درس ۷۶:راه حل دیگری برای اشکال اسماء از منة و ردّ آن – خروج مصادر و افعال از محل نزاع
بعضی جواب دادهاند که: چه کسی گفته: اسماءِ از منة ذاتی که تلبس به مبدأ داشت بقایی ندارد؟ همان ذاتی که در غیر اسماء از منة متلبس به مبدأ می شود و بعد از انقضاء تلبس ذات باقی می ماند همان ذات در اسماء از منة هم هست بیان ذلک: ولو در زمان بالدقة العقلیة بقاء متصور نیست چون اجزاء زمان متصرّم الوجودند الا این که اینها، بقاء اعتباری دارند تا مادامیکه شمس غروب نکرده نهار باقی است تا شمس طلوع نکرده، لیل باقی است و من هنا گفتیم: استصحاب در نفس الزمان هم جاری میشود چون عرفاً وقتی خورشید طلوع کرد، نهار موجود شده است بناء علی وجود بطلوع الشمس. تحقق زمان مثل وجودات قاره نیست که تمام اجزایش باید موجود شود تا بیت صدق کند وقتی آن اول طلوع محقق شد صدق می کند که یوم محقق شد و تا جزء اخیر نیامده بقاء نهار صادق است پس اگر بقاء در زمان متصور نشود چجور استصحاب در زمان جاری می شود؟ و چون استصحاب در زمان بلال شبهة جاری است معلوم میشود بقاء در زمان متصور است. حالا می گوییم: آن یوم عاشر از هر سالی مقتل الحسین نیست حقیقة، الا اینکه آن عاشر محرمی که در سال ۶۱ بود مقتل الحسین است و اگر کسی گفت: مشتق در ماانقضی حقیقة است آن یوم عاشر از محرم سال ۶۱ مقتل الحسین است حتی بعد از زوال در طرف عصر که حرب منقضی شده بود باز صدق می کرده هذا یومٌ قُتِل فیه الحسین. آن وقت احکامی که بر آن عنوان بار می شد بر آن از منه هم مترتب می شود، ولو تلبس به مبدأش منقضی شده باشد، ما در مشتق، ذاتی که عقلاً بر او بقاء صدق کند اعتبار نکردیم. عرض می کنم: ذاتی که در معنای مشتق مأخوذ است (بنابراینکه معنای مشتق مرکب باشد نه بسیط یا بگوییم ذات لازمۀ معنای مشتق است) من جمیع الجهات، مبهم است فقط از یک جهة معلوم است و آن جهة قیام المبدأ، به می باشد لذا معنای یوم، لیل و شهر و سنة که اعتباری هستند هیچکدام در معنای اسم زمان اخذ نشده کسی که میگوید ضارب یعنی زننده بدون هیچ خوصیتی الّا خصوصیتی صدور ضرب، معنای مضرب، مقتل هم همینطور است یعنی ذاتی که از تمام جهات مبهم است الا جهة قیام المبدأ به، خوب وقتی این ذات تلبسش منقضی شد خودش هم منقضی میشود چون تعین دیگری ندارد تا باقی بماند اما در مشتقات دیگر همان ذات یکه بر او ضارب صدق می کرد در زمان صدور ضرب از او، همان ذات الآن هم باقی است، ولی در اسم زمان آن قطعه از زمان که مبهم است از جمیع الجهات الا از جهة قیام مبدأ به او، با انقضاء مبدأ آن قطعه هم منقضی می شود بدان جهة ولو ملتزم شویم زمان بقاء اعتباری دارد منافات با این ندارد که ذاتی که در اسماء از منة است باقی نباشد چون آن ذات عنوان خاصی ندارد پس جریان نزاع در اسماء از منه نمی شود الا به آن حرفی که ملتزم به او شدیم که اسماء از منة امکنة دو وضع مستقل ندارند و ….
صاحب کفایه وارد امر دیگری می شود می فرماید: مصادر مزید فیه و افعال مجردة ماضیاً کان او مضارعاً او امراً و … همه از محل بحث خارجند، مصادر مزید فیها را علماء، مشتق اطلاق می کنند چون اصل اینها مصدر مجرد است. افعال هم اصلشان مصدر هستند و خودشان مشتقاند. اگر مصدر مجرد را هم در علم ادب مشتق بدانید کما هو الصحیح این هم از محل نزاع خارج مس شوند چون بحث ما در مشتقاتی است که معانی آنها حمل بر ذوات می شوند به حمل مواطاتی مصادر حمل بر ذوات نمیشوند زید ظلمٌ یا زید ضَرْبٌ گفته نمی شود الا در مبالغة که این مجازاً است و کلام ما درحقیقة است. مصدر مجرد بنابر اینکه اصل کلام بوده باشد فقط دلالة بر مبدأ می کند مصادر مزید فیها، هم دلالة بر مبدأ می کنند، با یک خصوصیتی که رفتن در آن باب به آنها می دهد وقتی مبدأ منقضی شد معنای مصدر هم منقضی می شود و شیئ بر عدمش صدق نمی کند وقتی معنای مصادر مبادی شد وقتی مبدأ منقضی شده مصدری هم نیست افعال هم همینطور است چون دلالة موادشان دلالت می کنند بر مبادی و هئیتشان بر نسبة، ضرب، دلالة می کند بر مادۀ ضربی که منتسب است به فاعل به انتساب تحققی، وقتی مبدأ آن از ذات منقضی شد انتساب او هم منقضی می شود دیگر فعل در خارج معنا ندارد، و شیی بر عدمش صدق نمی کند، احکام مال وجودات عناوین است لذا آنها را مقیّد به وجود نمی کنند نمی گویند یجب دفنُ وجود المیّت المسلم، جایی که وجود منقضی شود در خارج جایی است که مبدأ منقضی شده بخلاف سایر مشتقات که بعد از انقضاء تلبس به مبدأ همان ذاتی که معنای مشتق بر او جَری پیدا کرده بود می شودیم معنای فعل یکی دلالة بر زمان است که اُدَبا هم گفته اند الفعل ماید ل علی معنی مستقل مقترنٍ با حد الازمنة الثلثة ایشان گفته فعل هم دلالتی بر زمان ندارد مثل اسماء فرموده:یکی از افعال فعل امر و نهی است ایندو فعل کجا دلالة بر زمان حال موجود میکند اگر اخبار هم بدهد باز در زمان حال واقع می شود با توجه به اینکه معنای ماده، صرف الطبیعة است و فور و تراخی و … در اونیست پس اضرب چجور برزمان دلالت می کند؟ فعل ماضی و مضارع هم دلالة بر زمان ندارند زیرا وجدان انسان شاهد است که اگر فاعل را غیر زمانی و زمان بگیرید مثل عَلِمَ اللهُ … با وقتی فاعل را زمانی می گیرید مثل علمتُ زیداً قائماً چه فرقی بین این دو معنی است؟ یا در جاهایی که فاعل خود زمان است مثل اشاب الصغیروا فنی الکبیر کرُّ الغداة بدان جهة استعمال صیغۀ ماضی را در جایی که فاعل نفسِ زمان، یا فوق زمان باشد ملاحظه کنید با جایی که فاعل زمانی است مقایسه کنیم می بینیم که هیچ فرقی ندارند و حال آن که اگر در فعل ماضی زمان مدخلیة داشته باشد باید در آن دو مورد مجرد از زمان باشد و مجازی شود ولی وجدان شاهد است که هیج فرقی بین آن استعمالات نیست، ان قلتَ: پس فعل ماضی با فعل مضارع چه فرقی دارد؟ وقتی فعل دلالة بر زمان نکرد چه فرقی بین آن دو است؟ قلتُ: فرقشان این است که نسبتی که فعل ماضی بر او دلالة می کند نسبة تحقّقی است و در مضارع نسبة ترقّبی است پس اگر فاعل زمانی بود مثل زید جاء زمان در فعل ماضی هست ولی این زمان در فعل ماضی و مضارع هست ولی این زمان مدلول فعل نیست بلکه لازمۀ دو امر است یکی اینکه: فاعل زمانی بوده باشد دو اینکه متکلم کلام خود را مطلق بگذارد یعنی چه مطلق بگذارد؟ شما می دانید که سبق و لحوق به اعتبار مضاف الیه فرق می کند من که می گویم: ضرب زیدٌ تحقّق ضرب نسبة به این زمان به این می شود که در خارج واقع باشد اما اگر ضرب زیدٌ را نسبة به ده سال قبل بگیرم تحقق او نسبة به حال تکلم نیست بلکه نسبة به حال تکلم است و نسبة به ده سال دیگر. ممکن است بگوید: یجیئُ زیدٌ بعد سنةٍ وقد ضرب قبله بثلاثة ایامٍ. نسبة ضرب نسبة تحققی است اما نسبة به سالی که بعد خواهد آید در آنجا دیگر زمان ماضی نمی شود. پس اگر متکلم این قید بعد سنةٍ رانیاورد و فعل را اسناد به زمانیّ داد مقتضای اطلاق این استکه تحقّق و ترقب نسبة به زمان تکلم او حساب می شود ضرب زیدٌ یعنی از تکلم من زده و یضربُ زیدٌ یعنی بعد از تکلّم من خواهد بزند.