دروس خارج فقه / صلاة / درس ۷۰: رجحان جمع بین الصلاتین بر تفریق بدون نافله

دروس خارج فقه / صلاة / درس ۷۰: رجحان جمع بین الصلاتین بر تفریق بدون نافله

اگر کسی در اول ظهر بین صلاة ظهر و عصر را جمع کند و کسی تفریق کند و صلاة ظهر را بدون نافله بخواند، مقداری صبر کند، بعد عصرش را بخواند، آیا اینها در فضیلت فرقی ندارند و هر دو یکسان هستند؟ اوّلی بر دومی مقدم است. چرا؟ چون هر چه صلاة به اوّل وقت نزدیک بشود، افضل است، منتها افضل اضافی است، نسبت به تأخیر افضل است، و این هم از روایات استفاده می‌شود. صلاة ظهر و عصر در مبدأ وقتِ فضیلت اشتراک دارند، لکن در منتهی باهمدیگر فرق دارند. وقت فضیلت زود تر تمام می‌شود علی ماسیأتی.

فضیلت جمع عشائین در قبل از سقوط شفق و بعد از آن

و امّا اگر در اوّل وقت فضیلت، اشتراکی نداشته باشند، مثل مغرب و عشاء، لیل که شد وقت فضیلت صلاة مغرب است. وقت فضیلت صلاة عشاء داخل نمی‌شود، الاّ بعد از سقوط شفق. اگر شخصی صلاة مغرب وعشاء را قبل از شفق خواند و کسی صلاة‌ مغرب را قبل از شفق و عشاء را بعد از شفق خواند، هیچکدام از اینها نافله نخوانده‌اند، صلاة دوّمی افضل از صلاة‌ اولی است. چرا؟ چون دوّمی هر دو صلاة را در وقت فضیلتش خوانده است، ولکن آن شخص اولی صلاة عشاء را در وقت فضیلت نخوانده است.

امّا اگر سه رکعت به سقوط شفق مانده، صلاة مغرب را خواند، بعد عشاء را خواند، این شخص فضیلت هر دو صلاة را درک کرده است. مثل کسی که صلاة مغرب را در اول دخول اللیل بخواند، و صلاة عشاء را بعد از سقوط شفق بدون نافله بخواند، هیچ فرقی ندارد، این که تفریق خارجی ولو در وقت فضیلت تلک الصلاتین لاتیان بالنافله باشد، افضل است، امّا کسی که نافله را نمی‌آورد اگر اتیان صلاتین در وقت فضیلت بالجمع با بالتفریق باشد، هیچ فرقی ندارد، بلکه اگر جمع کردن به اول وقت نزدیکتر بشود، کما فی الظهرین، افضل از این تفریق است، این حاصل دعوای ما است.

نسبت استحباب تفریق خارجی به مشهور

به مشهور اصحاب، نسبت داده شده که تفریق خارجی مستحب است. مسمّای فاصله بین الصلاتین خارجاً باشد. یعنی کسی صلاة مغرب را قبل از سقوط شفق به پنج دقیقه و یاده دقیقه بخواند، بعد از سقوط شفق صلاة عشاء را بخواند، تفریق کرده است. امّا کسی که مغرب را قبل از سقوط شفق و عشاء را بعد از سقوط شفق جمعاً بخواند، این جمع مکروه است. یعنی اقلّ ثواباً است و صاحب عروه هم فتوا به استحباب تفریق داده‌ است.

کلام ما این است که این مطلب از ادله استفاده نمی‌شود. خطاباتی که داشتیم یکی روایت شهید در ذکری و موثقه زراره بود، که خواندیم و دلالت بر این معنا ندارند. گفتیم این انتساب به مشهور آن طوری که فحص شده است معلوم نیست. فتوای صاحب عروه هم محذوری ندارد، برای این که ایشان در مستحبات، ملاحظه سند را در روایات نمی‌کند.

