دروس خارج اصول / درس ۱: العلم

درس ۱: العلم

دأب قوم اين بوده كه كتابى را كه در علمى تأليف مى‏كردند براى آن كتاب مقدمه‏اى ذكر مى‏كردند و در آن امورى را ذكر مى‏كردند كه از مسائل آن علم نيست ولکن ارتباط با مسائل آن علم دارد. این منوال در کتب اصولیه هم جاری بود یعنی اموری را در مقدمه بیان می‌کرد که آن امور از مسائل علم اصول نبود ولکن ارتباط با مسائل علم اصول داشت. مرحوم آخوند هم تبعيّت از قوم كرده و مقدمه‏اى براى كتاب نوشته. (عنوان بحث ما در اصول، بر سبک کفایة الاصول است) ابتداء موضوع علم و مسائل علم و تمايز علوم از يكديگر را به طور کبرای كلى بيان كرده و بعد آن را تطبيق بر موضوع و مسائل و تمايز علم اصول از سائر علوم كرده است. بدان جهت، ابتداءً بطور کبرای کلی مى‏فرمايد موضوع هر علمى، عين موضوعات مسائلش است (موضوع هر علم آن است كه در آن علم موضوع کلّ علمٍ وهو الذي یُبحَثُ فیه عن عوارضه الذاتیة عینُ موضوعاتِ مسائله بحث از عوارض ذاتيه او مى‏شود) و مراد از عوارض ذاتيه اين است كه عرض غريب نباشد. اما توضيح كلام ايشان: عرضى كه در ما نحن فيه گفته مى‏شود در مقابل جوهر نيست، اين عرض بمعنى العارض است يعنى محمول. وقتى چيزى بر چيزى حمل شد تارة (الف) در اين حمل احتياج به واسطه‏اى نيست نه واسطه در ثبوت و نه واسطه در عروض. واسطه در ثبوت یعنی علت ثبوت شيءٍ لشيءٍ است. واسطه در عروض مثل حرکت جالس سفینه است. حرکت،‌ ابتداءً و بالحقیقه، مال سفینه است. ولکن جالس سفینه را می‌گویند حرکت می‌کند. اسناد حرکت به جالس سفینه، مسامحه است. واسطه در عروض یعنی محمول، حقیقةً مال واسطه است و حمل محمول بر ذیل الواسطه، از باب عنایت و مجاز عقلی است. حمل حرکت بر جالس سفینه، حمل شیء بر غیر موضوع حقیقی خودش است. به خلاف واسطه در ثبوت که حمل محمول بر موضوع، حقیقتی است ولکن علت ثبوت محمول بر موضوع، آن واسطه است. مثل الإجارةٌ آب، حقیقةً گرم است ولکن علت عروض حرارت بر آب، نار است. پس آخوند در ابتداء می‌فرمایند: موضوع کل علم و هو الذین یبحث فیه عن عوارضه الذاتیه. مراد از عوارض ذاتیه یعنی بلاواسطه در عروض. یعنی آن‌هایی که حمل بر موضوع علم می‌شود در عروض ندارند. این موضوع کل علم، عین موضوعات مسائل علم اصول است. ايشان با اين جمله مختصر خواسته‏اند شبهه‏اى را كه در مقام هست و آن شبهه در اکثر کلمات عنوان شده است را دفع كنند، شبهه اين است: معروفِ بین حضرات اين است كه عارض بر شیئى و حمل بر یک شیء، يا در اين حمل اصلاً واسطه‏اى نيست مثل مثل بعض…
محمولاتى كه حمل مى‏شوند بر واجب الوجود مثل الله حىٌّ كه نه واسطه در عروض مى‏خواهد چون معلوم است و نه واسطه در ثبوت چون ذاتىٌّ الشيء لم يكن معلّلاً ذاتی شیء، واسطه در ثبوت ندارد. حیات، غیبت دارد با ذات واجب الوجود لذا علت ندارد. ذاتیات شیء، احتیاج به واسطه ندار. و اخرى (ب) احيتاج به واسطه دارد. اين قسم كه احتياج به واسطه دارد دو قسم مى‏شود ۱- واسطه، واسطه داخليه است ۲- واسطه، واسطه خارجيه است. واسطه داخليه هم نسبت به آن موضوع تارة مساوى است و اخرى اعم از اوست. واسطه داخليه نسبت به موضوع، اخصّ نمى‏شود چون واسطه داخلى، منحصر است به جنس و فصل. فصل شيی، مساوى شيى است و جنس شيى، اعمّ از او مى‏شود. و واسطه خارجیه تارة اعم مى‏شود و اخرى مساوى و ثالثةً اخصّ مى‏شود و رابعةً مباين مى‏شود. اما واسطه داخليه: مثلاً در الانسانُ ماشٍ، ماشٍ حمل بر انسان مى‏شود ولکن بواسطه داخلیه که