دروس خارج فقه / صلاة / درس ۴۲: وقت نماز مغرب ونظریه مشهور؛ اختیاری واضطراری
کلام در روایاتی بود که اکثر علما واصحاب ویا مشهور اصحاب ما قدیماً وحدیثاً به آن روایات استدلال کرده اند بر اینکه وقت صلات مغرب وقتی داخل می شود که حمره مشرقیّه از قمّه الرأس زایل بشود، ابتدائاً نکته ای متذکر می شود، مشهور ملتزم شده اند که دخول وقت صلات مغرب و وقت افطار صوم شهر رمضان، وقتی است که حمره ای مشرقیه زایل بشود، این قول مختص به علمای شیعه است، واما علمای عامه ملتزم هستند وقتی غروب شمس، یعنی خفاء قرص وراء الافق شد، روز تمام شده وشب شروع می شود وافطار وصلاة مغرب واجب می شود.
در نماز مغرب مثل بقیه صلوات عامه ملتزم هستند که هر صلاتی دو وقت دارد: یکی وقت وجوب ویکی وقت اضطراری، یعنی وقت وجوب در حال اختیار و وقت وجوب در حال اضطرار، مثلاً در صلاة ظهر وقت اختیاری وقتی است که ظلّ شاخص به اندازه فیء در شاخص به اندازه مثل بشود. وقتی که زوال شمس از دایره نصف النهار شد، نماز ظهر واجب می شود. وجوب اختیاری وقتی است که ظلّ حادث به اندازه شاخص بشود، بعد وقت اختیاری در ظهر تمام می شود، وقت اختیاری عصر داخل می شود. و وقت اختیاری عصر که وقت وجوب اختیاری است باقی است تا آن که فیء به اندازه مثلین بشود، دو مثل خودش بشود. آن وقت، وقت اختیاری نماز عصر تمام می شود وبعد از این وقت اضطراری است. کسی که مضطر شد ودر وقت اول ترک کرده است، نماز ظهر وعصر واجب می شود« الی ان تعرب الشمس» تا پنج رکعت مانده به غروب، صلاتین واجب می شود واگر کمتر از پنج رکعت وقت مانده فقط نماز عصر خوانده می شود.
آنها می گویند: اضطرار فرقی ندارد که شخص مختار بود، نخواند، یا خودش را به اضطرار انداخت، اوهم در این وقت باید نماز را بخواند، مراد از اضطرار این نیست که شخصی نمی تواند در اول وقت بخواند، ولو مختار باشد ونخواند مضطر می شود، لذا وقتی مضطر شد نمازش را در وقت اضطرار باید بخواند ولو معصیت کرده است. مثل آن قولی است که ما نمی گوییم: اگر کسی نماز ظهر وعصرش را نخواند تا پنج رکعت به غروب شمس باقی بماند، در این صورت این نماز ظهر وعصرش را باید بخواند، در مدّت این پنج رکعت، چهار رکعت از نماز ظهر ویک رکعت از نماز عصر را درک می کند «من ادرک من الوقت رکعة فقد ادرکها» ولو اینکه معاقب است خودش را به اضطرار انداخت است. آنها بعد از مثل ومثلین این حرف را می گویند. در نماز مغرب وعشاء هم آنها ومشهور متلزمند وقتی غروب شمس یعنی خفاءقرص شمس شد فقط وقتی اختیاری نماز مغرب داخل می شود.
