درس ۷۰: فی المشتق – تحریر محل النزاع
بحثی که در مشتق هست مانند بحث صحیحی واعمی است. چجور آنجا کسی ادعا میکرد معنای بیع و صلوة و … معنای ضیّقی است که لاینطبق الا علی سببٍ تامٍ یا فردٍ تامٍ. در مقابل کس دیگر که می گفت معنای اینها اوسع است و منطبق بر تام و ناقص هر دو میشود در مشتق هم نزاعی است که معنای مشتق آیا معنای وسیعی استکه هم منطبق میشود بر ذاتی که تلبّس فعلی به مبدأ دارد و هم بر ذاتی که انقضی عند التلبّس بامبدأ؟ یا این که معنای مشتق، ضیّق است و تنها بر ذاتی که بالفعل متلبّس به مبدأ بوده باشد منطبق میشود وذاتی انقضی عندالمبدأ است دیگر فرد مشتق نیست در مشتقات امتیازی که از جوامد دارند این است که در جوامد، ماده هیئة رویم یک وضع بیشتر ندارند لفظ انسان و رجل مجموع هیئة و ماده شان، یک وضع دارند بخلاف مشتقات که ماده شان وضعی و هیئشان وضع دیگری دارند، که گفتیم: وضع هر دو از یک نوع است. محل کلام در وضع هئیات است و با مواد مشتقات کاری نداریم. آیا در معنای آن هئیة سعه هست یا نیست؟ بیان ذلک: یک مشتقاتی هست که معنای هئیتی آنها طوری است که قابل حمل بر ذات نیست مثل افعال و مصادر مزید فیها نمیشود گفت زیدٌ اکرامٌ یازید ضَرَبَ بر زید نه اینکه خبر از او باشد این مشتقات خارج از بحثاند. کلام در هئیت مشتقاتی که معنایی دارند که حمل بر ذوات میشوند. میشود گفت زید ضاربٌ زیدٌ اسودٌ. کلام در معنای هئیة اینهاست. که آیا حمل سواد بر لباس مثلاً زمانی حقیقة است که حجر بالفعل متلبّس به سیاهی باشد یا اگر الآن سفید است ولی در سابق سیاه بوده باز می توان بر او اسود را حمل کرد؟ زیدی که دیروز عمرو را زده بود الآن اگر بگویم زید ضاربٌ صحیح است چون ضاربٌ معنای اعمی دارد یا نه؟ معنای مشتق ضیق است و حمل ضابٌ بر زید صحیح نیست و این مشتقات هم که جَریِ بر ذوات میشوند بخاطر این است که از ذات انتزاع میشوند، بملاحطۀ اینکه آن ذات متلبس به مبدأ است به یکی از انحاء تلبّس. تازةً تلبّس حلولی میشود مثل تلبّس جسم به سواد و بیاض و … یا تلبّس انتزاعی میشود مثل زیدٌ مالک هذه الدار اتحاد ملکیتی که مبدأ است و تلبّس زید به این ملکیة، همان انتزاع عنوان مالکیة است. و گاهی تلبّس صدوری میشود مثل ضاربٌ این قائلین در یک امر اتفاق دارند که اگر ذات تلبس به مبدأ نداشته باشد و بعداً متلبس به مبدأ خواهد شد بلا اشکال معنای مشتق منطبق بر آن ذات نمی شود به زیدی که تاکنون کسی را نزده ولی فردا قرار است کسی را بزند ضاربٌ شامل او نمی شود و اگر الآن بگوئیم: زیدٌ ضاربٌ مجازی است، اطلاق مجتهدٌ بر کسی که دو سال دیگر مجتهد میشود مجازی است محل خلاف در ما انقضی عند التلبس است که فرد برای معنای مشتق هست یا نیست؟ و بدانید که مراد از ذات مقابل عرض نیست که مرادمان جوهر بوده باشد، مراد از ذات کل مایجری علیه معنی المشتق است ولو خودش هم عرض باشد مثل سوادُه شدیدٌ یا بیاضه ضعیف. که سواد و بیاض اینجا ذات است.