عدم اعتبار اجماع و شهرت مدرکی

اجماع برای درک فضیلت است که مسلّم است و خود ماهم گفتیم. امّا قطع نظر از درک نافله، و غیر از درک وقت فضیلت، اجماعی باشد، شهرتش ثابت نیست. در مانحن فیه اصلاً شهرت ثابت نیست فضلاً عن دعوی الاجماع. و آنها هم که فتوای به استحباب داده‌اند، ممکن است مدرکشان قاعده تسامح در ادله سنن باشد، به آن معنایی که بعضی قائل شده‌اند، در مستحبات ملاحظه شرایط سند نمی‌شود، لذا اصلاً آن فتوا مدرکیّت ندارد. اگر مشهور مسلم بود و شهرت محقق بود باز هم قیمتی نداشت، چون محتمل است مسلک مشهور همین باشد. به کرّات و مرّات گفته‌ایم که شهرت مدرکی و اجماع مدرکی برای فقیه فایده‌ای ندارد. اجماع که حقیقتاً در مسائل نیست. چون جمع فتاوای جمیع فقهاء که از بعضی اصلاً کتابی باقی نمانده است، معنا ندارد، لذا در حقیقت، شهرت است و در شهرت فتوائی ما تخلف نمی‌کنیم، آنجایی که مشهور فتوایی بدهند وآن فتوا نه مطابق ادله است و نه آیه و نه روایتی دلالت دارد، نه عقل حکمی دارد، این فتوا را به طور مسلم گفته‌اند، و با وجود این که حکم الزامی است، مدرکی اصلاً ندارد، و یا منحصر به یک روایت ضعیف است و با وجود این، فتوا داده‌اند، ما تخلف نمی‌کنیم. چرا؟ می‌گوییم: فتوایی که اینها داده‌اند بدون مدرکی نمی‌باشد، و به این روایت ضعیف فتوا نمی‌دهند، خصوصاً در مواردی که مطلقا و عمومات از کتاب و یا روایات معتبره خلاف آن را اقتضاء کند.

حکم به احتیاط وجوبی، به اعتبار ارتکاز متشرعه در زمان ائمه (علیهم‌السلام)

معلوم می‌شود همانطوری که بعضی از احکام در زمان ما مسلم و مرتکز نزد شیعه است و اگر رجوع به روایات بشود، ممکن است دلیل و روایت معتبره پیدا نشود، ما از این ارتکاز متشرعه نمی‌گذریم، ارتکاز متشرعه در این زمان یک شبهه دیگر دارد، و لکن ارتکاز متشرعه در زمان ائمه علیهم‌السلام، به طوری که بین علماء مسلم بوده، معلوم می‌شود که مدرک شرعی داشته، حکم صادر شده بوده ولو نقل نشده، چون این خلاف عقل است که عقل حکمی نداشته، آیه و روایت هم دلالتی ندارد، ولی مسلم بین آنها بوده است.

نکته‌ای که هست این که زمان عوض می‌شود، ارتکازیّات هم عوض می‌شود. مثلاً در ارتکاز سابق بعضی از چیز ها بود که الان در ارتکاز مردم نیست. لذا ما کشف می‌کنیم که در آن زمان مرتکز عند الشیعه آن بوده، و بدانجهت علماء از آن ارتکاز رفع ید نکرده‌اند. چون راهی نمی‌ماند مگر وصول از امام‌علیه‌السلام که این حکم به آنها برسد. لذا در مانحن فیه اگر فتوا بر طبق مشهور ندهیم، لا اقل احتیاط وجوبی می‌کنیم که دأب ما همین است. و امّا جاهایی که مدرک شهرت معلوم است و یا محتمل است که اخبار تسامح در ادله سنن باشد که یقیناً به صاحب عروه و امثال آن همین جور است، نه، این دیگر مدرکیّتی ندارد. اخبار تسامح در ا دلِّه سنن اگر پیش ما مدلولش این بود که در مستحبات و مکروهات، ملاحظه سند نمی‌شود، موافقت می‌کردیم، و لکن اخبار ادله سنن دلالتی به الغاء شرایط حجیّت خبر در مستحبات و مکروهات نمی‌کند.