انتهای وقت اختیاری نماز مغرب
وقت نماز اختیاری مغرب چه موقع تمام می شود؟ دو قول است: یکی این است که شفق، یعنی سرخی در طرف مغرب، بعد ا زغروب، زایل بشود. اگر زایل شد وقت اختیاری نماز مغرب تمام شده است. قول دیگر این است: وقت اختیاری نماز مغرب که تمام شد ولو شفق هم موجود باشد. وقتی که زوال شفق شد وقت اختیاری نماز عشاء واجب می شود. وقت اختیاری نماز عشاء الی ثلث اللیل است. در ذهن من هست که قائل به وقت اختیاری عشاء تا نصف اللیل هم هست. وقتی که ثلث لیل گذشت، وقت اختیاری مغرب وعشاء گذشت، وقت اضطراری اینها شروع می شود. وقت اضطراری اینها الی طلوع الفجر است، تا پنج رکعت به طلوع فجر مانده مغرب وعشاء را باید اداء بخواند که وقت اضطراری است. منتها اگر از اول مضطر بود ونمی توانست بخواند، مثلاً در طیّاره نشسته بود، او معصیت نکرده است، ولی اگر عمداً تأخیر انداخت وخودش را به اضطرار انداخت، مرتکب معصیت شده است.
را حلّ تعارض روایات وقت نماز مغرب
آیا روایاتی که از معصومین به ما نقل شده است واکثر اصحاب ما قدیماً وحدیثاً ملتزم شده اند که دخول وقت نماز مغرب به ذهاب حمره ای مشرقیه است، نه مجرد استتار القرص وراء الافق الغربی، آیا ما روایتی داریم که من حیث السند والدلالة بر این امر دلالت بکند؟ آن وقت با روایات« اذا غربت الشمس فقد وجبت المغرب و وجب الافطار» با آنها چه کار کنیم؟
یک راهش را صاحب حدائق گفت که آنها مجمل هستند، این روا یات مفسر آنها است. در معنا در غروب محتمل است، غروب حسّی که قرص الشمس از انسان غایب بشود، وقتی که بدون مانع وحاجب، نگاه به افق غربی کند، می بیند قرص تمام شد ورفت این غروب حسّی است. یا غروب واقعی که می گویند وقتی است که زوال حمره ای مشرقیه بشود. وقتی که زایل شد معلوم می شود به آن مرحله این ثانیه از غروب رسیده است.
از روایات یکی مرسله ابن ابی عمیر بود که گفتیم: اگر دلالتش تمام بشود که تمام هم هست، بابیاناتی که عرض شدسندش اشکال دارد. آیا درست می شود به امری که فیما بعد خواهیم گفت یانه؟ بعضی ادعا کرده اند که این روایات من حیث السند مناقشه ای ندارد. چرا؟ برای اینکه اصحاب حدیثاً وقدیماً به این روایات عمل واستناد کرده اند که ضعف را جبران می کند. این بماند فیما بعد. فی نفسه من حیث السند اشکال داشت.
اما روایت دیگری که مشهور استدلال کرده اند وبعضیها مناقشه فرموده اند که این روایت من حیث الدلالة ومن حیث السند تمام نیست. این روایت معتبره برید بن معاویه[۱] است که با اسناد متعدد نقل شده است. یک سند را کلینی رحمه الله نقل می کند.
تذکر بدهیم: این که می بینید عامه در نماز مغرب به مجرد این که اذان گفتند،نماز مغرب را می خوانند، این فقط از قوّت ایمان نیست، به جهت این است که واجب معیّن می دانند که باید در آن وقت خوانده بشود، مثل شیعه نیست که می گوید: شارع گفته است: «اذاغربت الشمس حتی ینتصف اللیل».
«محمد بن یعقوب» کلینی نقل می کند از شیخش«محمد بن یحیی» العطار(رضوال الله تعالی علیه) آن هم نقل می کند از أحمدبن محمد» بن عیسی یا ابن خالد، ظاهرش احمد بن محمدبن عیسی است، چون ندارد عن ابیه، بعد می گوید:« عن محمد بن خالد والحسین بن سعید» این معلوم است که احمد بن محمد بن عیسی است، احمد بن محمد بن خالد همان محمد بن خالد برقی است پدر احمد بن أبی عبدالله البرقی، این محمد بن خالد برقی تنها نیست، بلکه حسین بن سعید از هردو نفر نقل می کند، «احمد بن محمد عن القاسم بن عروه عن برید بن معاویة» العجلی که از اجلاّ است، « عن ابی جعفرعلیه السلام اذاغابت الحمرة من هذا الجانب» وقتی که حمره از این جانب غایب شد« یعنی من المشرق» ا زمشرق زایل شد«فقد غابت الشمس من الشرق الارض وغربها» اگر زوال حمره مشرقیه شد، آفتاب از شرق وغرب ارض، غروب پیدا کرده است. پی این روایت می فرماید: اذا غابت الحمرة» وقتی که حمره غایب شد« من هذا الجانب، یعنی من المشرق» یعنی حمره ای مشرقیه زایل شد آن وقت« فقد غابت الشمس» می توانی نماز مغرب بخوانی وافطار کنی.
