دروس خارج فقه / صلاة / درس ۲۴: موارد استثناءشده از حضور در نماز جمعه حتی در صورت وجوب عینی آن

دروس خارج فقه / صلاة / درس ۲۴: موارد استثناءشده از حضور در نماز جمعه حتی در صورت وجوب عینی آن

اگر قائل شدیم نماز جمعه وجوب عینی دارد مطلقا،‌یا قائل شدیم که نماز جمعه در زمان حضور معصوم۷ و وجود مأذون خاصی از او چون امام بسط ید دارد،‌وجوب تعیینی است. طایفه ای استثناء شده اند که حضور برآنها در نماز جمعه واجب نیست . واگر در زمانی که وجوب تخییری دارد،‌یعنی مکلفین می تواننند نماز جمعه اتیان کنند اگر قائل به تخییر شدیم وجماعتی که تعداد شان در نماز جمع ه معتبر است خواستند نماز جمعه را اقامه کنند وقتی ندای بر نماز جمعه شد گفتیم حضور دیگران احتیاط است. احتیاط این است که حاضر بشوند و واجبشان رابه صورت نماز جمعه ادا کنند. باز طوائفی که مستثنی است برآنها حضور واجب نیست سه مسأله در مقام است: مسأله اولی آن است که آن کدام طائفه ها است که حتی اگر نماز جمعه وجوب تعیینی پیدا کند بر آنها حضور واجب نیست؟ جماعتی را در کلمات اصحاب استثناء فرموده اند وگفته اند که بر اینها نماز جمعه واجب نمی شود؛ نه انعقاد جمعه ونه حضور در نماز جمعه.

مدرک در مورد نه طایفه است که بر آنها حضور واجب نیست که ویک طایقه هم هست که در هیچ حالی بر آنها حضور واجب نیست. مدرک روایات است؛ روایات در مقام وقتی که ملاحظه شد ومقتضای آنها حساب شد معلوم می شود که این نه طائفه دلیل استثنایشان چیست؟ عمده سه روایت است که از حیث سند و از حیث دلالت تمام هستند،‌یکی از این روایات صحیحه منصور بن حازم[۱] است. شیخ این را نقل می کند از حسین بن سعید،‌به سندش«‌عن صفوان» ‌صفوان بن یحیی «‌عن منصور» که ظاهرش منصور بن حازم است که صفوان از اول روایت دارد«‌عن ابی عبداللّه۷ فی حدیث»‌در آن حدیث که صدرش را سابقاً خواندیم «‌الجمعة واجبة علی کل أحد»‌جمعه واجب است بر هرشخصی« لایعذر الناس فیها» مردم در ترک جمعه معذور نمی شوند «‌الا خمسة» ‌مگر پنج طایفه«‌المرأة والمملوک والمسافر والمریض والصبی»‌ این پنج طائفه است؛ صبی که تکلیف ندارد اصلا. ولکن آنهای دیگری که مکلف به نماز هستند مرأه ومملوک ومسافر ومریض، بر اینها حضور در جمعه واجب نیست. ومثل این صحیحه مبارکه،‌صحیحه محمد بن مسلم[۲] است،‌«‌محمد بن یعقوب عن محمد بن یحیی عن احمد بن محمد،‌عن الحسین بن سعید،‌عن النصر بن سوید،‌عن عاصم بن حمید ،‌عن ابی بصیر ومحمد بن مسلم جمیعاً عن ابی عبداللّه۷» که روایت از حیث سند صحیحه است « قال: ان اللّه عز وجل فرض فی سبعة ایام خمسا وثلاثین صلاة»‌ سی پیچ نماز واجب کرده است هفته هفت روز است در هر روز هم پنج نماز است. «‌منها صلاة‌واجبة‌علی کل مسلم»‌ نمازی که بر کل مسلم واجب است.