و نزاع تنها در خصوص هئیة اسم فاعل نیست بلکه کلّ مایصح علیه اطلاق المشتق، محل نزاع است مثل مضروب و مقتل و مسجد و … صاحب فصول فرموده این نزاع مختص است به اسماء فاعل و صفات مشبههای که به معنای اسم فاعل است یا آنیکه ولو به او مشتق نگوئید ولی ملحق به صقه مشبهه است مثل کوفیّ و بصریّ فرموده: در سائر مشتقات مثل اسم مفعول قاعدۀ کلیه ای نیست بعضی از صیغ اسم مفعول وضع شده اند بر متلبس به مبدأ و بعضی وضع شدهاند بر اعمّ. مثلاً هذه الدار مملوک زیدٍ وضع شده بر متلبس به مبدأ و الا اگر زید ۲۰ سال پیش مالک بوده و الآن نیست این حمل صحیح نیست یا در نامهای که دوست شما پارسال نوشته الآن هم اگر از شما کسی بپرسد این چیست؟ می گوئید هذا مکتوب فلانٍ که اطلاقش هم حقیقة است بلا اشکال یا زیدٌ مقتول بکرٍ حقیقة است با اینکه بکر، ده سال پیش زید را کشته است. بعضی گفتهاند: اسم آلة هم محل کلام نیست چون در اسم آلة اصلاً تلبّس به مبدأ در معنایشان مأخوذ نیست کلیدی که در خارج آویختهاند برای فروش او بالفعل مفتاح است ولو فتحی در خارج واقع نشود. در اسم آلة تنها قوة و استعداد برای مبدأ کافی است در صحة استعمالش مرحوم آخوند در کفایه کلام متینی دارد که هم جواب صاحب فصول را می دهد و هم جواب این بعض را و هم جواب قول به اینکه گفته اند اسم مفعول خارج از محل نزاع است یه بخاطر وجهی که مرحوم صاحب فصول فرموده) چون اسم مفعول وضع شده لِمَن وقع علیه الفعل. وقتی فعل بر ذات واقع شد دیگر ذات از آن فعل منقلب نمی شود هر موقع به آن ذات نگاه کنید او ذاتی استکه وقع علیه الفعل لذا همیشه می توان به او گفت هذا مضروبٌ اما جواب مرحوم آخوند می فرماید: نزاع در باب مشتقات در ناحیۀ معنای هئیة است، نه در ناحیۀ معنای ماده مواد در هئیة اسم مفعول مختلف میشوند یکوقت ماده وقتی در هئیة مفعول قرار می گیرد، امر فعلی است همین هئیة نه ماده دیگر که داخل میشود، مراد از ماده معنای ملکة و استعداد است نه فعلیة. مثلاً هئیة مکرِمٌ بر متلبس به مبدأ دلالة می کند اما اگر هئیة اسم فاعل به اجتهاد وارد شد و گفتیم مجتهدٌ معنایش اجتهاد فعلی به معنای محض فعلی نیست بلکه معنای ملکة مراد است اسم مفعول هم همینطور است هذا الدار مملوکة زیدٍ دلالة بر فعلیة مبدأ می کند اما در مسئله مکتوبٌ مبدأ صنعة اخذ شده است. مکتوب یعنی ذاتی که صنعتِ کتابة بر او واقع شده است و ما منکر اینحرف نیستیم و در هر مشتقی انقضی او تلبس در آن ماده به چه معنی است اگر ماده امر صنعتی بودآنوقت انقضاء مبدأ میشود که امر صنعتی برود مثل اینکه نامه در آب افتاده و خطهایش شسته شده آیا بر این باز مکتوبِ زید، صدق می کند یا نه؟ در مفتاح هم در مادۀ آن معنای استعداد و قوّه اخذ شده است تا مادامیکه این استعداد فتح هست معنی به او اطلاق میشود اما اگر یکی از دندانهها شیئ کج شد و دیگر قابلیة فتح ندارد کلام این است که به آن مفتاح گفته میشود یا نه؟ کلام این است که بعد از اینکه مبادی مشتقات مختلف شدند آیا تلبس ذات به آن مبدأ بهر نحوی که اخذ شدهاند لازم است در صدق عنوان مشتق به او، حقیقةً یا اگر تلبس منقضی شده باشد باز مشتق بر او صادق است؟ پس فرق بین مملوک و مکتوب و مفتاح در ماده است نه در هئیة.