کلام درقاسم بن عروه وجواب استاد
در این روایت دو اشکال شده است: یکی من حیث السند، چون در سندش قاسم بن عروه است وقاسم بن عروه، توثیق خاصی ندارد، که مثلاً نجاشی یا شیخ یایکی از قدمای علمایی که توثیقاتشان از باب اخبار عدل به عدالت است ـ خبر واحد ثقه هم حجّت است، چه اِخبار از موضوع بدهد، چه از حکم ـ این طوری توثیقی نسبت به قاسم بن عروه بیان نکرده اند. چون قدما اینطور بودن که مثل نجاشی، کشیّ قدس سره وشیخ الطائفه: شیخ طوسی یا خود کلینی ویا خود صدوق قدس سره اینها به سند توثیق می کرده اند. نه تنها این طور توثیقی ثابت نشده، بلکه مطلق التوثیق هم ثابت نشده، لذا گفته اند: سند این روایت اشکال دارد. البته مسلکی که ما کراراً بیان کرده ایم، این روایت من حیث السند اشکال ندارد، چون قاسم بن عروه از معاریفِ روات است وروایات کثیره ای از اجلاّ فراگرفته است، راوی ومروی عنه اش هر دو از اجلا هستند. او از اجلا نقل کرده واجلا هم از او نقل کرده اند، مثل حسین بن سعید وهکذا احمدبن خالد برقی وغیر ذلک از قاسم بن عروه نقل کرده اند و روایات کثیره ای دارد، خودش هم که از اجلا نقل می کند از برید بن معاویه العجلی. کثرت روایت نشانه این است که این شخص، شخص معروفی است که اشخاص از او روایت اخذ می کرده اند وچنین شخصی بین روات معروف می شود واگر قد حی که برای این طور معاریف نقل نشود مثل قدحی که در حق بعضی از روات هست مثلاکذّابٌ، ضعیف ٌ، یلعب بالنرد والشطرنج وامثال ذلک، وهکذا نجاشی قدس سره در بعضی جا می گوید: «رأیت اصحابنا یعیبون علیه » عیب می گرفتند، قدح در او می کردند، اگر قدحی در باره اش نقل نشود معلوم می شود که در زمان خود حُسن ظاهر داشت یعنی ساتراً لعیوبه بود. وشارع این حسن ظاهر را درجایی که شخص مؤمن باشد طریق عدالت قرار داده است،در جایی که حسن ظاهر دارد ولکن مذهبش فاسد باشد وکارش نقل حدیث است، اگر از او خلافی نشنوندو کذب او محرز نشود، یعنی حسن ظاهر داشته وکاشف از ثقه بودن می شود.