حيوان است. چون انسان بما هو حيوان مشی مى‏كند و اختصاصى به انسان ندارد. اگر فصلش مدخليه در مشى داشت ساير حيوانات نمى‏بايست راه بروند. بخلاف ادارك كليّات. این كه مى‏گوئيم الانسان مدرك للكلّيات. اين ادراك كليات حمل شده بر انسان بواسطه جزء مساوى اش كه فصل او است كه از او تعبير به ناطق مى‏شود. امّا واسطة خارجيه تارة شي حمل مى‏شود بر شيي اى بواسطه خارجى مساوى مثل الانسانُ ضاحك، واسطة اين حمل، تعجّب است كه خارج از انسان است چون نه جنس است نه فصل ولكن مساوى انسان است كل انسان متعجّب و كلّ متعجب انسان. و اخرى اعمّ مى‏شود مثل كلُّ متكلم ماشٍ كه بواسطه حيوان است. و حيوان داخل مفهوم متكلم نيست خارج است ولى خارج از اعمّ. و ثالثة به خارج اخصّ است مثل الحيوان ضاحك ولو بعنوان قضيه موجبة جزئية. اين بواسطه تعجب است كه خارج از حيوان و اخصّ از اوست. و رابعةً به خارج مباين است مثل الماء حارٌّ، يا جالس السفينة متحرك. مشهور اين است كه جاهايى كه شي‏اى بر شي اى حمل مى‏شود بلا واسطه يا بواسطه مساوى . . .

داخلى باشد يا خارجي، اين سه قسم، عَرَض ذاتىّ است. و هرگاه شى اى بر شى اى حمل شود بواسطه خارجى اعمّ يا اخصّ يا مباين، مشهور اين است كه عرض غريب است. و اگر شي اى حمل بر شي ديگر شود بواسطه داخليه اعم، محل خلاف است كه عرض ذاتى است يا عرض غريب پس اَعراض هفت قسم می‌شود: یک قسمش، بلا واسطه است. دو قسمش مع الواسطه داخلیه است که همان داخلیه اعم و داخلیه مساوی است. چهار قسمش مع الواسطه خارجیه است که همان اعم و مساوی و اخص و مباین است. از هفت قسم، سه قسم عرض ذاتی است سه قسم، عرض غریب است. فقط یک قسم، محل خلاف است. طبق اين تقسيم لازم مى‏آيد مسائل علومى كه در كتب مدوّن است مسائل آن علم نباشد. مثلاً ما در علم نحو مى‏گوئيم الفاعلُ مرفوعٌ. مرفوع حمل بر الفاعل مى‏شود، موضوع علم نحو، كلمة است كه مرفوع حمل بر الفاعل شده بواسطة كلمة كه اعمّ از فاعل است. پس الفاعل مرفوعٌ بحث از عَرَض غريب، موضوع علم مى‏شود يا در علم اصول مى‏گوئيم صيغة افعل، ظهور در وجوب دارد، ظهور در وجوب بايد حمل شود بر موضوع علم اصول كه كتاب است. بين صيغة افعل و كتاب، عموم و خصوص من وجه است تارة قرآن صيغة افعل مى‏شود و اخرى نمى‏شود و صيغه افعل هم، اُخرى قرآن مى‏شود و تارة نمى‏شود پس باید این مسائل از علم نحو و اصول خارج شوند. مرحوم آخوند مى‏خواهد اين اشكال را دفع كند. دوتا مطلب مى‏گويد و اين اشكال را رفع مى‏كند يكى اينكه موضوع هر علم با موضوع مسائلش اتحاد وجودى دارند و تغاير موضوع علم با موضوع مسائل آن تغاير كلى با مصدايق و طبيعى مع افراده است. کلی با مصادیقش و طبیعی با افرادش، عطف تفسیر هستند. موضوع علم، كلى مى‏شود و موضوعات مسائل، افراد آن كلى مى‏شود. پس حقيقةً موضوع هر علمى، عين موضوع مسائل است. و فرمود كه در هر علم بحث از عوارض ذاتى موضوع مى‏شود و گفت عوارض ذاتى يعنى بلا واسطة فى العروض یعنی آن محمولی را که بر موضوع حمل کردیم، بالعنایة والمجاز نباشد. واسطه در عروض نداشته باشد. خوب شما مى‏دانيد وقتى شى‌اى را حمل كرديد بر موضوع علم و آن شیء را حمل كرديد بر موضوع مسئله اينجا موضوع علم با موضوع مسئله يكى است. الفاعل مرفوعً. فاعل همان كلمه است. کلمه یا فاعل می‌شود یا مفعول. پس وقتی گفتید: الفاعل مرفوعٌ در حقیقت، مرفوع، حمل بر خود کلمه شده است. چون که کلمه، عین موضوعات مسائل است و کلمه، عرض ذاتی است چون واسطه در عروض . . .

ندارد. حمل مرفوع بر زيد در ضَرَبَ زيد، بالعناية و المجاز نيست پس اینکه مشهور، اَعراض را هفت قسم کردند و سه تا یا چهار تا را عرض غریب گرفتند، طبق نظر آخوند، درست نیست. عوارض ذاتی طبق نظر آخوند، آن است که واسطه در عروض نداشته باشد. مطلب دیگر این است که موضوع هر علمی، با موضوعات مسائل علم، اتحاد وجودی دارند. پس اگر محمولی، نسبت به موضوع مسأله، عرضی ذاتی بود همان محمول، نسبت به موضوع علم هم عرض ذاتی است. خوب چرا ما در هر علمى موضوعى مى‏خواهيم؟ گفته‏اند مدرك مرحوم آخوند که فرمود: هر علمی، نیاز به موضوعی دارد قاعده‏اى است كه اهل معقول آن را تأسيس كرده‏اند براى اينكه اثبات كنند صادر اوّل از مبداء اعلی يك چيز بوده است. الواجد لا يصدر الّا عن الواحد كه عكس قاعدة الواحد لا يصدر منه الّا الواحد است. كه گفته‏اند مرحوم آخوند از روى قاعده الواحد لا يصدر الّا عن الواحد گفته كه غرض در علوم، يكى است و اين غرض حاصل مى‏شود از علم به مسائل. پس بايد يك مؤثّر داشته باشد. خوب مسائل علم، يك محمولاتى دارد و يك موضوعاتى. اين محمولات ولو جامع دارند ولى اينها، جامع ما بالعرض دارند. و هر ما بالعرضى يَنتهى الى ما بالذات. جامع بين محمولات بر مى‏گردد به جامع بين موضوعات. پس آن غرضى كه در علم هست از علم به جامع بين موضوعات حاصل مى‏شود. خوب (الواحد) كه غرض علم است (لا يصدر الّا عن الواحد). و آن واحد بايد جامع بين محمولات نباشند چون بالعرض است و بايد منتهى شود به جامع بين موضوعات و از او صادر شود. گفته‏اند مرحوم آخوند هم، از روى اين قاعده گفته كه هر علمی باید موضوع داشته باشد و محشّين كفاية هم اين را گفته‏اند. ببينيد آيا ايشان به اين قاعده نظرى داشته‏اند يا نه مرحوم آخوند در ملتزم شدن به موضوع برای هر علمی، آیا به این قاعده فلسفی نظر داشته است یا نه؟ آیا در کلمات ایشان قرائنی وجود دارد که اصلاً نظری به قاعده فلسفی نداشته است؟ بعد درباره خود قاعده بحث مى‏شود كه آيا تمام است يا نه؟ اگر قاعده تمام بود آیا اینجا جای آن قاعده است یا نه؟ کلام ما این است که اینجا جای آن قاعده نیست. نه اینکه مرحوم آخوند، این قاعده را قبول نداشته است بلکه اینجا، جای آن قاعده نیست.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *