درس ۷۳:جریان نزاع در ایم زمان – جواب به – کلام مرحوم نائینی – جواب ما.
مرحوم آخوند فرمودند: این نزاع اختصاص به مشتقّی دون مشتقّی ندارند. کل اسمائی که حمل بر ذوات میشوند حملاً مواطاتیاً، داخل بحث است جامداً کان او مشتقاً. ولی بعضی در جریان نزاع در اسم زمان اشکال کردهاند ولو آنها مشتق اند و معانی آنها حمل بر ذوات میشوند. و جهش این است ما در مشتقی باید بحث نکنیم که معنای آن حمل بر ذات شود، منتهی بحث در این استکه آن ذات عند تلبّسها بالمبدأ فقط فرد است برای معنای مشتق یا اگر آن ذات مبدأ از او منقضی شد او هم فرد است و بحث کنیم که معنای مشتق حمل بر او می شود در هر دو حال، یا معنای مشتق ضیّق است و تنها در حال تلبّس به مبدأ، برذات حمل میشود و ما در اسماء از منة چنین ذاتی نداریم چون ذاتی که در اسم زمان است زمان است، و زمان متصّرم الوجود است و غیر قارّ است، و اجزاء او در یک زمان جمع نمی شوند آن قطعۀ از زمان که متلبّس به مبدأ است وقتی مبدأ منقضی شد خود ذات هم نقضی می شود. قطعۀ دیگر در زمان که موجود می شود سابقاً تلبّس به مبدأ نداشته و الآن هم ندارد. مرحوم آخوند در کفایه می فرماید: اگر فرض کردیم که عام (کل طبیعی) بیشتر از یک فرد برای او تصور نیست لازمهاش این نیست که لفظ موضوع شود بر آن فرد ممکن که درخارج موجود می شود و بر آن عام که کلی است وضع نشده باشد تطبیق به ما نحن فیه اینجور می شود ذاتی که تلبس بالمبدأ سواءٌ ثبت تلبّسها او انقضی. در، از منة تلبّس به مبدأ، تلبّس آن زمان به قبل منقضی شود یا باقی بماند ذات زمانی که خرج المبدأ فیه من العدم الی الوجود، موضوع که مقتل بوده باشد در خارج این موضوع له بیشتر از یک فرد ندارد و آن زمانی استکه تلبّس به مبدأ در آن زمان دارد ذات زمانی که مبدأ از او منقضی شده در خارج ممکن نیست. ولی لازمۀ این حرف وضع بر خصوص آن فرد نیست بعد دو تا شاهد ذکر می کند
۱- نمی بینید که علمای ادب در لفظ الله اختلاف کرده اند که عَلَم شخص است یا اسم جنس است. همه قبول دارند که از آن جنس بیشتر از یک فرد ممکن نیست ولکن معذلک گفته اند: لفظ الله که بر ذات باری تعالی وضع شده علم شخص است یا اسم جنس است؟ ۲- لفظ واجب بالاتفاق کلّی است ولکن یک فرد بیشتر در خارج ندارد که ذات باری تعالی باشد ملخّص حرف ایشان این شد چجور کسی که میگوید: مشتق وضع بر اعم شده است، در اسماء از منه هم همین را می گوید: که هئیه مفعَل وضع شده بر یک معنای اوسعی که هم صدق بر زمانی می کند که تلبّس، بالمبدأ دارد به تلبّس ظرفی، منتهی فرد دیگرش که تلبّس، منقضی شده باشد، ولی خودش بماند در خارج نیست ولی در اسم فاعل هست اما جواب صاحب کفایة عرض می کنم: کبرایی که ایشان ادعا کرد که عدم امکان فردی از یک کلی، موجب نمیشود لفظ فقط بر آن فرد وضع شود و بر کلی وضع نشود کبرای درستی است. بلکه کلی که اصلا فرش خارج موجود نیست لفظ را بر او هم میشود وضع کرد امکان دارد واضع اسم خاص برشریک الباری وضع کند چون وضع الفاظ برای تفهیم و تفهم است همانطوری که غرض متکلم ربّما متعلق میشود به تفهیم معانی ممکنه، کذلک غرضش تعلق می گیرد به تفهیم معانی ممتنعة، لذا لفظی بر او وضع می کند منتهی آن معنا را باید اجمالاً تصور کند و این حرف ایشان درست است، اما اینکه فرمودند: لفظ واجب کلی است مع ذلک بیشعر از یک وجود در خارج ندارد لعّل این کلام، سهوالقلم است از ایشان چون لفظ واجب که کلی است فردش منحصر به یکی نیست. هر معلولی وقتی علتش موجود شد معلول میشود واجب. بله ربّما واجب را مقیّد می کنند به واجب الوجود بالذات که بعد از تقیید غیر از ذات باری بر فرد دیگری صدق نمی کند ولی لفظ واجب که بر این مقیّد نشده است. لفظ واجب لفظی است در مقابل ممکن و ممتنع. مرحوم نائینی از این اشکال جوابی فرمودهاند: بله اسم زمان با اسم فاعل هیچ فرقی ندارد. اگر مقتل را به حسب خارج ملاحظه کنید این یک جزء از زمان است و یک شخص است در خارج که او متلبّس به مبدأ میشود و بعد از انقضاء تلبّس به مبدأ آن جزء هم از بین می رود چون غیر قارالذات است زمان. ولکن واضعی که لفظ مقتل را وضع می کند خصوص آن زمان را در موضوع له اخذ نمیکند شما می دانید او صاف آن شخص سرایة به طبیعی می کند چون طبیعی به حسب خارج متحد با شخص است اگر فرض کنیم در خارج بعضی افراد انسان مجتهدند با این حال اینکه انسان مجتهد میشود صحیح است چون زیدی که در خارج به اجتهاد رسیده عین الانسان است پس وقتی آن شخص متلبّس به مبدأ شد، طبیعی هم متصف به مبدأ میشود که گفتیم: تلبّس ظرفی است مثلاً روزی که واقعۀ کربلا اتفاق افتاد قطعهای از زمان بود و با انقضای واقعة کربلا آن قطعۀ زمان هم معدوم شد ولکن مقتل الحسین وضع نشده بر خصوص آن قطعه، وضع شده بر آن طبیعی که بر آن قطعه هم منطبق میشود این طبیعی که الیوم العاشر من المحرم باشد متصف میشود به اینکه قتل در او واقع شده وقتی شخص را واضع از موضع له الغاء کرد و طبیعی را گرفت طبیعی باقی است و هر سال مکرّر میشود طبیعی یوم العاشر من المحرم باقی است و ملازم این است که مقتل الحسین وضع شده بر آن طبیعی که تلبّس به مبدأ دارد و عاشر محرم امسال دیگر مقتل الحسین نیست الا مجازاً. امّا اگر وضع شده بر اعم از متلبّس و منقضی عند المبدأ. الآن هم دهم محرم مقتل الحسین است.
سرّ کلام ایشان این است: آنیکه متلبّس به مبدأ میشود از زمان و به انقضاء متلبّس اهم منقضی میشود او شخص الزمان است. و در مشتق لازم نیست خصوص آن ذات در مبدأ اخذ شده باشد تا بگوئیم این ذات انقضی عنه المبدأ و با رفتن تلبّس، او هم میرود ممکن است آن طبیعی که صدق بر آن فرد می کند ومتصف به مبدأ میشود مشتق بر او وضع شده باشد این کلام ولو ظاهرِ پسندیده ای دارد، ولی باطن فاسدی دارد ما منکر این نیستیم که اگر شخص در خارج وجود طبیعی است تکثّر طبیعی به تکثّر وجودات است فرض کنید زید متولد شد و بعد فوت کرد بعدعمرو موجود شد عمرو بقاء انسان نیست بقاء آن وجود سابقی نیست آن موجود از بین رفت و این وجود آخر است که سابقاً نبود و تازه موجود شده است این طیبعی که در خارج موجود می شود وجودش غیر آن وجود دیگری است که این طبیعی پیدا کرده است. اگر فرض کردیم آن وجود اولی یک وضعی داشت که سرایة بر طبیعة کرد طبیعت وقتی وجود ثانی پیدا میکند وجود ثانی متّصف به آن وصف نمی شود، مثال واضح تر بزنم. فرض کنیم زیر مجتهد عادلی بود که از دنیا رفت زید خصوصیتی نداشت آن ذاتی که تلبّس به اجتهاد داشت بر زید منطبق بود و زید مُرد. نمیشود، گفت آن انسانی که متلبّس به مبدأ بود باقی است چون عمرو موجود شده ولو بیسواد است این عمرو بقاء ذات و وجود اوّلی نیست بلکه وجود آخری است برای طبیعی فرض کنید طبیعی زمان که عاشر محرم است مأخوذ است در معنای مقتل الحسین عاشر محرمی که تلبّس بالمبدأ دارد یک فرد از عاشر محرم بود که در خارج موجود شد. و آن ذات منقضی ده سال بعد که عاشر محرم می آید وجود آخر است، و وصف آن وجود به وجود ثانی منطبق نمی شود این فرد جدید از اول متلبّس به مبدأ نبوده بله در لفظ مجتهد و لو مطلق ذات مأخوذ است و خصوص زید نیست ولکن این ذات بر زید که منطبق می شد زید یک وجودش است وصف این طبیعی از ناحیّۀ این وجود مال وجود ثانی نمی شود ما در باب مشتق ذاتی را می خواهیم که تلبّس به مبدأ از او منقضی شده باشد و خود ذات باقی بماند و شما نمیتوانید این ذات را کلّی حساب کنید چون کلّی به تکثّر موجوداتش متکثر می شود وجود ثانی بقاء کلی نیست بلکه وجود ثانی کلّی است.