مراد از توثیق عام
گفتیم: این توثیق عام است چون این طور اشخاص، حسن ظاهر دارند واشخاصی که این طور معروف هستند، قدحی در باره ای آنها وارد نشده است مثل سهل بن زیاد که مشهور است، اصحاب از او نقل کرده اند او هم از اجلا نقل کرده، از غیر اجلا هم خیلی نقل کرده، ولکن قدح در باره اش نقل کرده اند، ما امتثال او را نمی گوییم، مثل محمد بن سنان که مشهور است در روایت وقدح هم دارد، اورا نمی گوییم، بلکه کسی که مثل قاسم بن عروه باشد وقدحی در باره اش نقل نشد، معلوم می شود که زمان خودش حسن ظاهر داشته است. در این زمان هم همینطور است، اگر شخصی معروف بشود ما بین اهل الایمان، اگر نقطه ای ضعف داشته باشد آن را در می آورند، مخفی نمی گذارند، نقل می کند که فلان وقت فلان کار را کرده است، عادت بر این جاری است. این طریق عدالت است. علی هذا الاساس بخواهد این روایت را می حیث السند بگویند اعتبار ندارد به خاطر عدم توثیق، نه این این طور نیست. بله چه بسا گفته می شود که قاسم بن عروه گرچه معروف است ولکن قدحی در باره اورسیده است، گفته اند: او وزیر منصور بوده است در آن دستگاه بود قدح است. لذا روایتش اعتباری ندارد. این کلام پیش ما درست نیست، چون یک وقت شخصی در دستگاه آنها وارد می شود وکاری با ائمهعلیهم السلام ندارد، در روایات کتابی تألیف نکرده است، یک وقت این است که نه، این در آن دستگاه بود ولکن پیش ائمهعلیهم السلام بوده است، این قاسم بن عروه از امام صادقعلیه السلام واز امام موسی بن جعفرعلیه السلام روایت دارد واز اصحاب امام صادقعلیه السلام روایت دارد، چنین شخصی که چنین کتابی دارد واز اصحاب ائمهعلیهم السلام حساب می شود، اگر این منصب را اشغال کند مثل علی بن یقطین که او هم همین طور بود، خود ائمه فرموده بودند: «کفارة عمل السلطان، قضاء حوائج الاخوان» اخوان ایمانی است، لذا در مانحن فیه این با این وصف که از اصحاب ائمهعلیهم السلامبود وروایتی در ابواب مختلفه از آنها اخذ می کرد، اگر یک جا یک روایت نقل می کرد یا دو روایت نقل می کرد، می گفتیم: این یکی دو روایت را رها کنید، اما کسی که این قدر روایات از اصحاب ائمهعلیهم السلام نقل کرده است ومردم هم از او گرفته اند، معلوم می شود که مورد توجه واعتماد بود وحسن ظاهر داشته است واین قدح نمی شود بلکه مدح می شود با وجود اینکه وزارت در دستش بود امّا در دستگاه ائمّهعلیهم السلام بود، این خیلی ایمان می خواهد خیلی ها هستند که وقتی دستشان به جائی بند شد، دیگر قضایای سابق یادش می رود، ۱۸۰ درجه تغییر پیدا می کند، اگر شخصی همین طور بماند، این از قوّت ایمان است. لذا این روایت من حیث السند مناقشه ای ندارد.
منظور از مشرق
واما المناقشة من حیث الدلالة که فرموده اند: این روایت ولو سندش هم معتبر باشد واشکالی در او نشود من حیث الدلاله تمام نیست. چرا؟ چون فرموده اند: ظاهرش مشرق نقطه شروع الشمس است، مشرق به دومعنا اطلاق می شود: یک بار اطلاق می شود به جانب شرقی، این طرف مشرق است واین طرف مغرب است مثلاً، یک وقت مشرق اطلاق می شود به افق شرقی افقی که مبدأ شروع الشمس است. فرموده اند: در ا ین روایت، مشرق به معنای جانب نیست، بلکه به معنای نقطه الشروع است. می گوید:« اذا غابت الحمرة من هذا الجانب یعنی من المشرق» یعنی مراد آن نقطه شروع الشمس است او وقتی که غایب شد «فقد غابت الشمس» در بحث قبل گفتیم: وقتی حمره از آن نقطه رفت وقتی قرص بتمامه غروب کرد یعنی حتی دو قرنش هم برود، ـ چون شمس دو قرن دارد،”قرْن” این دو قوسی است که نصف دایره است که هر کدام را “قرن” می گویند، اول قرن ثانی اش بعد هم قرن اولش مخفی می شودـ در روایات و درکلام علما وخصوصاً مخالفین دارد وقتی که قرن اول شمس، غروب پیدا کرد یعنی قرن بتمامه غایب شد، قهراً نقطه مشرق ، نقطه شروع، محاذی نقطه غروب است، شمس در آن روز از هر نقطه ای که شروع کرده است درمقابل همان نقطه غروب می کند وقتی که غروب کرد حمره از آنجا بلند شده ومرتفع می شود، چون حمره، شعاع شمس است چیزی دیگر نیست، وقتی شمس قرصش رفت شعاع از آن نقطه بیرون می رود، ولی در بالا شعاعش موجود است.
