درس ۱۴: توضيحى در وضع عام موضوع له خاص ـ كلام مرحوم كمپانى ـ كلام مرحوم آخوند در وضع معانى حروف
براى اين كه شما يقين كنيد وضع عام و موضوع له خاص ممكن است و در اين وضع، و وضع عام موضوع له عام فقط يك معناى كلّى لحاظ مى شود ولى به دو نحو شما وضع در اعلام را ملاحظه كنيد. لفظ زيد را وضع مى كند بر آن وجود خارجى كه تازه به دنيا آمده. لحاظ اين وجود خارجى بجز صورتى كه از آن كودك در نفس حاضر مى شود نيست. چون خود كودك كه به ذهن نمى آيد، آنيكه بذهن مى آيد صورت آن كودك است و ما بايد با اين صورت آن كودك را نگاه كنيم. در قبرستان وقتى ودار مى شويد عكس ميّتى را بالاى قبرش مى بينيد مى گوئيد عجب! اين فلانى هست ها. در حالى كه اين عكس است و شما اين عكس را بماهى مرآةً لحاظ مى كنيد. شما اگر بخواهيد صورة را لحاظ كنيد لا بما هى مرآةٌ مى گوئيد عجب عكس قشنگى انداخته كلام اين است كه در اعلام شخصيه وقتى لفظ به خارج وضع شد ولى در حقيقت شما صورت را لحاظ كرديد آلّياً، از اين جهت در اعلام شخصيت معنى متّصف بعدم نمى شود. در اسماء كلّى، كلّى يتّصف بالوجود و العدم ولكن اعلام اينجور نيست. زيد متصف بعدم نمى شود. بله متّصف بعدم البقاء مى شود. ولى در وضع عام موضوع له عام، آن صورت عامى را كه شما لحاظ كرده ايد بما هى مفهوم من المفاهيم و معنى من المعانى و بعد لفظ را بر او وضع مى كنيد در آن معنى وجود و عدم درش نخوابيده بدان جهت هم وجود و هم عدم بر او حمل مى شود منتهى ظهور استعماليش در وجود است. الضرب مولم يعنى وجود الضرب مولم ديگر احتياج نيست وجود را بياوريد ولى اگر گفتيم ضرب زيد معدوم عيبى ندارد. كلام اين است: عنوانى را كه واضع لحاظ كرده بما هو معنىً من المعانى و لفظ را در مقابل او وضع كرد مى شود وضع عام موضوع له عام. امّا اگر همين صورت را مرآةً افرادش گرفت و لفظ را كه براى او وضع مى كند اين مانند وضع براى اعلام شخصيّت است.
كه در وضع آنها هم صورت ملاحظه مى شد بما هو مرآة في الخارج. لفظ انسان را به واقع الانسان كه عبارت از افرادش باشد وضع مى كنيد ولى چون افراد غير متناهى را تفصيلاً نمى شود تصور كرد، اجمالاً تصور مى كنيم و لفظ را براى آن كثرات حمل مى كنيم در وضع خاص موضوع له عام ديگر اين حرف نيست. چون خاص نمى تواند مرآة خاص ديگر يا مرآة كلى خودش باشد در آنجا خاص سبب انتقال است. لذا وقتى شما لفظ را به واقع يك كلى وضع كرديد ديگر به عدمش صدق نمى كند مثل اعلام شخصيت مى شود. چون واقع او وجودات است. پس وضع عام موضوع له خاص داريم. و من هنا معلوم شد كه كلام مرحوم كمپانى كه در اينجا فرموده، عليل است. ايشان فرموده چون جزئيات، لا يحصى هستند تصور تفصيلى اينها ممكن نيست. اگر واضع بخواهد بر اين افراد لفظى وضع كند بايد اينها را تصوّر اجمالى كند يعنى اينها را به عنوان لحاظ كند و آن عنوان هم جامع است. بخلاف وضع اللفظ للكلّي، كه در آنجا ديگر خود كلّي لحاظ مى شود. پس اقسام وضع عقلاً منحصر در سه تاست. وجه ضعف كلام ايشان اين است كه حرف ايشان عدم معقوليت قسم رابع را نمى رساند. ايشان فرمودند در وضع خاص موضوع له عام ما نيازى به لحاظ خاص نداريم عام را مستقلاً لحاظ مى كنيم ولى در وضع عام موضوع له خاص ما بايد عنوانى را لحاظ كنيم نتيجه خاص اين حرف اين است كه در وضع لفظ براى جزئى حقيقى كه با او تمام افراد باشند بايد وضع عام موضوع له خاص باشد ولى در وضع عام احتياج نداريم جزئى لحاظ كنيم. خوب احتياج نداريم كه امتناع درست نمى كند ولو احتياج نيست ولى يكى مى گويد من اوّل جزئى رالحاظ كردم بعد ازجزئى منتقل به كلى شدم. كلام ما در اثبات امتناع قسم رابع است. بعد مرحوم آخوند فرموده ولو معروف است در السنة كه وضع در حروف عام و موضوع له خاص است.
ولى وضع در اسماء اجناس عام و موضوع له عام است، مى فرمايد اين كلام صحيح نيست. همانطور كه در اسماء اجناس وضع عام موضوع له عام است وضع حروف هم عام و موضوع له عام است. معنا كه به او لحاظ متعلق مى شود، ذات ملحوظ موضوع له است در اسماء و در حروف و آن ذات ملحوظ در هر دو كلى طبيعى است اگر بر آن كلّى طبيعى اسم وضع شود يا حرف وضع شود فرقى نمى كند لفظ« ابتداء» از هر چه حكايت مى كند لفظ «من» هم از همان حكايت مى كند. منتهى مستعمِل تارة آن ملحوظ را مستقلاً لحاظ مى كند و او را بذهن مى برد مى گويد ابتداء الامور خيرٌ من انتهاءها. و يك وقت هم معناى ديگرى را لحاظ مى كند و آن معناى ابتدائية يا انتهائية لحاظ اندكاكى در غير دارد. مثل اينكه فرض كنيد مى خواهيد بر سير از بلد تا مكه حكمى جعل كنيد. شما وقتى مى خواهيد موضوع را به نفس ببريد آن سير را مى بريد به نفس. مى گوئيد هذا السير من البلد الى المكة مهاجرة الى الله. آن سير استقلالى را كه لحاظ كرده ايد يك مبتداء و انتهاء در او لحاظ شده مندكّاً اگر خواستيد حرف استعمال كنيد آن ابتداء و انتهاء را مندكّاً در لفظ لحاظ مى كنيم. اين در مقام استعمال است و جزء معناى ابتداء نيست چون در حروف اگر بخواهد وضع عام و وضوع له خاص شود بايد موضوع له و مستعمل فيه در حروف افراد خارجيّة بشوند، معنايش اين است كه جزئى خارجى بشود و بر كثيرين صدق نكند. و حال آنكه اگر گفت: سر من البصرة الى الكوفة شما از هر نقطه اى از بصره كه سير كنيد بسوى كوفة، امتثال كرده ايد. بعضى ديده اند اين اشكال وارد است گفته اند جزئى اضافى است و مرحوم آخوند مى فرمايد فهو كماترى. چون اگر موضوع له افراد باشند افراد، جزئية خارجية هستند و ديگر كلى نمى شود لذا جزئى اضافى نمى شود. اينجا كه در سرت من البصرة الى الكوفة جزئى اضافى است و ديگر به خروج از كوفه صدق نمى كند اين بخاطر تعدّد دال و مدلول است. كه ابتدائية قيد خورده به بصرة. جزئيات ما دو قسم بيشتر نيست يا جزئيات خارجيه است يا جزئيات ذهنية. تارة اين معنايى را كه لحاظ مى كنيم مثل جوهر خارجى است يعنى قائم بالذات است و اخرى وجود عرضى دارد در ذهن، يعنى در معناى ديگر ملحوظ است به لحاظ اندكاکی كه شما اگر بگوئيد مِنْ وضع شده براى آن جزئى ذهنى، يعنى واقع جزئى ذهنى. واقع اللحاظ موضوع له است كه فرد ذهنى آن كلى است. اين هم محذوراتى دارد. يك محذورش اين است كه امتثال سر من البصرة محال مى شود چون امتثال، اتيان متعلق الامر است در خارج، بنابر اين معانى حروف اصلاً در خارج نمى آيند. امر مقيّد به امر ذهنى (كه لحاظ است) هيچوقت در خارج نمى آيد اين را دقت كنيد كه يك صدق و انطباق است و يك حكايت. اين دو را نبايد اشتباه كنيد. موجود ذهنى حكايت از خارج مى كند كلّى را تقسيم كرده اند به طبيعى و منطقى و عقلى. كلّى عقلى همان كلّى طبيعى است مقيّداً بكليّة. آن كلّى طبيعى مقيّد كه در خارج نيست. لا يمتنع كه معناى كلّى است از اوصاف مفهوم است و در خارج موجود نمى شود. مقيّد به امر عقلى، عقلى مى شود. معذلك به اين مى گويند كلّى، كليّة باعتبار حكايتش است. و اين منافاتى ندارد كه شيء اى در خارج موجود نشود ولكن حكاية از خارج كند يعنى شبح خارج شود بدان جهت معناى حرفى اگر مقيّد شد بوجود ذهنى حكايت از خارج مى كند ولى صدق بر خارج نمى كند. انطباق يعنى هو هو.