دروس خارج اصول / درس ۶۹:جواب دوم مرحوم آخوند – جواب ما به ایشان

درس ۶۹:جواب دوم مرحوم آخوند – جواب ما به ایشان

بعد مرحوم آخوند جوابی دومی داده. فرموده: یا اینکه حمل می‌شود بطون، بر لوازم معنی، یعنی لفظ در یک معنی استعمال شده ولکن این معنای واحد یک لوازمی دارد که تارة ً آن لوازم، لوازم جلیة می‌شود بحیثی که وقتی متکلم گفت: از دفن زید بر میگردم، از لازمه­اش که موت زید باشد هم خبر داده و اُخری لوازم مدلول کلام، جلیّة نیست بلکه خفیّة هستند و خفاء شان به خاطر این است که قصور فهم ما به آن لوازم نمی‌رسد. مراد از آن بطون، لوازمِ معنی است که لفظ در او استعمال نمی‌شود حتی در لوازم جلیّة هم لفظ در آنها استعمال نمی‌شود. و لازم از لفظ اراده نمی شود، بلکه لازم عقلی است. و پس این، از قبیل استعمال لفظ در اکثر از یک معنی نیست. فرق جواب دوم آخوند با اولی اینست که در جواب اولی ارتباط بین معانی ملحوظ نبود تنها اتفاق در قصد بود و اینکه این مقصود با للفظ بامقصود بغیر لفظ ارتباط دارند، اینرا اخذ نکرده بود، بدان جهة اشکال کردیم که لازمۀ جواب اول این است که هر چه متکلم حینِ استعمالِ لفظ، قصد داشته باید، بطن کلام بوده بشد ولی در جواب دوم این اشکال وارد نمی شود چون بین معنی ولوازمش ارتباط است. لذا بعضی فرموده­اند جواب دوم ایشان صحیح است و روایاتی هم دلالة بر این دارند که مراد از بطون همین لوازم خفیة اند منتهی صاحب کفایه {۱} فقط لوازم خفیة را از بطون دانسته، ولی این بعض، ملزومات را هم اضافه کرده­اند. و از جمله روایات، روایاتی است که در مقدمۀ تفسیر البرهان است. امام فرموده مَثَل قرآن مَثَل شمس و قمر است چجور شمس و قمر جریان آنها دائمی است و با انقضاء اقوام جریان شمس و قمر تمام نمی شوند و بر اقوام دیگر طلوع و غروب می کنند قرآن هم اگر بر قومی نازل شوند با انقراض آن قوم آن آیات و احکامشان منقرض نمی شوند و بر قوم دیگر هم جاری میشوند. آیاتی است که ظاهرش در باره قومی است ولی باطنش عبره و موعظه است، برای همه، عرض می کنم: از این روایات چجور استفادۀ جواب دوم مرحوم آخوند می‌شود من نفهمیدم صاحب کفایه بطن را لوازم خفیۀ معنای مستعمل فیه دانست و این روایات، دلالة ندارد به که بطون قرآن لوازم خفیّة هستند مدلول این روایات این است که خود مدلول قرآن منقضی نمی‌شود، نه لوازم مدلول ما می گوئیم: ربما آیه قضیه ای را برای قوم خاصی بیان می کند یا یک قضیۀ مستقبله مثل قضایای مربوط به قیامت را نقل می کند و گاهی حکمی را بر عنوان خاصی ذکر می کند مثل السارق و السارقه فاقطعوا ایدیهما. ممکن است کسی بگوید در این سه قسم از آیات (فعلاً با آیات راجع به اعتقادیات کاری نداریم) مثل فاسئلوا اهل الذکران کنتم لاتعلمون. می فهمیم که وسوسۀ دیگران برای اینکه نبی باید از جنس مَلَک، باشد عذر برای آنها نمی‌شود چون ما انبیاء قبل از این فرستادیم و علمای آن انبیاء هنوز هستند و می توانید از آنها بپرسید که آیا انبیاء سابق ملک بودند یا بشر؟ و آنها مقرّند که انبیاء سابق بشر بودند و مرد هم بوده­ اند.

آیه دلالة می‌کند کسی که تمکّن بر معرفة امر نبوت دارد به فحص کردن ولو فحصش به سؤال از علماء باشد و تحصیل علم نکند غیر معذور است. ما در مقابل روایاتی می بینیم که این آیه درباره ما نازل شده است. که فرموده­اند نحنُ اهل الذکرو نحن مسئولون و اُمر الناس بالسؤال عنّا. خوب ما می‌بینیم ظاهر آیه با این روایات نمیسازد. لذا می گوئیم: مذکور در آیه مصداق است که این مصداق تحت یک کبرای کلی مندرج است که اوسع است و آن کبرای کلی اینست که هر جاهلی به حقی، اعم از اینکه آن حق امر اعتقادی بوده باشد یا امر شرعی فرعی، اگر متمکن از رفع جهلش بوده باشد ولو به واسطۀ سؤال از عالمینِ به حق باید سؤال کند از اهل حق، و اگر ترک سؤال کرد مؤاخذ است و جهلش عذر نمی شود. در زمان نزول آیه مصداقش وسوسۀ در عرفان نبی بود که باید نبی، ملک باشد نه بشر ظاهر آیه ذکر این مصداق است ولی ظاهر آیه باطنی دارد یعنی در یک کبرایی مندرج است که بطن حساب می‌شود و لفظ حکایة آن کبری را نمی کند و بعد از اینکه امام علیه السلام فرمودند، آن باطن ظاهر می‌شود و فهم بطون آیات برای ما ممکن نیست تنها می توانیم بگوئیم آیات، بطونی دارند اما چه هستند نمی‌دانیم. ما از اکرم زیداً نمیتوانیم یک کبرای کلی استفاده کنیم و بگوئیم اکرم زیداً العالم مصداقی از اوست و مرادش اکرام هر عالمی هست. چون نمی دانیم که علم تمام ملاک حکم است امام است که باید بفرماید ظاهر این آیه قضیۀ قوم فلان است ولی باطنش عبرة و موعظة است چون سنّة خدا این است که هر که عصیان و طغیان کند، بعد از اتمام حجّة خدا او را مؤاخذه می کند و این سنّة خدا شامل حال ما هم می‌شود. مانمی گوئیم: که مراد از بواطن حتماً اینست ما می گوئیم: حرف دوم صاحب کفایة قطعی نیست و احتمال قومی اینست که مراد از باطن این است که این ظاهر داخل یک کبرایی است که آن کبریات از فهم ما قاصر است و علم آنها عند الائمة است. و بدانید که مراد از باطن هر یک از اینها که باشد باز استعمال لفظ در اکثر از یک معنی نیست چون لفظ در همان مصداق استعمال شده است. مذکور، مصداقِ آن کبری است، و لفظ هم در همان ظاهر استعمال شده و نتیجه اش این است که ما از ظواهر نمی توانیم رفع ید کنیم. مثل اخباریها که می گویند چون قرآن باطن دارد ظواهر برای ما حجة نیستند و در روایات وارد شده که در حدثیین متعارضین رجوع به قرآن کنید و موافق آن را بگیرید. و مراد رجوع به ظاهر قرآن است. ولی به بواطن نمی توانیم اخذ کنیم الّا بعد از بیان ائمه. اما اینکه فرمودند: اگر جملات انشائی قرآن در نماز را به قصد دعا بخوانیم استعمال لفظ در اکثر از یک معنی لازم می آید این هم صحیح نیست چون گفتیم در استعمال لفظ در لفظ که اصلاً این استعمال اساس صحیحی ندارد. استعمال لفظ در لفظ که من لفظ رابا لفظ ایجاد کنم و به تبع آن مستعمل فیه را به ذهن شما بیندازم درست نیست. در ما نحن فیه که من لفظ را استعمال می کنم اصلاً این لفظ مستعمل فیه ندارد. ذات لفظ را به نفسه در خارج موحود می کنم قراءة هم همینطور است وقتی من لحاظ کردم سورۀ حمد را و قصد کردم همان الفاظ نازلۀ بر پیامبر را ایجاد کنم می‌شوند قراءة و این منافات ندارد که این الفاظ را بمالها من المعانی عند النزول قصد کنم و آنیکه اقتضاء می کند آن معنی عند قراءة من آنها را هم قصد کنم وقتی من قراءة کردم.[۲]

اهدنا الصراط المستقیم خود را هم که قاری هستم داخل می کنم در ضمیر نا . و اراده می کنم معنای این کلام را عند النزول منتهی آن چیزی را که معنی اقتضاء می کند عند قراءة خودم او را هم اراده کرده­ام و این منافات با قراءة ندارد و استعمال لفظ در اکثر از یک معنی هم نیست.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *