درس ۱۸: مسلك ماض در معانى حروف
معناى اجمالى حروف عند اهل لسان معلوم است كلام ما در معناى تفصيلى حروف است. خلاصه ما ذكرنا اين شد كه «في» براى عنوان ظرفية كه معناى اسمى است وضع نشده. معناى اسمى و حرفى ذاتاً تباين دارند. حروف وقتى بر چيزى داخل شدند دلالت مى كنند بر خصوصيتى در معناى مدخول كه آن خصوصيت، عنوان اسمى دارد مثل زيد فى الدار. در خارج دارى كه فعلاً ظرف وجود زيد است ما مى خواهيم اين را حكايت كنيم و لفظ دار و لفظ زيد به تنهايى يا با هم نمى توانند حكايت اين معنى را بكنند ولى وقتى «في» را آورديم اين في به دار ظرفيت و به زيد مظروفيت مى دهد و آن وقت حكايت از زيدٌ فى الدار خارج مى كند. في خودش مابازئ ندارد. معناى في خصوصيتى در لفظ دار است كه خود دار دلالت بر آن خصوصيت نمى كند. معناى زيدٌ في الدار صورة في الخارج مى شود پس معناى في نه كلى است نه جزئى. معناى في در كليّة و جزئية تابع مدخولش است. دا الصلوة فى المسجد خيرٌ من الصلواة فى خارجها. مراد از مسجد، مسجد خاصى نيست، طبيعى مسجد مراد است. مراد از صلوة هم طبيعى است.
لذا در هر مسجدى هر نمازى بخوانيد الصلوة فى المسجد صدق مى كند. معناى في خودش كليّت ندارد، مدخولش كليّت دارد. مقسم كليّة و جزيئية معناى مستقله اند. امّا حرف چون ما بجزاء ندارد متصف به كلية و جزئية نمى شود. مثلاً شما وقتى در خارج مى نويسيد مطلبى را با قلم. من مى خواهم صروت اين كار شما را در ذهن مخاطب حاضر كنم. باگفتن كتب فلان و القلم نمى شود حكاية خارج را كرد ولى وقتى باء را بر سر قلم در آوردم به قلم خصوصيتى مى دهد كه آلة كتابة است. آن وقت كتب فلان بالقلم حكايت از خارج مى كند. مى بينيد كه باء ما بازاء ندارد ولى وقتى او را گفتيم و قصد كرديم دادن خصوصيتى را به معناى قلم به حسب خارج، آن وقت حكايت از ما في الخارج مى كند. و كلية و جزئية مال مدخول اوست نه مال حروف، حرف مطلقاً نسبيّة كانت او غير نسبيّة، داخلةٌ على الفعل او الاسم او الجملة خصوصيتى به مدخولش مى دهد كه آن خصوصية، معناى اسمى است. كه معنى با آن خصوصيت صورة ما فى الخارج مى شود. لفظ وضع شده بر حروف نه به معنايى كه بازاء الفاظ باشند. چون الفاظ در معانى اخطارية كانّ عين معنى است. شما وقتى لفظ عدل را مى گوئيد خوشتان مى آيد و از ضدّش بدتان مى آيد چون كانّ عين معنى شده است و آن حسن و قبح از خارج بر او سرايت كرده. ولى در حروف اين جور نيست در ازاء فى هيچ معنايى نيست او فقط يك خصوصيتى به مسجد به حسب وجود خارجى اش مى دهد آن وقت حاكى از خارج مى شود. كانّ فى هم معناى حاكى پيدا مى كند ولى نه به اين معنى كه صورة فى الخارج است بلكه به مدخول خصوصيتى مى دهد كه او صورة فى الخارج مى شود. اگر مرحوم نائينى مرادشان از ايجاد ربط در عالم معنى بوسيله حروف، ما ذكرنا باشد حرفشان صحيح است. و اينكه در ردّ مرحوم نائينى فرمودند حروف براى تضييق وضع شده باطل است چون تضيقات لازمه استعمال حروف است. صلوتى كه ظرفش مسجد است قطعاً اضيق از مطلق الصلوة است ولى وضع نشده كه صلواة را مضيق كند بلكه جعل شده كه ظرفية را در مسجد افاده دهد. امّا در زيدٌ فى الدار تضييقى در كار نيست.
از ما ذكرنا معلوم شد كه حروف وضع شده اند براى مصاديق عناوين (عناوين ظرفية ـ ابتدائيّة ـ سببيّة و…). امّا مصاديق، مصادق كلاميّة است يعنى خصوصياتى است كه به مدخول مى دهد. مصداق ظرفية و مبدأية و سببيّة را حروف درست مى كند. پس وضع حروف عام و موضوع له اشان خاص است چون حروف خصوصيتى به معناى اسمى مى دهند كه آن مدخول با آن خصوصية مصداق مبدأيّة و ظرفيّة و… مى شوند. خوب فرق لفظ زيد كه اسم است و فى كه حرف است اين است كه وقتى ما گفتيم زيدٌ انسان زيد معناى خطورى دارد منتهى جزئى خارجى است امّا آن جزئى خارجى اين خصويت را دارد كه انسان بر او منطبق مى شود لفظ زيد دلالت بر او نمى كند. بخلاف زيد فى الدار كه في معناى خطورى ندارد بلكه حكايت مى كند از ظرفية الدار. كه عنوان ظرفيّة بر الدار منطبق است. در اعراب هم همين را ما قائليم كه وضعشان مثل حروف است.