فرموده اند این حرف همانند مسلکی است که می گویند:«اذا غربت الشمس فقد دخل اللیل و وجبت الصلاة والافطار» ـ در بحث قبل عرض کردیم: این درست نیست. چرا؟ چون اگر این معنا مراد باشد، امامعلیه السلام لازم نبود این طور بیان کند، بلکه می فرمود: نگاه کن وقتی که قرن ثانی شمس را ندیدی« فقد وجبت الصلاة وقد وجب الافطار» این طور بایدباشد که واضحتر است والاّ اکل از قفا می شود. مثلا این که بگوئیم اگر در افق، حاجب فرض نشود، وقتی که در افق نیست خصوصاً در مشرق هم حایل باشد، وقتی که نگاه به غرب کردیم وجائل هم نیست، وقرص محو شد« فقد وجبت الصلاة و وجب الافطار» این بیان، مانند اکل از قفا می شود! اگر در افق، حاجب فرض شودع در افق شرقی هم حمره رویت نمی شود، چون حاجب جلو شمس را گرفته است وشعاع نمی تواند به آن نقطه شرق بیفتد، این قضیه شرطیه کاللغو می شود کما بیّنا. در این روایت می فرمایدک « اذا غابت الحمره من هذا الجانب»، من المشرق فقد غابت من شرق الارض وغیربها»، «من هذا الجانب» یعنی نقطه مشرق «فقد غابت» این را می گوید: «اذاخفی القرص فقد غاب الشمس من شرق الارض وغربها» این جانب ذکر کرده است «یعنی المشرق» تفسیر جانب است جانب مشرق، بدان جهت اگر در مانحن فیه کسی بخواهد بگوید: احتمال دارد مشرق در اینجا نقطه شروع باشد جواب می دهیم که قرینه قطعیه داریم که این مراد نیست والاّ این قضیه شرطیه لغو می شود، اگر مراد نقطه مقابل مغرب باشد، وآن حمره مراد باشد لغو است.
ظاهر نقل این است که راوی، آن را که شنیده، همان را نقل می کند. لذا اگر بخواهیم بگوییم: این تفسیرـ یعنی ـ از راوی است، قرینه می خواهد لذا مقتضای روایت این است که زوال حمره مشرقیه بشود.
روایت دوم را این قائل عظیم الشأن(طاب ثراه) (مرحوم آقای بروجردی) فرموده است مثل این روایت است بلکه اوضح است در اینکه مشرق، به معنای شروع الشمس است که در روایت علی بن احمد بن اشیم[۲] «وعن محمد بن یحیی، عن احمد بن محمد عن علی بن احمد بن اشیم، عن بعض اصحابنا» این علی بن احمد بن اشیم، توثیق ندارد واز معاریف هم نیست و روایت هم مرسله است. «عن ابی عبداللهعلیه السلامسمعته یقول: وقت المغرب اذا ذهبت الحمرة من المشرق» یعنی نقطه شروع الشمس، از او زایل بشود« وتدری کیف ذلک؟» می دانی چطور حمره از او زایل می شود؟ «قلت: لا» آن بعص اصحاب گفت: من نمی دانم چرا این طور می شود؟ قال: لأنّ المشرق مطلٌّ علی المغرب هکذا» مشرق، مُشرِف بر مغرب است، هکذا، اشرافش چطور است؟ «ورفع یمینه فوق یساره» یمینش را مثل اشرافش این دست به این دست دیگر، که دسترا بلند فرموده است می گوید: «فاذا غابت ههنا» وقتی که از بلندی غیب شد، (چون که مشرف بر مشرق است) در آن صورت، چه می شود؟ «ذهب الحمرة من ههنا» وقتی که در پایین غایب شد، از این بالا که مشرق است حمره می رود. این مناسبت با نقطه شروع ندارد، این کالصریح است که مراد طرف مشرق است.
