دروس خارج اصول / درس ۸۰: کلام مرحوم نائینی در بارۀ مراد از حال – کلام مرحوم آخوند …

درس ۸۰: کلام مرحوم نائینی در بارۀ مراد از حال – کلام مرحوم آخوند در اصل عملی در حکم مترتب بر عنوان مشتق

احتمال دارد مراد از حال، فعلیة مبدأ بوده باشد آن ذاتی که مبدأ دارد فعلیّ است او معنای مشتق است. میدانید که محل نزاع در مقام در معنای تصوری است یعنی آن معنایی که از مشتق عنداطلاقه به ذهن خطور می کند آیا آن معنا ذاتی است که مبدأ در آن ذات فعلیة دارد یا اعم از فعلیّ بودن مبدأ و انقضای مبدأ از آ ن ذات است؟ وقتی می گوییم: زید ضاربٌ اگر گفتیم: معنای ضارب ذات توأم با مبدأ است آن وقت حملِ ضارب بر زید حقیقة می شود که در زمان این نسبة و تطبیق زید متلبس به ضرب بوده باشد و زمان نسبة هم زمان نطق بوده باشد. کان زیدٌ فی الامس ضارباً، زمان نسبة دیروز است و زمان نطق الآن وقتی این استناد حقیقة است که زید دیروز متلبس به ضرب بوده باشد چون در آن معنای خطوری نزاع داریم ما حال را به معنای فعلیّة المبدأ گرفتیم نزاع در معنای تصوری است نه در حمل مشتق به فردی به حمل شایع، نزاع در این نزاع، بالتّبع است. چون نزاع د رمعنای تصوری مشتق است پس زمانِ نسبة و اینها متأخر از محل نزاع است. وقتی معنای موضوع له روشن شد آنوقت حال نسبة و تطبیق لحاظ می شود احتمال داده بودند که مراد از حال زمان نسبة بوده باشد این احتمال صحیح نیست چون اولاً زمان داخل معنای اسماء نیست چه زمان حال، مراد باشد چه زمان نسبة، چون زمان نسبة هم گاهی بر حال گاهی بر ماضی و گاهی بر استقبال، حمل می شوند. و خود صاحب کفایه هم تصریح کردند که زمان داخل معنای اسم نیست پس این که نسبة دادند به صاحب کفایه که ایشان احتمال داده مراد از زمان، زمان نسبة باشد صحیح نیست. پس زمانِ نسبة داخل معنای مشتق نیست. اگر کسی بخواهد بگوید: زمانِ نسبة، داخل معنای مشتق است باید حال نسبة را بگوید که اعم است از زمان نسبة و هم فاعلهایی که فوق زمان یا خود زمان هستند شامل می‌شود، بعد صاحب کفایه می فرماید: اگر مادر اصل مسئله نتوانستیم احد الطرفین را اثبات کنیم ما یک اصل لفظی نداریم که به او موضوع له را تعیین کنیم. چون ما شک می کنیم آن خصوصیة تلبس به مبدأ در معنای هئیت مأخوذ است یا نه؟ اگر کسی بگوید: اصل عدم مأخوذیة است می‌گوئیم این اصل دو اشکال دارد یکی این که اصل همان استصحاب است و مثبت است چون اگر خصوصیت را اخذ نکند، لازمۀ عقلی اش این می‌شود که مشتق ظهور درعموم داشته باشد که این ظهور موضوع، حجیة است. و این اصل مثبت است اشکال دوم این است که این اصل معارض دارد می گوییم اصل این است که عموم و تلبس علم را لحاظ نکرده واضع. و اصل دیگری هم نداریم. پس اصلی در خود محل نزاع که آیا مشتق حقیقة در متلبس است یا اعم از متلبس و ما انقضی نداریم. اما اگر خواستیم نتیجه این مسئله که حکم فرعی است اصلی جاری کنیم اگر شارع گفت اکرم العالم شخصی عالم بود و بعد نسیان بر او عارض شد، اگر گفتیم حقیقة در متلبس است پس اکرام واجب نیست والا واجب است. اصل عملی را اگر در این حکم شرعی فرعی خواستیم جاری کنیم صاحب کفایه می فرماید این اصل عملی مختلف است در بعضی موارد و اصل براءة می شود مثل اینهم شارع هنوز کبرای کلی را جعل نکرده شخص عالم بود بعد نسیان عارض شد. آن وقت شارع فرمود اکرم کل عالم.

