درس ۱۶: ردّ كلام مرحوم كمپانى ـ كلام مرحوم نائينى در وضع حروف
عرض كرديم كه امرى را ما بايد يقين كنيم و آن اين است كه اگر بخواهيم ملتزم شويم معانى حروف با معانى اسماء فرقشان بالاعتبار است كما اينكه صاحب كفايه چون ديد فرق معناى اسمى و حرفى نمى تواند بالاعتبار شود نتيجه گرفت كه معناى حرفى عين معناى اسمى است و فرقشان در شرط الوضع است. كه عرض كرديم اين طور نيست اگر بخواهيم تعدّد معناى اسمى و حرفى را در لحاظ بگيريم كه لحاظ آلى داخل موضوع له است اشكالات مرحوم آخوند وارد مى شود و اگر بگوئيم اين لحاظ هم داخل در موضوع له نيست و اختلاف تنها در وضع است كه صاحب كفايه فرمود، همان اشكال جواز استعمال اسم در موضوع حرف لازم مى آيد. لذا بايد جزم پيدا كنيم كه معناى اسمى و حرفى بالذات متباين هستند نه بالاعتبار.
اين مسلك را عده اى تقرير كرده اند بوجوه مختلفة كه يك وجهش مال مرحوم كمپانى است. كه ديروز تقريرش را كرديم. كه يكى از اقسام وجود، وجود رابط است كه لخفائة ماهيت ندارد ولى در خارج هست چون برهان دارد و برهانش غيريّت متعلق شك و متعلق يقين است. حروف وضع شده اند برای آن روابط خارجى. وقتى شما حرف را استعمال مى كنيد موضوع له اش همان وجود رابط خارجى است بخلاف مفاهيم اسميّه كه در آنها وجود، مأخوذ نيست. مفاهيم اسميّه ماهياتند. يعنى صورى كه در عقلند و در آنها نه وجود خارجى مأخوذ است نه وجود ذهنى، و نه عدم. پس اختلاف معناى اسمى و حرفى بالذات شد. حروف وضع شده اند براى آن وجودهاى رابط كه در خارج هستند و به معناى اسميه بر آنها اشاره مى كنيم چون خودشان ماهيت ندارندو عرض مى كنيم: اين كه وجودى بنام وجود رابط در خارج باشد ما نفهميديم و اينكه برهان اقامه كردند اين برهان صحيح نيست. چه كسى گفته متعلق شك و يقين در خارج بايد دو چيز بوده باشند از نظر وجود. شما در خارج يقين بوجود كلى در خارج داريد مثلاً فرسى در خارج هست ولى فرسى كه دوتا دم داشته باشد يا نه؟ در اين شك داريد. خوب اگر فرس در خارج موجود باشد فرد با طبيعى اش كه دو چيز نيستند اختلافشان در اضافه است. همان شخص خارج را اگر اضافه اش را به طبيعى فرس داديد متيقن است و اضافه اش را به فرس دو دم مى دهيد مشكوك است.
يا علم داريد در خانه انسان هست ولى زيد است يا نه نمى دانيد. ثانياً: سلمّنا كه وجود رابط در خارج داريم. اما اينكه حروف وضع شده براى آن روابط دليل مى خواهيم و حال آنكه نه تنها دليل براى اين نداريم بلكه دليل بر خلافش داريم، زيرا حروف استعمال مى شوند در مواردى كه وجود رابط اصلاً ممكن نيست نه وجود رابط خارجى و نه وجود رابط عقلى. مثلاً شما مى گوئيد الوجود لشريك البارى ممتنع، والوجود لبارى تعالى واجبٌ اين لامى كه در اينجا استعمال كرده ايد كجا وجود رابط است. در الوجود للانسان ممكن. كه محمول، امر عقلى است كه در عقل، وجود آن. زائد بر انسان است لذا ممكن است بگويند در اين قضيه يك وجود رابط عقلى هست. كه لام از او حكايت مى كند. البته اين فرض است و الاّ چنين وجود رابطى نيست. در الوجود لشريك البارى ممتنع هم ممكن است يك وجود رابط فرض كنيم امّا در الوجود لذات بارى واجب. ذات حق كه ماهيت نيست. حتى به تحليل عقلى. اين لام در اين قضيه حكايت از چه مى كند؟ نه از وجودِ رابطِ عقلى حكايت مى كند نه از وجودِ رابطِ خارجى. با اينكه لام در هر سه قضيه بيك معنى است. ثالثاً: بنابر اين ديگر كذب در خارج محقق نمى شود چون از شما اگر سؤال كردند من گفتم زيد ايستاده است در حالى كه زيد نايستاده و من هم از اين جمله ام فقط الفاظش را قصد كردم نه اينكه معنا را قصد كنم. آيا اين كلام ما كاذب است يا صادق. مى گوئيد بايد قصد خبر بشود تا بگويم صادق است يا كاذب. اگر حروف مستعمل فيه اش وجود رابطى باشد در جايى كه من خبر مى دهم القيام لزيد ثابت اگر لام وضع شده باشد براى آن وجود رابط خارجى، مستعمل فيه ندارد. زيد قائمٌ اين هيئت، مستعمل فيه