جلّ مواردی که علما حکم به استحباب داده و جمله‌ای از متأخرین در استحباب آنها مناقشه کرده‌اند، مبتنی بر این است؛ چون مدرک ضعیف است، آنها به اخبار تسامح در ادله سنن مستحبات درست کرده و فتوا داده‌اند، لکن جماعتی گفته‌اند: این اخبار تسامح در ادله سنن، تسامح در اعطای در ثواب است، نه اعساط در ثبوت استحباب و کراهت.

آنها ملتزم به استحباب نمی‌شوند، می‌گویند: در موارد به قصد رجاء اتیان کند، بحث دو جانبه است: اول: آیا این روایات دلالتی دارد؟ گفتیم: موثقه زراره دلالتی ندارد، روایت ذکری دلالت دارد، ولی سندش ضعیف است. دوم: آیا روایات باقی مانده من حیث دلالت و سند تمام هستند، به نحوی که دلالت تمام بشود یانه؟

روایات دالّ بر افضلیّت تفریق

یکی روایت معاویه بن میسرة[۱] است، شیخ(ره) از کتاب حسن بن محمد بن سماعه نقل می‌کند «وعن» یعنی از حسن بن محمد بن سماعه «عن احمد بن أبی» «بشر» یا «بشیر» که در بعضی از جاها (در کتب رجالیّه) ابی بِشر است، و در بعضی از روایات ابی بشیر گفته‌ اند این عیب ندارد «عن معاویة(معبد) بن میسرة، قال: قلت لأبی عبدالله علیه‌السلام اذا زالت الشمس فی طول النهار، للرجل أن یصلّی الظهر و العصر؟» مرد می‌تواند ظهر وعصر را پشت سر هم بخواند؟ «قال: نعم، و ما أحبّ أن یفعل ذلک کل یوم» ولکن دوست ندارم همیشه این کار را بکند. شیء که منقصتی ندارد، معنا ندارد که امام دوست نداشته باشد. معلوم می‌شود که اینطور جمع کردن منقصت دارد، به این روایت استدلال کرده‌اند. کلام در این روایت در دو جهت واقع شده می شود: یکی من حیث السند، که این جهت را مثل صاحب عروه فارغ البال هستند. من حیث سند ضعیف است. برای آن که احمد بن ابی بشر، شخصی ضعیف است.

اگر ثقه هم باشد، برای آن که احتمال داده‌اند احمد بن أبی بشر یا أحمد بن ابی بشیر دو نفر باشند. در مانحن فیه، احمد بن أبی بشیر است. اگر او هم باشد که بعید نیست، باز هم تمامیّتی ندارد «و عنه عن احمد بن ابی بشیر عن معاویة بن میسرة» این معاویه بن میسره نوه شریح قاضی است که آن فتنه را در آورد، توثیقی ندارد. ولکن امامی بوده ست، روایاتی دارد ولی توثیقی ندارد. اگر معاویه بن میسره بن شریح قاضی کوفی است، توثیق ندارد. دربعضی از نسخ عوض معاویه معبد است، اگر معبد باشد، در کتب رجالیه مهمل است. لکن در این نسخه بدل، معبد اشتباه است. چرا؟ چون معاویه بن میسره صاحب کفایه است ناقل کتاب این همان حالت ابی بشیر یا احمد بن ابی بِشر است، به واسطه راوی از این شخص، معلوم است که این معاویه بن میسره بن شریح است، لکن روایت علی کل تقدیر من حیث السند ضعیف می‌شود.

معاویه بن ابی شریح هم روایت قلیلی دارد، این جور نیست که کثیر الروایة باشد و اشخاص معروفی از او نقل کنند، نقل کننده هم مثل احمد بن احمد بن ابی بشیر است.

روایات دال بر جمع بین صلاتین و اعتبار راوی به معروفیّت و عدم قدح

ما قاعده کلیه‌ای گفتیم، شخصی که مابین روات احادیث، معروف باشد و بزرگان از او روایت کرده‌اند، از او اخذ حدیث کرده‌اند، مثل علی بن زبیر که روایات علی بن حسن بن فضال را از ا و نقل می‌کردند، و قدحی هم در باره اش نقل نشده است، می‌گفتیم: معلوم می‌شود که زمان خودش ساتراً لعیوبه بوده است، و الا قاعده کلیّه این استکه اگر شخص معروفی مستور نباشد، یک چیزی داشته باشد، همه جا پخش می کنند، نوعاً همین طور است. این که چیزی در باره او نقل نکرده‌اند، با وجود این در کتب رجالی متعرض می‌شوند، حتی نجاشی می‌گویند: «روأیتُ مشایخنا یغمضون علیه» به او غمض می‌کرده‌‌اند، لذا روایت او را ترک کرده، اقلاًّ اگر ترک نمی‌کرد، می‌گفتند: یک چیز داشته، این ساتر می‌شود، ساتر بودن مع صحة المذهب طریق عدالت است و اگر مذهبش فاسد باشد، طریق الی ثقه است. ما اینجور می‌گوییم. بدان جهت اگر ما شک کردیم که شهرت یک راوی به این مرتبه بوده که اگر مقامی داشته و اگر چیزی بود نقل می‌کردند. اگر کسی بگوید به ما نرسیده است، اعتبار ندارد، باید ین معنا احراز بشود. لذا در مواردی شک که فایده‌ای ندارد، محرز شد که از معارف است آن عیب ندارد، اعتبار دارد. فرض کردیم سند آن صحیح است، یا سند در مستحبات اعتبار نمی‌شود، این هم دلالتش تمام نیست. این که می‌فرماید: «اذا زالت الشمس فی طول النهار، للرجل أن یصلی الظهر و العصر؟ قال نعم، و ما أحبّ أن یفعل ذلک کل یوم» این روایت من حیث اتیان به نافله، اگر ظهوری نداشته باشد که نافله ظهر وعصر را نمی‌آورد، لااقل مطلق است. و این روایت من حیث این که این شخص این جور جمع می‌کرد، نافله عصر را قبل از اتیان به صلوة عصر می‌آورد، و یا نیاورد، ظهور در عدم اتیان نداشته باشد، و الاّ می‌گفت: «مع نافلتهما» این که ظهر و عصر را گفته است جمع می‌کرد، ظهوری در عدم اتیان نافله نداشته باشد، لااقلّ مطلق است.

روایاتی در بحث قبل خواندیم که می‌فرمود: همینجور بخوان، مثل موثقه سماعة[۲] که فرض اتیان به نافله را داشت «قال لی أبوعبدالله‌علیه‌السلام: اذا زالت الشمس فصلّ ثمانی رکعات، ثم صلّ الفریضة‌ أربعا، فاذا فرغت من سبحتک قَصَرّتَ أو طوّلت فصلّ العصر». اتیان افضل را می‌گوید، چون نافله لازم نیست و وجوبی ندرد، اگر می خواهی نماز را در وقت فضیلت ظهر وعصر درک کنی، این کار را بکن.

در موثقه ذریح محاربی هم امام‌ علیه‌السلام فرموده است که اگر نافله ظهر را بعد ظهر خواندی و بعد از آن عصر را خواندی، فضیلت صلاة را درک کرده‌ای، این تقیید به اتیان نافله داشت. امام‌‌ علیه‌السلام می‌فرماید: من دوست ندارم که انسان بدون آن باشد، مطلق بود و قید می‌خورد. اگر ظهور در عدم نافله بود که بعید نیست، به خاطر فوت عدم اتیان به نافله است. ما این را قبول کردیم، در اوّل هم گفتیم: صلاتی که با نافله اتیان می‌شود، بلاشبهةٍ از صلاتی که بلا نافله است، راجح است، لذا امام علیه‌السلام می فرماید: من دوست ندارم نافله را همیشه ترک بکنید، نافله چیزی است که نقصان فرائض را تدارک می‌کند. ظاهراً روایت صحیحه از ابی بصیر و یا از کسی دیگر است که از امام علیه‌السلام است روایت کرده است که این صلاتی را که از ابی بصیر و یا از کسی دیگری است که از امام علیه‌السلام روایت کرده است که این صلاتی را که می‌خوانی وای بر ما، حضور قلب در آن تمام نمی‌شود، یا می‌فرماید: نوافل را اتیان نکند، امام می‌فرماید: «ما احبّ ذلک» اگر سند صحیح بود، مقتضای جمع عرفی همین است، باهم دیگر منافات ندارند.

از این بیانی که گفتیم، بعض استدلالات دیگر واضح می‌شود، و آن استدلالات دیگر به استحباب تفریق خارجی دلالتی ندارد. مثل روایت صفوان الجمّال[۳] که دارد «و عنه» یعنی کلینی(ره) نقل می‌کند «عن علی بن محمد بن بندار» از مشایخ کلینی و شخص جلیلی است «عن الفضل بن محمد» فضل بن محمد ا شعری است. برادرش ابراهیم محمد اشعری است، و شخص ثقه بود. امّا فضل بن محمد توثیقی ندارد. این نقل می‌کند «عن یحیی بن ابی زکریّا»، این أبی یحیی که در نسخ وسایل هست، اشتباه است. یحیی بن ابی زکریّا که توثیقی ندارد «عن الولید بن أبان» ولید بن ابان هم توثیقی ندارد «عن صفوان الجمّال» روایت من حیث السند ضعیف است، و اگر کسی مسلک اخبار تسامح در ادله سنن را داشته باشد، می‌گوید:‌سند نمی‌خواهد، دلالت را بگوید اما دلالت: «قال: صلّی بنا أبو عبدالله علیه‌السلام الظهر و العصر وعند ما زالت الشمس» صفوان جمّال می‌گوید: امام صادق‌‌ علیه‌السلام نماز ظهر و عصر را با ما خواند «عند ما زالت الشمس» آنگاه که شمس زال پیدا کرد «بأذان و اقامتین» یک اذان برای دو نماز فرمود وبرای هر نماز یک اقامه «و قال: انّی علی حاجة فتنفّلوا» امام فرمود: من کاری دارم که می‌روم شما نافله تان را بخوانید. این یکی از روایاتی است که دلالت دارد نافله ظهر و عصر را بعد می‌توان خواند.

همان طوری که در اصول بیان شده است، فعل و تقریر و قول معصوم حجت است. ائمه علیهم‌السلام حتی رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله بعض از احکام را فعل خودشان به مردم رسانده‌اند. خیال نکنند که صلاة ظهر و عصر را نمی‌شود یکجا خواند «انی علی حاجة» حاجتی بیان حکم است، که بدون نافله جمع کردن مابین صلاتین جایز است. همیجور روایات معتبره دارد. این روایت از حیث سند ضعیف است. اگر این باشد، مثل آن روایات است که امام علیه‌السلام نافله را نخواند، بدون نافله جمع کرد. ایشان فرمود: نافله را بعد بخوانید، اگر در مانحن فیه این جمع مقتضی نداشت، امام علیه‌السلام امر به اتیان نافله نمی‌کرد. معلوم می‌شود منقصت از ناحیه عدم اتیان به نافله العصر است، بدان جهت در مانحن فیه استدلال به این روایت استحباب تفریق درست نیست. تفریق به جهت این جمعی که به امام علیه‌السلام موقع رفتن فرموده باشد که نقص را جبران کند، نقصش از ناحیه نافله بود. این جمع اگر بعد از نافله بود که امر نمی‌کرد فتنفّلوا، معلوم می‌شود اگر نافله اگر نافله خوانده می‌شود تفریق به جهت نافله بود، و ما استحباب تفریق را در وقتی که به اتیان نافله فریضه بشود قبول داریم، کلام ما این بود است که اگر شخصی نافله نمی‌خواند، یک ربع فاصله می‌اندازد و صحبت می‌کند و بعد نماز را می‌خواند، یاکسی که هر دو را پشت سرهم می‌خواند، هیچکدام نافله نمی‌خوانند. این جدا است. روی این اساس این روایت دلالتی بر این معنا ندارد.

در روایت عبدالله بن سنان[۴] دارد: «محمد بن یعقوب، عن علی بن محمد، عن سهل بن زیاد» علی بن محمد بن بندار است که شیخ کلینی(ره) و ثقه است، سهل بن زیاد روایاتی از احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی دارد «عن عبدالله بن سنان» سهل بن زیاد در سند است «قال: شهد صلاة المغرب لیلة مطیرة فی مسجد رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله» شبی که باران می‌بارید، در مسجد رسول‌الله وقت صلاة مغرب حاضر بودم «فحین کان قریباً من الشفق» وقتی که شفق نزدیک شد تمام بشود و بیفتد «نادوا» این سنیها ندا کردند«و اقاموا الصلاة» و اقامه گفتند برای صلاة، ندا یعنی بعد از اذان «نادوا للصلاة» اذان و اقامه گفتند، «فصلّو المغرب، ثم أمهلوا الناس حتی صلّوا رکعتین» دو رکعت نماز نافله بخوانند « ثم قام المنادی فی مکانه فی المسجد فأقام الصلاة‌ فصلّوا العشاء عشاء را خواندند. چون در حال مطر، جمع بین صلاتین را جایز می‌دانند. «ثم انصرف الناس الی منازلهم» هر کسی به منزلش رفت «فسألت أبا عبدالله علیه‌السلام عن ذلک» از امام صادق علیه‌السلام از این نوع جمع کردن سوال کردم «فقال: نعم قد کان رسول الله صلی‌الله علیه وآله عمل بهذا». استدلال کرده‌اند که ـ عبدالله بن سنان جلالتش واضح است ـ این که از امام علیه‌السلام می‌پرسد: این جمع چطور است؟ معلوم می‌شود که اینجور جمع پیش عبدالله بن سنان شیء منکر بود، باید بین الصلاتین تفریق بشود. امام علیه‌السلام هم در جواب فرمود: نه، تعجب نکن، رسول الله هم این طور کرده بود، اگر تفریق مستحب نبود، و استحبابش پیش عبدالله بن سنان مشهور نبود، از این نوع جمع کردن تعجب نمی‌کرد.

نظر ما در جمع بین روایات

این استدلال درست نیست. عبدالله بن سنان از عامه تعجب کرد، اینها که مابین دو نماز تفریق می‌کنند، چرا جمع کرده‌اند؟ و مدرکشان هم قول النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله است. بدانجهت امام‌ علیه‌السلام فرمود: تعجب نکن، رسول الله‌ صلی‌الله‌علیه‌وآله این طور کرده بود، آنها هم اینطور می‌کنند. منتهی ائمه ما فرموده اند: رسول الله صلی الله علیه وآله در غیر مطر و غیر عذر هم جمع می‌کرد. مثل صحیحه عبدالله بن سنان در باب۳۲ حدیث اول که سندش هم خدشه‌ای ندارد «محمد بن علی بن الحسین باسناده عن عبدالله بن سنان» که صحیحه است «عن الصادق علیه‌السلام، انّ رسول الله صلی الله علیه و آله جمع بین الظهرین والعصر بأذان و اقامتین، و جمع المغرب و العشاء فی الحضر» آنها ـ عامه ـ در سفر هم می‌گویند: عیب ندارد. «جمع رسول الله صلی الله علیه و آله بین المغرب و العشاء فی الحضر من غیر علّة بأذان واحد و اقامتین» ائمه علیهم‌السلام فرمودند: عیب ندارد، هر دو را رسول الله انجام داده است و عیب ندارد. حتی در روایت زراره[۵] از جماعتی نقل می‌کند «باسناده» الشیخ «عن الحسین بن سعید عن ابن ابی عمیر، عن عمیر بن اذینة، عن رهط» رهط یعنی جماعتی «منهم الفضیل» فضیل بن یسار است که از اجلاء است «و زراره عن أبی جعفر‌علیه‌السلام، أنّ رسول الله جَمَعَ بین الظهر والعصر بأذان و اقامتین و جمع بین المغرب و العشاء بأذان واحد و اقامتین» در مذهب ما ثابت است که جمع بین الصلاتین، د رمقابل تفریقی است که عامه ملتزم هستند، آنها جمع را در حال اضطرار و در مطر و سفر می‌گویند،‌ما می‌گوئیم نه این جمع مطلق است تفریقش اگر برای نافله باشد، یا وقت فضیلت را درک کند، قبول داریم که تفریق مستحب است. امّا در جایی که جمع در وقت فضیلت است و اصلاً نافله داریم که تفریق مستحب است. امّا درجایی که جمع در وقت فضیلت است و اصلا نافله ندارد، مثل صلاة ظهرین د رسفر که وقت فضیلت هر دو حین الزوال است. تفریق با جمع هیچ فرقی ندارد. گفتیم: اگر جمع در اول وقت باشد، عیب ندارد، نسبت به تفریق افضل است.

مطلق بودن جواز جمع بین الصلاتین

کلام این است که جواز جمع، مطلق است، در حال عذر و غیر عذر، اگر تفریق مستحب باشد، به عنوان تفریق خارجی، در مقابل جمع خارجی، نه تفریقی که لاتیان النافلة است، نه تفریقی که لدرک فضیلة الصلاتین است. اگر این دو جهت در بین نباشد، مثل صلاة ظهر و عصر در سفر که نافله ندارد، هر دو هم وقت فضیلت است، این نسبت به آن که تفریق می‌شود مفضول است، ما دلیل بر این نداریم. ائمه علیهم‌السلام جوازش را فهمانده‌اند. وقتی جمع من غیر عذر جائز شد، کلام در فضیلت است می‌گوییم: اگر فضیلت به درک نافله باشد، بله، تفریق مستحب است، اگر آنها نباشد فضیلتی بر‌آن ثابت نشده است. با وجود روشن بودن این مطالب که تفریق جایز است، مع ذلک با این روایات صریحه، آن شخصی که می‌گوید: این جور جمع کردن اشکال دارد. هنوز عصر نشده تا ما نمازعصر بخوانیم. معلوم می‌شود ناشی از قلّت علم او است و تتبع ندارد. ائمه‌علیهم‌السلام عدل و مفسّر کتاب هستند «لن یفترقا» هستند. لذا شیعیان جمع را گرفتند، به جهت این که یک زمانی آنها مناقشه نکنند که این جمع درست نیست. لذا سیره مستمره شیعه بر این قائم شدهاست.

و الحمد لله رب العالمین.

——————————————————————–
[۱]ـ وسائل الشیعة، ج۳، ا بواب المواقیت، باب۴، ح۱۵٫
[۲]ـ وسائل الشیعة، ج۳، ا بواب المواقیت، باب۵، ح۱۱٫
[۳]ـ وسائل الشیعة، ج۳، ا بواب المواقیت، باب۳۱، ح۲٫
[۴]ـ وسائل الشیعة، ج۳، ا بواب المواقیت، باب۳۱، ح۱٫
[۵]ـ وسائل الشیعة، ج۳، ا بواب المواقیت، باب۳۲، ح۱۱٫