درس ۵۳: تفصيل جواب ما – به مستشكل – اشكال ديگرى بر ثمره نزاع – ثمره دوم
عرض كرديم: اين اشكال صحيح بود، اگر ما ملتزم مىشديم كه آنچه را صحيحى مسمّاى لفظ صلوة مىداند، اعمى هم همان را متعلق امر بداند. يعنى بگويد: مسمّی و مستعمل فيه متعلق امر كه صلوة باشد همان معنايى است كه نزد صحيحى موضوع له است. در اينجا مجمل مىشد. وقتى شارع اقيموا الصلوة را در تام الاجزاء و الشرائط، استعمال كرد و ما شك كرديم قرائة السورة بعد قرائة الحمد مأخوذ در تام هست يانه؟ نمىدانيم آن مستعمل فيه بر اين فاقد، صادق است يا نه؟ لذا تمسك به اطلاق نمىشود كرد. ولى اگر قائل شدکه معناى متعلق امر همان معناى عند الاعمى است كما هو الحق. ما قائل به تعدّد دال و مدلول هستيم در مطلقات و مقيدات. اگر مولی گفت: اِنْ اَفْطَرْتَ اعتق رقبة و از رقبة، اراده كند رقبه مؤمنه را. اين اراده است نه استعمال. رقبة را در همان معناى رقبه استعمال كرده منتهى مراد جدّى اش از رقبه، مؤمنه است و چون خطاب به تنهايى دلالت بر مراد جدى نمىكند بايد با دالّ ديگرى بگويد لا تعتق رقبة كافرة. مركبات اعتباريه هم همين طور است. اگر كسى گفت جائنى رجالٌ و مرادش ۲۰ نفر باشد چون ۲۰ نفر آمده بودند. اينجا لفظ رجال را در ۲۰ نفر استعمال نمىكند. رجال در معناى خودش كه بين سه و بينهاست است استعمال مىكند و اينكه مرادش ۲۰ تاست، تطبيق است. و اين، مجاز نيست. حالا اگر مولی گفت: تكلّم بكلامٍ واذكر فيه كلّ ملابساته. كلام را در معناى خودش استعمال كرده كه مركب از دو كلمة است. و اينكه اراده كرده با ملابساتش باشد اين را به دالّ ديگرى تفهيم كرده كه واذكر فيه كل ملابساته مىباشد. پس كلام بر هر دو صدق مىكند فرقشان در تطبيق است. پس بنابر قول اعمى شارع كه مىگويد: اقيموا الصلوة، مطلق صلوة را اراده نكرده است، صلوة تام را اراده كرده است ولكن دالّش متعدّد است. اقيموالصلوة فقط دلالت مىكند لفظ صلوة بر مسمّى كه معظم الاجزاء است.