چون شمس وقتی که غروب کرد، اگر مراد نقطه شروع بود، مشرف بودن نمی خواهد اینها مقابل هستند، دست بلند کردن نمی خواهد، این دست بلند کردن در صورتی است که آن نقطه غروب، افق غربی که آفتاب غروب می کند، حمره در این بالای شرق پیدا می شود ولو در نقطه مقابل منعدم شده است ولکن در آن فضا که بلند است پیدا می شود که گفتم اگر تک ابری باشد حمره پیدا است، وقتی که حمره از آن غروب حقیقی شدیعنی به مرحله ثانیه رسید، حمره هم می رود. لذا اگر روایت از امامعلیه السلام باشد چون سندش را گفتم که ضعف دارد، اگر نگوییم: صریحش، ظاهرش همان طرف شرق است. گفتیم روایت قاسم بن عروه معتبر بود وشاهد است بر اینکه مراد از این مشرق، در روایت قاسم بن عروه طرف شرق است که من حیث السند گفتیم: صحیح است، روایتی است که شیخ همین روایت را نقل کرده است واین که خواندیم از کلینی بود. شیخ این روایت را این طور نقل کرده است«وعنه» یعنی نقل کرده است «محمد بن الحسن باسناده عن احمدبن محمدبن» عیسی، روایت قبلی این است« عنه» بر می گردد به احمد بن محمد بن عیسی، وعنه یعنی احمد بن محمد بن عیسی، عن ابن ابی عمیر، عن القاسم بن عروة، وقاسم بن عروة عن برید بن معاویة العجلی که همان روایت است«سمعت أبا جعفرعلیه السلام یقول: اذا غابت الحمرةمن هذا الجانب، یعنی ناحیة المشرق، نه نقطه شروع شمس، وقتی که از این ناحیه، غایب شد« فقد غابت الشمس من شرق الارض وغربها» که این روایت ظاهرش همان ذهاب حمره ای مشرقیه است. قمة الرأس«قمة الرأس» یعنی چه؟ مراد از «قمة الرأس» که در ذهن است از سرانسان بگذرد، این نیست، «قمه» یعنی جاهای بلند که وقتی که شمس غروب پیدا می کند، شعاعش در کوههای بلند، سحابی که از زمین بلند است، در آنها حمره پیدا می شود، وقتی که اینها در ناحیه شرق دیده نشدند، معلوم می شود که« فقد غربت من المشرق وغربها» یعنی مرحله ثانیه غروب است. مدلول این روایات این است.
از روایاتی که دلالت بر این معنای می کند که حمره، مشرقیه می باشد وعلما اکثرشان استدلال کرده آن، روایت أبان بن تغلب[۳] است: کلینی نقل می کند«وعن محمدبن یحیی، عن محمد بن الحسن» این محمدبن حسین خطّاب اشعری قمی است که از اجلا است، استاد محمد بن یحیی العطار است که از او روایات کثیره نقل می کند مثل روایات احمد بن محمدبن عیسی نیست. محمد بن یحیی آن طوری که ماتتبّع کردیم، اکثر روایات احمد بن محمدبن عیسی را محمدبن یحیی العطار(رضوان الله تعالی علیه) نقل کرده است، از محمد بن حسین ابی الخطاب هم نقل کرده است ولکن به اندازه آن روایات نیست ولکن این محمد بن حسین ابی الخطاب اشعریرحمه الله شخص جلیلی است این هم از ابن عمیر از اسماعیل بن ابی ساره نقل می کند، این اسماعیل بن ابی ساره مجهول است یعنی ما نمی دانیم که چه شخصی است وچطور است؟
کلام در جمله ای «لایروی ولایرسل الا عن ثقة».
