ذات در او مأخوذ نیست. جماعتی گفته اند: ذات در معنای مشتق مأخوذ نیست معنای مبدأ هر چه هست معنای مشتق هم همان است و فرقشان اعتباری است در مبادی، معنا طوری اخذ شده است که مقابل ذات است ولی در مشتق مبدأ طوری اخذ شده که اتحاد با ذات دارد بسان وجود علم در خارج همانند مرحوم نائینی که فرموده: اگر مشتق بسیط باشد باانعدام مبدأ. شیی معدوم می شود و مثل مبادی می شود چجور گفتیم مبادی محل نزاع نیستند، چون شیئ برعدمش صدق نمی کند مشتق هم اگر بسیط باشد با رفتن مبدأ معنای مشتق هم رفته. بعبارة دیگر مرحوم نائینی فرموده: جوامد مثل انسان، حجر، شجر، خارج از محل نزاعند چون شجر بودن شجر به صورة نوعیهاش است نه باهیولی و ماده ای که استعداد محض است. آنوقت انسان، انسان میشود که فعلیت ماده و تحصّل ماده به صورة است وقتی صورة رفت دیگر شجری نیست انسانی نیست مشتق هم بنا بر بسیط بودن امرش اوضح از جوامداست در خروج از بحث، چون در جوامد باز هیولایی بود و با رفتن صورة در صورة دیگر محقق می شد و ممکن بود کسی توهم کند شیئ دوم همان شیئ اولی است. ولکن در باب مشتق بناء بر بساطة وقتی مبدأ رفت هیچ چیز نیست تا توّهم شود مشتق بر او صدق می کند آن وقت اشکال میشود بر نائینی که کسی منکر نشده که استعمال مشتق در منقضی مجازاً صحیح باشد شما چجور می گویید بناءً علی البساطة چیزی نیست تا لفظ در او استعمال شود جواب داده ایشان: آنجا که مشتق را بسیط گرفتیم با رفتن مبدأ چیزی باقی نمانده، و مشتق در اینموارد در شیئ دیگری که ذات است استعمال شده منتها چون این ذات سابقاً با معنای مشتق اتحاد داشت یک نحوه علاقهای بوجود آورد بین آن دو می توان مشتق را در آن ذات استعمال کرد. در مبدأ استعمال نمی کنند در ذات استعمال می کنند پس فرق مشتق بامبدأ اعتباری است و در وقت انقضاء دیگر چیزی نمی ماند تا مشتق بر او صدق کند و شیئ عدمش صدق نمی کند. و قهراً معنای مشتق حقیقة می شود در متلبّس به مبدأ. بله اگر ذات را مأخوذ در معنای مشتق دانستیم محل بحث است که آن ذات آیا باید تلبّس به مبدأ داشته باشد تا موضوع له مشتق باشد یا مبدأ را داشته باشد به فعلیّت که رسید کافی است بقاء داشته باشد یا نداشته باشد؟ بعد مرحوم نائینی می فرماید بلکه اگر مشتق را مرکب هم بدانیم باز نزاع معنا ندارد و مشتق باید حقیقة در متلبّس شود.