خارجى ندارد چون شما گفتيد: ذات وجود رابط موضوع له و مستعمل فيه است خوب وقتى مُخْبِر مى داند كه وجود رابط خارجى نيست و با اين حال مى گويد: زيد قائمٌ اين كلام پيش او اصلاً مستعمل فيه ندارد پيش اين قائل. لذا ديگر كذب نيست چون كذب، كلامى است كه مستعمل فيه داشته باشد و آن مستعمل فيه مطابق با خارج نبوده باشد. اگر بنا باشد كه وجود رابط كه به حمل شايع وجود رابط است موضوع له باشد و مستعمل فيه داشته باشد اين كلام مستعمل فيه ندارد. پس دروغ نگفته. آن وقت عرض مى كنيم اگر وجودات روابط موضوع له باشند خوب در مورد حروف نافيه چه مى گوئيد. آنها نفى هستند عدمند ديگر صحبت وجود نيست. در اين موارد موضوع له چيست؟ ما حروفى داريم كه اينها حروف نسبيّت نيستند مثل حروف جواب و استفهام و نداء و…. خوب موضوع له اينها چيست؟ ما براى حروف بايد معنايى درست كنيم كه سارى و جارى در تمام حروف بشود تا امتياز پيدا كند از معناى اسمى امتيازاً، ذاتياً، خوب چه بگوئيم؟ مرحوم نائينى در مقام تحقيقى دارد كه ما را به مقصدمان نزديك مى كند. ايشان فرموده: معناى اسماء «اخطارى» است و معانى حروف «ايجادى» است و اخطارى و ايجادى متباين بالذات هستند. مى فرمايند حروف دو قسم اند. يك قسم حروفى اند كه معانيشان نسبى است مثل مِنْ و حروفى اند كه معاني شان غير نسبى است مثل حرف نداء. اين حروف چه نسبى باشند و چه غير نسبي معانيشان ايجادى هستند. همه حروف طرّاً معانى اشان ايجادى است.
شما وقتى به خارج نگاه مى كنيد ولو شما يك وجود يا وجود عرضى مى بينيد ولى اين معانى كه اسماء بر آنها وضع شده اند همه شان مستقلّ اند. معناى سواد در عالم معنى قيام به غير ندارد. معناى مستقل يعنى لازم نيست در ضمن تركيب كلامى بوده باشد شما هر لفظى را كه اسم باشد وقتى مى شنويد معنايش در ذهن شما حاصل می شد. تا گفتند سواد، سياهى به ذهن مى آيد همان طور كه وقتى انسان مى گوئيد معناى او بذهن مى آيد. اين مى شود معناى خطورى. مى دانيد اينكه عرض با جوهر در خارج ارتباط دارند چون عرض قائم به جوهر است ولكن معناى لفظى كه بر عرضى وضع شده مثل لفظى است كه بر جوهرى وضع شده. از اين ارتباط خارجى جوهر و عرض ربّما تعبير به نسبت خارجية مى كنند. اين اختصاص به عروض و معروض ندارد. عرض با ساير ملابساتش يا معروضى با ساير ملابساتش در خارج مرتبط اند. ضرب در روز است يا در شب يا با عصا است يا با دست يا در مسجد است يا در غير مسجد. ولى عصا و دست و مسجد و روز و شب و… همه اينها معنايشان خطورى است يعنى مستقلّند در عالمِ معنى. پس اگر من خواستم خارج را براى شما حكايت كنم بگويم ضارب اين ضرب، زيد است زيد و ضرب هر دو دلالت مى كنند بر معناى مستقل، ولى يك ارتباطى بين ضرب و زيد بايد باشد در خارج. در عالم دالّ بر ارتباط چيست؟
ايشان مى فرمايد ما بايد كارى كنيم كه در عالم معنى ربطى بين زيد و ضرب باشد. حروف نسبى وضع شده اند براى ايجاد ربط بين عرض و معروض در عالم معنى. كه اين ربط نبوده و حرف موجد اوست. به طورى كه اگر او نباشد اين هم نباشد. مراد اين است كه اين ربط، نقش است ولو در خارج اين ربط نباشد. يك ربط ظرفى ايجاد مى كند. البته ظرف خارجى در خارج است و اين ظرف لفظى سايه است نقش است نه اينكه حقيقة ظرف باشد في بين معناى زيد و الدار ربط ظرفيّتى ايجاد مى كند امّا در حروف غير نسبى ايجاد در خارج است فردى از عنوان را. وقتى گفتم يا زيد يا زيد كالاسد يك فردى از نداء و تشبيه كه از معناى اسمى است ايجاد مى كنم خلق مى كنم در عالم خارج پس معانى حروف چه نسبى باشند چه غير نسبى ايجادى هستند. و اينها مستقلّ نيستند. و تنهايى اگر شنيده شود هيچ معنايى بذهن نمى آيد بلكه بايد در ضمن تركيب كلامى بيايد كه يا ربط بين اجزاى كلام ايجاد كند يا ايجاد آن را در خارج كند. لذا در حروف نفى هم ربط مى شود. النفى ربط يعنى نفى كلامى ايجاد ربط است. اين اجمال كلام ايشان بود بقيه براى فردا.