و بقيه اجزاء و شرائط به دوالّ ديگر است. ما هم كه نوكر متكلم هستيم. مىگوئيم: تو در مقام بيان بودى، و بما گفتى: اقيموا الصلوة، يعنى اكثر اجزاء را بياور و دالّهاى ديگرى آوردى كه بعضى از اجزاء ديگر را بايد بياوريم. خوب قراءة سوره بعد از حمد را بما نگفتى. آنى كه طريق به مرادِ جدّى مولاست، مقام اثبات است. و ما از مقام اثبات پى به جزء بودن سوره نبرديم. لذا تمسك به اطلاق مىكنيم براى نفى جزئية سوره. اگر كسى بگويد: وقتى شارع مىگويد: اقيموا الصلوة درست است كه صلوة دلالت بر معظم الاجزاء مىكند و بيشتر از اين به ذهن ما نمىآيد. ولى ما يك علم اجمالى داريم كه شارع، اين مسمّى را به اطلاقه در خطاب اراده نكرده است. معظم الاجزاء را تطبيق كرده بر مرتبهاى كه ما آن مرتبه را نمىدانيم. كه آيا مرتبهاى است كه قرائت سورة هم جزء آن است يا قرائت سوره جز آن مرتبه نيست. پس اين علم اجمالى مانع از تمسك به اطلاق مىشود. عرض مىكنيم: درست است كه ما علم اجمالى داريم غير معظم الاجزاء اراده شده. ولى اين علم اجمالى همه جا اطلاق را مجمل نمىكند. آن جايى مجمل مىكند كه معلوم بالاجمال ما عنوان نداشته باشد. تارةً: اينكه ما مىدانيم: مطلق قيد دارد آنى است كه تحت اين عنوان داخل است. مثلاً ما مىدانيم قيودى كه خطابات مستقله دارند مثل لا صلوة الّا بفاتحة الكتاب و… در اينجا به اطلاق مىشود تمسك كرد وقتى خطابات مستقله را فحص كرديم و ديديم استعاذه قبل الحمد خطاب مستقلى ندارد ولكن احتمال مىدهيم در آن مرتبهاى كه صلوة را بر او تطبيق كرده، استعاذه هم باشد. به اطلاق تمسك مىكنيم و مىگوئيم: در آن مرتبه استعاذه نبوده. چون مولا در مقام بيان بود و اين قيد خاص را نياورده. ولى اگر معلومِ بالاجمال ما عنوان، نداشت آن وقت موجب اجمال خطاب مىشود. مثل قوله تعالى قل للمومنين بغضّوا من ابصارهم خوب من مىدانیم اطلاق اين آيه مراد نيست، امّا معلوم بالاجمالِ من عنوان ندارد. بله يك قدر متعينى هست كه از زنهاى نامحرم بايد بپوشانيم و از كوهها و آبها نبايد چشم بپوشانيم يك چيزهايى در طرف نفى و اثبات قدر متقين است ولى معلوم بالاجمال من عنوان ندارد. اين خطاب مىشود مهمل، نه مجمل چون معلوم مىشود كه مولی در مقام بيان خصوصيات نبوده. عبارت علمى اش اين است كه خطاب مهمل است. چون وقتى بيان نكرد عنوان را كشف مىكنيم، متكلم در مقام بيان خصوصيات نبوده پس نمىشود به اطلاق تمسك كرد لذا فرق مىشود بين عام وضعى و مطلق. اگر بگويد: اكرم كل عالم و من بدانم كه يقيناً قيدى دارد و اين جور نيست كه تمام علماء اكرامش واجب باشد. ولى قدر متيقن داشته باشد به اندازه قدر متيقن از عام، رفع يد مىشود. چون اكرم كل عالم به من گفته همه را اكرام كن. و من مىدانم آن چند ملعون را اراده نكرده لذا رفع يد مىكنم ولى در بقيه نمىتوانم از ظهور رفع يد كنم. امّا در مطلق، بعد از تمامية مقدمات حكمة بايد تمسك به اطلاق كنم. بعد كه مقدمات حكمة تمام شد به مولی مىگويم: تو گفتى: كه هر بيعى حلال است. خوب در قل للمؤمنين يغضّوا من ابصارهم مىدانم به اين عموميت اراده نكرده و عنوانش را نمىدانم چيست؟ و تنها در مواردى قدر متيقن وجود دارد. مولی مىتواند بگويد: من كى به شما گفتم چشمتان را از همه چيز بپوشانيد. پس ظهر مما ذكرنا اشكال وارد نيست و ثمره درست است.
شبهه ديگرى شده و آن اين است كه، بعضى گفتهاند: اين خطابات بنابر اعمى، هم مجمل است، چون ما مىدانيم شارع در هر واجب غرضى دارد. خوب من مىدانم! وقتى مولای امر به صلوة كرد، آن صلوتى كه محصّل غرض مولاست او را مىخواهد. اگر ما صلوة بدون سوره را اتيان كرديم نمىدانم محصل غرض هست يانه؟ لذا نمىشود به اطلاق، تمسك كرد. در اطلاق گفته، صلوتى كه محصّلِ غرض من است، او را اتيان كن، و من شك در تطبيق آن صلوة، بر مأتى به خودم دارم. اين شبهه خيلى ابتدائى و بيجاست. چون بر مولی واجب است كه محصّل غرضش را بر من بيان كند. خود مولا وقتى تمام قيود را در خطاب گفت و قيدى را نگفت معلوم است در غرض دخلى ندارد. بدان جهت عند العقلاء هم احتجاج به غرض نمىكند. اگر مولی به عبدش گفت: فلان شيى را بياور و او قسمتى از آن را آورد. مولی نمىتواند بگويد: كه اين مقدار، محصّل غرض من نيست. چون اگر غرض مولی چيز ديگرى بود بايد آن را بيان مىكرد. پس غرض به حجيّة خطاب ضرر نمىزند. بله در جايى كه خطابى در بين نباشد و نوبت به اصل عملى برسد در دوران الامر بين الاقلّ والاكثر الارتباطين. مىتوان گفت: چون مقام اثبات در كار نيست، براى تحصيل غرض مولی بايد احتياط كرد و جزء مشكوك را آورد. ولى فعلاً كلام در اصول لفظيه است نه عمليه. پس نتيجه تا حالا اين شد كه عند الاعمى به خطاباتى كه در مقام بيان باشند مىتوان به اطلاقشان عندالشك فى الجزئية والشرطية تمسك كرد. امّا عند الصحیحی مجمل است و نمىشود تمسك كرد. ثمره ديگرى را صاحب كفايه ذكر كرده از قول ميرزاى قمى كه: اگر ما صحيحى باشيم در اقل و اكثر ارتباطى كه وجوب، مسلم است و ترددّ در مكلف به است نمىدانيم مكلف به ده جزء است يا۱۱جزء اگر صحيحى باشيم عند الشك بايد احتياط كنيم و امّا اگر اعمى شديم مىتوانيم نسبت به جزء زائد برائت جارى كنيم. مرحوم آخوند مىفرمايد: رجوع به برائت و اشتغال على القولين است چه صحيحى باشيم چه اعمى. ايشان سابقاً در تصوير جامع هم فرمود: كه صحيحى عند الشك فى الجزئية او الشرطية رجوع به برائت مىكند. چون آن عنوان منطبق بر خود اجزاء و شرائط است و اجزاء و شرائط كه قليل و كثير هستند منحل مىشوند ايشان مىفرمايد: تكليف كه يكى است. اگر در بحث برائت و اشتغال ما قائل شديم تكليفى كه مردد است متعلق به اقل و اكثر، اين علم اجمالى منحل مىشود به تعيّن وجوب اقلّ ، و نسبة بزائد مشكوك است. يعنى در ناحيه خود حكم اين انحلال را قائل شديم كه شيخ مىگفت، يا در ناحيه حكم وضعى قائل به انحلال شديم كه صاحب كفايه مىگفت: نسبة به ده تا قطعاً جزئية اعتبار شده و نسبة به جزء يازدهم شك داريم حديث رفع را در جزئية جارى مىكنيم. در اين صورت نسبت به جزء زائد برائت جارى مىكنيم صحيحى باشيم يا اعمى. ولى اگر گفتيم: انحلال در تكليف نيست چون دورى مىشود يا حكم وضعى قابل وضع و رفع نيست، بايد احتياط كنيم چه صحيحى شويم چه اعمّى. ولكن مرحوم نائينى فرموده: حق با ميرزاى قمى است. و اين مشهورى كه قائل به صحيحى هستند معذلك در آن بحث رجوع به برائت كردهاند يا از مسلكشان غفلت كردهاند يا اشتباه كردهاند. پس صحيحى نمىتواند در جزئية و شرطية رجوع به برائت كند.