اراده جنس از الفاظ مثل مسلم ومحرم

مراد از مسلم جنس است که زن را هم می گیرد مثل بعضی از روایات که در باب احرام وارد است مثلا«‌المحرم لایشم الطیب» مراد از این محرم جنس است که زن را هم شامل می شود یا این که « المحرم لایأکل الزعفران»‌،‌ »‌المحرم لایصید» فر قی نمی کند،‌زن باشد یا مرد جنس مراد است البته اگر جنس مراد باشد احتیاج به قرینه دارد،‌یکی از قرینه ها استثناء است؛ مثل همین روایت مبارکه که می گوید:‌«‌ان اللّه فرض فی سبعة ایام حمساً وثلاثین صلاة ـ واجبة علی کل مسلم ان یشهدها الا خمسة المریض،‌ والمملوک،‌والمسافر،‌والمرأة والصّبی»‌ مرأه را استثناء کرد ظاهرش این است که آن کل مسلم مراد جنس مسلم است که استثناء کرده است؛ والا اگر مسلم مرد بود که زن داخلش نبود، پس مراد از مسلم همان اعم از مسلم ومسلمه است. یکی از قرائن این است که استثناء‌وقتی که واقع شد معلوم می شودکه مراد جنس است. این روایت هم پنج تا را استثناء‌ کرده است «‌المریض» یکی مریض، ‌دیگری مملوک،‌ سومی مسافر چهارمی مرأة وپنجمی صبی است . که در آن روایت هم بود ولکن در مقابل اینها این صحیحه از زراره[۳] است . در آن روایت ۹طایفه ذکر شده است. می فرماید«‌محمد بن علی بن الحسین،‌ باسناده عن زرارة بن أعین ،‌عن أبی جعفر الباقر۷ قال:‌ا نما فرض اللّه عزّوجل علی الناس من الجمعه الی الجمعه خمساً وثلاثین صلاة،‌منها صلاة واحدة فرضها اللّه عز وجلّ فی جماعة»‌ شرطش جماعت است « وهی الجمعة، و وضعها عن تسعة» از ۹ طایفه رفع کرده است اورا«‌عن الصغیر والکبیر»‌در روایات گذشته کبیر نبود، در این صحیحه کبیر هم است. مراد از کبیر این نیست که شخصی صغیر نباشد، این معنا قطعا مراد نیست چرا؟ چون نماز جمعه به هیچ کسی واجب نمی شود مردم یا صغیرند یا کبیر،‌این کبیر به معنای پیر مرد است، ‌که اطلاق می شود این شخط را بزرگسال یا پیر مرد می گویند. حد شیبوبه « پیری) هم معلوم است. وقتی که انسان به هفتاد رسید شصت را تجاوز کرد ویا بین شصت وهفتاد اگر در شصت سالگی هم شک باشد،‌ در آن هفتاد سالگی دیگر شک نیست که پیر مرد حساب می شود. بین شصت وهفتاد هم همینجور است پیر مرد حساب می شود هرکسی نگاه کند می گوید این شخص پیر وکبیر است. «‌عن الصغیر والکبیر» کبیر در این صحیحه است.«‌ والمجنون»‌در آن روایات مجنون نبود،‌صبی بود در این روایت مجنون است یعنی تکلیف ندارد مثل صبی « والمسافر والعبد والمرأة والمریض والاعمی» یکی هم اعمی است که درآن روایات نبود پس مجنون واعمی وکبیر در این صحیحه ذکرشده است. یکی هم « ومن کان علی رأس فرسخین »‌آن که از نماز جمعه دو فرسخ دور است، ‌بر او واجب نیست.

تعارض روایات صحاح وجمع عرفی میان آنها

به نظر می آید که این صحیحه با آن دوصحیحه دیگر معارضه دارد،‌ آن دو گفتند واجب است بر همه الا بر پنج نفر،‌این روایت می گوید که بر ۹ طائفه وجوب ندارد. این منافات دارد با آن روایات،‌چطور مابین اینها جمع می شود؟ این در بحث اصول منقع شده است. بین این دو روایت جمع عرفی است اینها را متعارضین حساب نمی کنند چون او الا خمساً»‌می گوید این پنج نفر بر اینها حضور واجب نیست، استثناء که وارد شد،‌یعنی غیر آن پنچ نفر بر اینها حظور واجب نیست استثناء که وارد شد یعنی غیر آن پنج نفر طوائف خیلی است در آنها چهار طایفه دیگری که در صحیحه است داخل عموم است. این روایت صحیحه زراره می گوید: آن چهار نفر که یکی اعمی است ویکی پیر مرد است یکی من کان علی رأس الفسخین» است،‌ آن هم خارج است،‌ منافات ندارد، این خاص است. آن سه نفر بالخصوص دلالت می کند، آن عامی که مستثی بود در دوصحیحه اولی آنها بالعموم والاطلاق این چهار تا را شامل می شدند این صحیحه دلالت می کند که بر این چهار طایفه خضور واجب نیست، استثناء می شود مطلق است قید می خورد عام است واستثناء می شود.