در اینجا نسبة به اکرام عالمی که نسیان عارض شده براءة جاری می کنیم یا استصحاب عدم وجوب اکرام می کنیم اما در صورتی که ذاتی حین جعل حکم متلبس به مبدأ بوده و بعد از او مبدأ نقضی شد در اینجا اصل استصحاب جاری می‌شود. اشکال کرده اند بر کفایه که: وقتی شارع گفت اکرم کل عالم که ما نمیدانیم معنای عالم چیست؟ یک چیز نزد ما مسلّم است آن این است که این قضیه مثل قضیۀ لاینال عهدی الظالمین نیست. یک وقت انطباق عنوان بر شیئ ولو در یک آن باشد موجب می شود که حکمی بر آن شیئ ثابت شود و باقی بماند چه انطباق عنوان بر شیئ باقی باشد یا نباشد کسی که در یک آنیِ ظالم شد او دیگر به منصب خلافة نمی رسد. مثل قوله علیه السلام لاتصِّل خَلْفَ المحدود کسی که حد خورد دیگر نمی شود به او اقتداء کرد. د راینموارد انطباق عنوان بر ذاتی موجب می‌شود حدوث الحکم و بقاء الحکم را این موارد، محل بحث نیست چون ثمره­ای بر بحث مترتب نمی‌شود. ثمرۀ نزاع در جاهایی است که مثل صَلِّ خلفَ العادل بوده باشد که بقاء حکم به بقاء عنوان است و حدوث عنوان موجب حروث حکم است. این می‌شود از مواردی که در مفهوم شک داریم. آنچه ما در باب استصحاب ذکر کردیم که در موارد شبهات مفهومیه، استصحاب نه در ناحیۀ موضوع جاری می شود و نه در ناحیۀ حکم جاری می شود. مثلاً فرموده اذا زالت الشمس وجَبَتِ الصلوتان ثم انتَ فی وقت منهما حتی تغرب الشمس. کلام در معنای غروب است که آیا ذهاب حمرة است یا ذهاب قرص؟ اگر ما ازادلة نفهمیدیم کدام معنای غروب است. حال اگر ما به آسمان نگاه کردیم دیدیم ذهاب قرص شده ولی حمرۀ مشرقیة باقی است اینجا استصحاب عدم غروب کردن معنا ندارد. چون ادلۀ استصحاب ناظر است بر آنچه تو یقین به حدوثش داشتی اگر شک در بقاء خارجی او داری شارع حکم کرده که علم به بقاء داری. آنیکه من سابقاً یقین داشتم این بود که قرص شمس نه از افق حسی افتاده نه از افق حقیقی. حالا یقیناً از افق حسی افتاده از افق حقیقی یقیناً نیفتاده من شک در بقاء موجود خارجی ندارم من شک در اسم موجود خارجی دارم. بدانجهه استصحاب در وجود خارجی جاری نمی شود در حکمش هم جاری نمی شود که استصحاب کنم بقاء وجوب صلوة را چون فهمیده­ایم که وجوب معلّق است بر عنوان مالم یغرب وقتی ما شک در غروب داریم و نتوانستیم موضوع را به اصل احراز کنیم حکم را نمی توانیم جاری کنیم چون احراز بقاء موضوع نکرده­ایم احتمال میدهم حکم مرتفع شده باشد با رتفاع موضوعش گفته‌اند: یا مرحوم آخوند ما نحن فیه هم از این قبیل است ما در معنای لفظ عالم شک داریم و اکرم العالم مثل صلِّ خلف العادل است ما شک در خارج نداریم که استصحاب بقاء عالم را کنیم چون یقیناً علمش نسیان شده شک در این داریم که اسم این خارج چیست؟ عالم به این می گویند یا نه؟ و گفتیم استصحاب تعیین موضوع له نمی کند استصحاب حکم هم جاری نمی شود چون احتمال می دهیم بعدم وجود موضوع حکمش هم موجود نباشد ولو قائل شویم استصحاب در شبهات حکمیه جاری می شود. نتیجه این می شود که در هر دو صورت (که حکم به اکرام قبل از انقضای مبدأ از ذات باشد یا بعد از انقضای مبدأ از ذات) مجرای براءة است نه اینکه در یک صورة براءة و در یک صورة استصحاب.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *