دروس خارج فقه / صلاة / درس ۶۰: انتهای شب، طلوع شمس یا طلوع فجر
افرادی که منتهای شب را طلوع فجر قرار دادهاند، دو طایفه هستند: یک طایفه میگویند: اوّل روز بعد از طلوع فجر است، نه بعد از طلوع خورشید، طائفه دیگر میگویند: بعد از طلوع فجر تا طلوع خورشید شب نیست، و روز هم نیست. روز از طلوع خورشید است. کأنّ شب و روز متقابلین نیستند.
اینها به دو روایت تمسک کردهاند: روایت ا ولّ[۱] که کافی هم نقل میکند چنین است: «عن محمد بن یحیی عن محمد بن احمد عن السیّار عن الفضل بن ابی قرة رفعه عن ابی عبداللهعلیهالسلام قال سئل عن الخمسین و الواحدة رکعة» در باب نماز گفتیم: صلوات مشروعه فی کلّ یوم و لیلة، نافلةً و فریضةً، ۵۱رکعت است. این روایت میگوید: چرا۵۱ رکعت شد و کمتر وبیشتر نشد؟ «فقال: انّ ساعات النهار اثنتا عشرة ساعة» ساعات روز ۱۲تاست «و ساعات اللیل اثنتا عشرة ساعة»، شب دوازده ساعت است، «و من طلوع الفجر الی طلوع الشمس ساعة» از طلوع فجر تا طلوع خورشید ساعتی است «و من غروب الشمس الی غروب الشفق غسقٌ فلکلّ ساعة رکعتان» یعنی بیست و چهار ساعت میشود چهل و هشت رکعت، سی و یک رکعت میماند، دو رکعت هم مال فجر است، میشود پنجاه، «وللغسق رکعة» و برای غسق هم رکعتی قرار داده است که میشود پنجاه و یک رکعت. برای هر ساعتی دو رکعت قرار داده است و برای غسق هم رکعتی ذکر کرده است.
مراد از ساعت در خطابات شرعیّه
لفظ ساعت در روایات و در خطابات شرعیّه و در قرآن مجید که اطلاق میشود، به معنای وقت است. نه این ساعتی که فعلا شصت دقیقه میگویند و هر دقیقهاش هم شصت ثانیه است. ربّما در بعضی روایات استعمال در این معنا میشود که هست، ولکن نادر است، ساعت به معنای وقت موقت است. مدلول این روایت است اوقات را تقسیم کرده است در شب به دوازه قسمت، و در روز هم دوازده قسمت، شب طولانی بشود و روز کوتاه شود، فرقی نمی کند.
یک قسمت علاوه بر این بیست و چهار قسمت، بین طلوع فجر تا طلوع خورشید است، در مانحن فیه بیست و پنج قسمت میشود. یک قسمتی را هم برای غسق قررا داده است. آن هم معلوم میشود که برای او یک ساعت است. این منافات ندارد که کسی بگوید: این روایت مخالف با ضرورت است، مثل کثیری از روایات مثلا در روایت دارد: عبد اگر یک معصیتی بکند «اُجّل سبع ساعات» هفت ساعت به او مهلت داده میشود. رقیب وعتید که با انسان هست، و خبر از آنها ندارد، و در جاهایی انسان را از خطر نجات میدهند، او را ملتفت میکنند، این رقیقب و عتید اعمال را مینویسند، وقتی این شخص معصیتی کرد، هفت ساعت به او مهلت میدهند، اگر در عرض این هفت ساعت توبه کرد، چیزی در عملش نمینویسند، و اما اگر توبه نکرد، آن یکی به این ملَکی که وکیل است سیئات را بنویسد، میگوید: بنویس! دیگر این شخص در این وقت توبه نکرد. مدتی را که کم نیست مهلت میدهند.
کلام صاحب جواهر در باب وجوب شرعی توبه و ردّ ما
صاحب جواهر(رحمهالله) وقتی که محرّمات و واجبات را میشمارد، ظاهرا در کتاب شهادت است به مقتضای آن که شاهد باید عادل باشد، آنجا فرموده توبه شرعاً وجوب دارد، از واجبات شرعیه است، و ترکش کبیره است، و فوراً هم واجب است. ما آن وقتی که موفق بودیم بحث میکردیم، عرض کردیم که اینجور نیست. توبه وجوب شرعی ندارد، وجوب توبه تنها عقلی است. وقتی حکم عقلی مستتبع حکم شرعی میشود که حکم عقل در افعال باشد، در فعلی، عقل قطع نظر از حکم شارع، حکم به قُبح کند، بعد به ملازمه کشف میشود که حرام است. یا به حُسنی که تارکش مذمّت میشود کشف میشود که آن وقت به قانون ملازمه واجب است.
و اما حکم العقل فی الامتثال، مستتبع حکمی شرعی نیست. عقل میگوید: نماز که واجب شد باید امتثال کنی، دیگر شارع چیزی نمیگوید غیر از آن ایجاب نماز، یا حرمت شرب خمر، بلکه عقل میگوید: نهی شرب خمر را متوقف کن، و امر به نماز را امتثال کن! امتثال مال عقل است. در مثل ما که مرتبهای از کمال نفسی را هنوز نداریم، عقل میگوید: بدبختی خودت را از استحقاق عقوبت نجات بده! اگر واجب را ترک کنی و حرام را مرتکب شوی، مستحق عقوبت میشوی. انسان هم وقتی که مؤمن است و آخر را ایمان دارد اعتقاد دارد، واجب را اتیان میکند و حرام را ترک میکند.
لذا میگویند: ا طاعت ما اطاعت عبید است نسبت به مولای عرفی، عبد از مولای عرفی خیلی دل خوشی ندارد، ولکن ازعقاب و جرایش میترسد، موافقت میکند. روی این اساس انسان وقتی که معصیتی کرد به ترک واجب یا فعل حرام، خداوند متعال از باب رحمتش یک بابی را گشوده است. همان طوری که شارع بدل برای مأمور به جعل میکند،برای آن معصیت هم مکفّر قرار داده است، از باب رحمت و لطف خودش به عباد، باب توبه را مکفّر قرار داده است، و الاّ شارع این راه را قرار نمی داد، عقل حکمی در باب توبه نداشت «التائب من الذنب کمن لا ذنب له» این معصیت هیچ میشود و دیگر استحقاق پیدا نمیکند.
بعد از این که شارع این را مکفّر داد، عقل آنجور میگوید، و الاّ شارع واجبی قرار بدهد و ترکش را از گناهان کبیره قرار دهد، خلاف باب حکمت میشود. چون مؤمنی که گول خورد و توبه نکرد، هر آن عقابش بیشتر میشود، وجوبش وجوب فوری است. اگر توبه نکرد، مثلا هفت ساعت، و یک روز دو روز، ده روز گذشت، چقدر وِزر جمع کرد؟ لذا توبه از باب رحمت است. پس اگر شارع این مکفّر قرار نداده بود، عقل حکمی نداشت، میگفت: تومعصیت کردی تمام شد، مستحق عقوبت است. این که شارع این را از باب رحمت مکفّر قرار داده است، عقل بعد از این حکم میکند که باید توبه کنی! باید خودش است. چرا؟ چون اگر توبه نکنی استحقاق عقوبت داری، این حکم عقل است، تکلیف شرعی ندارد، از باب رحمت است. و الاّ اگر این همینطوری باشد که ایشان میفرماید، اولا ملاک حکمی مولوی نیست، ثانیا این رحمت نمیشود، این ازدیاد معصیت و ازدیاد استحقاق عقوبت میشود. همان عقلی که میگفت: مخالفت تکلیف نکن استحقاق عقوبت پیدا میکنی، میگوید: اگر توبه نکنی استحقاق عقوبتت میماند.
برای این که انسان نیل به مقامات پیدا کند، ولکن در مقامی که انسان مخالفت کرد مستحق عقوبت شد، جایرحم است، اگر پسر شما کار خطای کرد، قدری که شما تنبیه میکنید و مذمت میکنید، مادرش میگوید: به او رحم کن! یعنی بگذر، این رحمت است.
پس مراد از ساعت در مانحن فیه اینجور است، قرینه هم دارد که مراد از ساعت این ساعت شصت دقیقه نیست، چون با «و من طلوع الفجر الی طلوع الشمس ساعة» بیست و پنج ساعت میشود. معلوم میشود که ساعت به آن معنا نیست، و در روایت دارد «و من غروب الشمس الی غروب الشفق غسق» این هم یک ساعت میشود که یک رکعت قرار داده شده است. حدود نیم ساعت یا کمتر طول میکشد.
اشکال در استدلال به روایات
ولکن روایت من حیث السند تمام نیست، مرفوعه است، که رفع آن از فضل بن ابی قره است، لذا گفتیم: مراد از شب قبل از طلوع فجر است، چون فرمود: «من طلوع الفجر الی طلوع الشمس ساعة» شب از مواردی میشود که بین غروب خورشید و طلوع فجر اراده شده است، ما سابقا گفتیم: استعمال را که منکر نیستیم. لکن استعمال دلالت نمیکند که شب موضوع ٌ به این است.
یک روایت دیگر هم روایت ابی هاشم الخادم[۲]است، صدوق(رحمهالله) نقل میکند در علل« عن أبیه از پدرش«عن محمد بن یحیی» که محمد بن یحیی العطار است که شیخ علی بن الحسین پدر صدوق است، صدوق با کلینی معاصر بودند، محمد بن یحیی هم شیخ کلینی بود و هم شیخ علی بن الحسین « عن محمد بن احمد بن یحیی» العطار که محمد بن یحیی اشعری و صاحب کتاب نوادر الحکمة است«عن ابراهیم بن اسحاق عن محمد بن حسن بن شمّون عن أبی هشام الخادم» محمد بن حسن شمّون ضعیف است و توثیقی ندارد. ابراهیم بن اسحاق در او کلامی هست، لذا سند روایت ضعیف است.
تعبیر «ماضی» در بارهای امام کاظم(علیهالسلام)
«قالت: قلت لأبی الحسن الماضی» که در روایات به موسی بن جعفرعلیالسلام، ماضی اطلاق میشود. ماضی یعنی گذشته، چون مذهب واقفیه ملتزم بودن که موسی بن جعفرعلیهالسلام حیّ است، مؤسسین مذهب واقفیه به واسطهی پولهایی که در ید وکلاء بود، خواستند آن پولها از دستشان نرود، گفتند: موسی بن جعفرعلیهالسلام حیّ است. لذا بعد به موسیبن جعفرعلیهالسلام لقب ماضی دادند یعنی گذشته، وفات کرده است. میگوید: «قال: قلت لأبی الحسن الماضیعلیهالسلام لم جعلت صلاة الفریضة و السنّة خمسین رکعة؟» چرا پنجاه رکعت شده است؟ «لایزاد فیها» در فریضه و سنت یعنی نماز نافله مترتبه، در اینها زیاد نمیشود «ولاینقص منها؟» کم نمیشود؟ «قال: لأنّ ساعات اللیل اثنتا عشرة ساعة و فی مابین طلوع الفجر الی طلوع الشمس ساعة وساعات النهار اثنتا عشرة ساعة فجعل الله لکلّ ساعة رکعتین و مابین غروب الشمس الی سقوط الشفق غسق، فجعل للغسق رکعة» برای او هم رکعت قرار داده است و پنجاه و یک رکعت میشود.
تحدید روز بافهم عرفی
این «فجعل للغسق رکعة» علاوه بر این که این روایت معارض و منافی باروایاتی است که بعضی صحیح بود که غسق را به انتصاف اللیل معنا میکردند، مابین غروب الشمس و ذهاب الشفق، شفق همان حمرهای است که در طرف مغرب بعد از غروب شمس میماند کما ذکرنا، بین غروب شمس و زوال آن حمره را غسق قرار داده است. علاوه بر این که این روایات من حیث السند ضعیف هستند، منافی است با آن روایات متقدمه که غسق اللیل، انتصاف اللیل است، لذا از آن قاعدهای که عرض کردیم که شارع تحدید در روز مثل تحدید سفر نکرده است، سفر امر عرفی است، انسان مسافرت میکند، میگویند: کجابودی؟ میگوید مسافرت بودم. سفر امر عرفی است وشارع این امر عرفی را از حیث مبدأ در طرف قلّت تحدید کرده است، فرموده است: سفر آن وقتی محقق میشود که اقّلش هشت فرسخ برود، امتدادیاً یارجوعیاً.
حکم بلاد کبیره و صغیره
لذا اگر انسان در وطنش است، و چهل سال آنجا زندگی میکند، و از اول آن شهر بزرگ بوده است، یا تازه بزرگ شده است، از آن طرفِ بلد تا این طرف بلد، چهار فرسخ است، مثل بلاد کبیره. آنجا اگر کسی که خانهاش در همان شهر است منتها در طرف شرق است، به طرف غرب رفته، چیزی بخرد و بر گردد، آنجا شرکتی است. از او بپرسند: کجا بودی؟ نمیگوید: مسافر بودم، سفرِ عرفی صدق نمیکند. لذا گفتهایم: بلاد صغیره یا کبیره فرق ندارد، مبدأ سفر از خارج بلد حساب میشود، یعنی خارج خانههای مسکونی نه کارخانه و باغها، چون که شارع سفر به معنای عرفی را تحدید کرده است، نه این که در سفر حقیقت شرعیه دارد.
لذا فرقی نمیکند مبدأ مسافرت شهر بزرگ یا شهر کوچک باشد، از خارج بلد است. لذا شارع غسق اللیل و روز را تحدید نکرده است، نه در مبدأ و نه در منتها، ملخص کلام این است که اینجا حتی مثل سفر هم نیست. روز عند العرف اطلاق میشود، جایی که قرینهای نباشد، چون که چه بسا شب به معنای سیاهی استعمال میشود. یک وقت روز به معنای روشنی استعمال میشود، شمس طلوع نکرد و هوا روشن شده است میگویند: روز شد. این در استعمال واقع است، ولکن آنجایی که یوم در مقابل شب، روز در مقابل شب اطلاق شود « یوم یعنی من طلوع الشمس الی غروب الشمس» معنای اطلاق است، حمل میشود به آن. در باقی موارد الحاق است، که شارع ربّما شب را ملحق میکند به روز مثل وجوب الصوم، و ربما عکسش میشود، روز را ملحق به شب میکند، ربما آن که جزئی از روز است ملحق به شب میکند، برای شارع فرقی نمیکند این الحاق حکمی است.
اگر هوا هنوز تاریک است و اول طلوع فجر است و قدری سفیدی پیدا شد، شب میگویند یا روز؟ پس شب، تحدید به طلوع فجر نمی شود و طلوع فجر منتها شب نمیشود. در منتهای شب که طلوع فجر یا طلوع الشمس است، میگوییم طلوع شمس منتهای شب نیست، بعد از طلوع فجر هم شب میگویند، نمی گویند که شب نیست، و روز شده است.
وقتی که شمس طلوع کرد و سفیدی همه جا مستولی میشود و شما هم گفتهاید: اذا طلعت الشمس فالنهار موجودة» وقتی که خورشید طلوع کرد میگویند: اول روز است. این الحاقی است احکام شرعیه روی روز و شب عرفی است، از عرف بپرسی بعد از طلوع فجر هوا تاریک است، روز شده است؟
چون آنهایی که در آن اطراف زندگی میکنند، باید روز به کار بروند، وقتی که روز روشن شد، آفتاب طلوع نکرده ولکن در صحرا اوّلِ آفتاب باید کار کنند، میگویند: روز شد، و هوا روشن شد، این علاقهی اشرافی است، یعنی دارد روز میشود. نه این که اینها میگویند: وقتی که طلوع فجر شد، روز شروع شد وشب نیست. حرف ما این است واین معنای عرفی دارد. اگر جایی قرینهای بر خلاف قائم شد، اخذ میکنیم، و الاّ هوا روشنِ روشن شد، و لکن زن حیض ندیده بود، اوّل آفتاب که طلوع کرد حایض شد، سه روز هم گذشت، بعد از این که سه روز گذشت، روز سوم که غروب کرد تمام شد و خون قطع شد این حیض است یا نیست؟
در مانحن فیه یوم معنایش همان است، و اینها علاقهاش اشرافی است. کسی اوّل طلوع آفتاب، به قم برسد، ده روز بماند وغروب برود بپرسد که تو ده روز ماندی و کم و زیاد موقع روشنایی بود، میگوید: نه، گذشته بود از اولی که رسیدم و وارد شدم.
——————————————————————————————-
[۱]ـ وسائل الشیعة، ج۳، ابواب اعدا الفرائض، باب۱۳، ح۱۰٫
[۲]ـ وسائل الشیعة، ج۳، ابواب الفرائض، باب۱۳، ح۲۰٫