مطلبی بگویم؛ اینکه معروف است در السنه که مثل محمدبن ابی عمیر«لایروی ولایرسل الاّ عن ثقة» از موارد نقض یکی اینجا است که ابی عمیر از اسماعیل بن ابی ساره نقل می کند. اسماعیل به ساره در اکثر کتب رجالیه اسم ورسمی ندارد ومهمل است، لذا چطور می تواند گفت: ابن ابی عمیر«لایرسل الاّ عن ثقة؟» از کجا فهمیده اند؟ چون این اصلاً مهمل است، خود شیخ هم که این حرف را فرموده است« لایرسل ولایروی الاّ عن ثقة» اسماعیل بن ساره را نقل کرده است که کسی هم متعرض این نشده است که این کجائی است چطور است؟ در کلمات شیخ مهمل است، چطور می شود انسان بگوید: «لایرسل ولایروی الاّ عن ثقة»؟ آن وقت این شخص نقل می کند از «أبان بن تغلب قال: قلت لأبی عبداللهعلیه السلام: ایّ ساعة کان رسول اللهصل الله علیه وآله یوتر؟» کدام وقت رسول اللهصل الله علیه وآله نماز وتر را می خواند؟ می دانید بعد از نافله لیل که هشت رکعت است، دو رکعت صلات شفع است، یک رکعت نماز وتر که در آخر است. در روایات کما اینکه در بحثهای سال گذشته، قبل از تعطیلی بیان کردیم به این سه رکعت که شفع است ویک رکعت نماز وتر غالباً صلاة الوتر اطلاق می شود نوعاً قبلاً گفتیم که بلکه ادعا کرده بودند که به نماز شفع اصلاً در روایات شفع اطلاق نشده است. واگریادتان باشد ما گفتیم که در روایات چنین اطلاقی هست. پس «وتر» اقلاً یک رکعت است، اگر با سه رکعت نباشد، یک رکعت است. سوال می کند که این نماز وتر را کی بخواند؟
آن وُتیره است، وتر نیست. این نماز وتر راهم گفتیم که نافله عشاءنیست به نحوی که از روایات ظاهر می شود، این همان نماز وتر است که شارع مقدّم کرده است. در روایات داشتیم که رسول اللهصل الله علیه وآله نما زوتیره نمی خواند اگر یادتان باشد یعنی نافله عشا را چون نماز شب برایش واجب بود نماز وتر را می خواند. ظاهر این وتر همان نماز وتر است که یا سه رکعت است یا یک رکعت است. «قلت ایّ ساعة کان رسول اللصل الله علیه وآله یوتر؟ فقال: علی مثل مغیب الشمس الی صلاة المغرب» مابین غروب شمس تاوقت نماز مغرب هر اندازه که فاصله است در همان مقدار می خواند وگفتیم:۹دقیقه یا۸ دقیقه می شود. مابین غروب شمس ومابین زوال حمره مشرقیه، صلاة المغرب در زوال حمره مغربیه خوانده می شود آن هم مشرق می شود.
عرض می کنم: این روایت دلالت می کند بر اینکه مابین غروب شمس و وقت صلاة المغرب، فاصله هست. اگر این معنا باشد که به غروب شمس، صوم افطارش واجب بشود وصلاة المغرب واجب بشود، این روایت منافی است. چون وقت گذشته بقیه اش می ماند.
——————————————————————
[۱]. وسائل الشیعة، ج۳، ابواب المواقیت، باب۱۶ح۱٫
[۲]. وشائل الشیعة،ج۳، ابواب المواقیت، باب۱۶، ح۳٫
[۳]. واسائل الشیعة، ج۳، ابواب المواقیت، باب۱۶، ح۵٫