مراد از جملات استثناء وتطبیق آن بر مانحن فیه

به عبارت دیگر جمله ای که مشتمل بر استثناء است، ‌در حقیقت دوخطاب است:‌ یکی این که «‌یجب الحضور علی کل احد غیر الخمسة»‌چون که استثناء دارد،‌ این « غیر الخمسة» استثناء خطاب دیگر است. یعنی «‌لایجب حضور هذ الخمسة»‌عام مختص می شود به غیر این خمسه«‌یجب الحضور علی غیر هذالخمسة» این خطاب عام است یا مطلق است. این صحیحه زراره می گوید:‌این چهار نفر را هم عام یا مطلق می گیریم استثناء در صحیحه زراره می گوید «لایجب الحضور علی الاعمی ولاالشیخ» یعنی کبیر « ولاعلی من رأس الفرسخین»‌ اینها خاص است این عامهای قبلی که واسع بود آنها را تخصیص می زند.

نظیر این در فقه زیاد است. مثلا در باب صوم وارد است « لایضر الصائم ماصنع اذا اجتنب خمس خصال» که مثل اکل وشرب ونساء است. وحال این که مفطرات منحصر به اینها نیست!! این کلا م مشتمل بر استثناء است « لایضر الصائم» یعنی«‌یجوز ارتکاب غیر هذالخمسة» استثناء هم می گوید که ولایجوز ارتکاب الخمسة» اگر روایتی وارد شده که گفت« الحقنة تفطر الصوم» حقنه صوم را باطل می کند‌،آ» که لایضر الصائم ماصنع» در خصوص حقنه وارد نشده بود بالعام می گفت که حقنه مفطر نیست؛ به آن دلیلی که وارد شده است تفطر الصوم الحقنه تخصیصش می زند یا مطلق است تقییدش ش می کند این جمله استثنائی دوجمله حساب می شود عام به واسطه استثناء اضیق می شود، ولکن قابل تخصیص است قابل تقیید است اگر مطلق باشد، ‌اگر در کتاب دیگری وارد شده است که فلان شخص بر او حضور واجب نیست . عام را تخصیص می زند ومطلق را تقیید می کند چون این معارضه ندارد بر این پنج تا واجب نیست. صحیحه زراره استثنایش با آن مفهوم معارضه دارد که می گوید غیر پنج تا واجب است صحیحه زراره می گوید: بر پیر مرد و «‌من کان علی رأس فرسخین »‌ وأعمی،‌واجب نیست؛ جمع عرفی دارد وباهم منافاتی ندارد لذا هیچ وقت عدد موجب تعارض نمی شود در جایی که در استثناء ذکر بشود،‌ودر خطاب دیگری عدد بیشتر باشد که مثلاً در صوم مفطرات را شمردند، بیشتر از پنج تا است ده تا یازده تا مفطرات است، باهم تعارض ندارد، این جمعه عرفی است؛ این استثنا کثیر با منطوق استثناء قلیل معارضه ندارد. آن می گوید بر پنچ تا واجب نیست،‌ این هم می گوید بر پنچ تا واجب نیست. در منطوق عدد باهم تعارض ندارد در مفهوم عدد که بر غیر این پنج تا حضور واجب نیست این جمع عرفی واطلاق وتقیید می شود وکسی که بصیر در فقه باشد در این موارد حیران نمی ماند،‌ که چکار کنم؟ جمع عرفی است وجمع عرفی هم اطلاق وتقیید است. لذا صحیحه زراره را می گیریم چون که خاص شد نسبت به مفهوم عددهای که در آن دوصحیحه بود.

تفصیل طوائف مستثنی از حضور در نماز جمعه

در صحیحه زراره ذکر شده است بر ۹طایفه حضور واجب نیست. ما ده تا گفتیم یکی هم در یک حالی می رسیم به او . این طوائف را متعرض می شویم،‌ معلوم است که صبی غیر بالغ است وبه او وجوبی ندارد اما صبیه اگر کبیره وبالغه هم بود یعنی زن بود برایش واجب نبود خصوصا این که صغیره باشد. آنها گذشت.

حکم حضور یا عدم حضور خنثای مشکل در نماز جمعه

کلام در این است که مرأه اسثناد شد، مملوک استثناء شد این نه طایفه ای هستند که به اینها واجب نیست. فرض کنید یکی خنثای مشکل است تمیز داده نمی شود که این خنثی مرد است یازن؟ آن علامات که شرعا برای تمیز خنثی وارد شده است در تشخیص این که این مرد است یازن؟ هیچ کدام از اینها را ندارد،‌ آن را خنثای مشکل می گویند،‌که هم آن که للنساء است دارد وآن که للرجال است آن را هم دارد،‌ وتشخیص هم داده نمی شود که این مرد است یا زن. بعضی ها گفتند که بر خنثی حضور واجب است، چرا؟ برای این که در مانحن فیه در روایات مرأه استثناء شده است وخنثی مرأه نیست خنثای مشکل خنثی مرأه نیست یا معلوم نیست مرأه باشد. در خنثای مشکل دوقول است: یک قول این است که خنثی ثالثه است نه مرد است نه زن طبیعت سومی است،‌یعنی انسان سه صنف دارد مرد است وزن است ویک هم خنصی است که نه مرد است نه زن طبیعت ثالثه است. هم مرد از او سلب می شو مرد نیست وهم زن بودن از او سلب می شود . اگر گفتیم در خنثی یک قول است که طبیعت ثالثه است می گوییم حضور در نماز جمعه بر او واجب است که تنها بر مرد واجب نیست،‌بر کل احد واجب است الازن. خوب این خنثی هم که زن نیست باید حاضر بشود. قول دوم در خنثای مشکل این است که طبیعت ثالثه نیست،‌در واقع « فی علم اللّه» یا مرد است یازن ولکن ما نمی توانیم تشخیص بدهیم بعضی گفته اند اگر این حرف را قائل بشویم استصحاب می گوید که بر این زن حضور واجب نیست چون چون موضوع حکم”واجب نیست” زن وعنوان مرأه است. اصل این است که این زن نیست. آن وقتی که که نبود زن هم نبود زنیّیت سلب می شد چون سالبه به انتفای موضوع است وسلب احتیاج به وجود موضوع ندارد الان که موجود شده است نمی دانیم آن سلب محمول که زن نبوده الآن هم مسلوب است؟ بله سلب باقی است مرد نبود اثر ندارد چون مرد بودن موضوع حکم نیست.

طبیعت ثالثه نبودن خنثای مشکل

صحیحه از این قول والظاهر واللّه العالم این است که خنثی طبیعت ثالثه نیست. چون خداوند متعال انسان را در قرآن مجید به دوطائفه تقسیم می کند، می فرماید: (یهب لمن یشاء اناثاً ویهب لمن یشاء الذکور»[۴] مقتضای این تقسیم این است که که خنثی یا باید ذکور بشود یا اثنی،‌قول به طبیعت ثالثه خلاف ظاهر آیه مبارکه است. واستصحاب این که این زن نیست، این استصحب هم جاری نیست چون مبتلا به معارض است، اصل این است که مرد نیست. نه به جهت این که مرد اینجا موضوع حکم است. نه به جهت این که مرد هم موضوع حکم دیگری است که لبس الذهب بر او حرام است ولباس حریر بر اوحرام است خوب اصل این است که مرد نیست علم اجمالی می شود، یا حضور درنماز جمعه واجب است یا حریر حرام است؟ لذا در مانحن فیه علم اجمالی منجز می شود،‌مورد اصل عملی نیست،‌در باب خنثی ذکر شده است مرحوم شیخ۱ هم در علم اجمالی در رسائل مفصل بحث کرده، نتیجه اش این است که باید جمیع بین وظیفتین بکند.

اما کلام ما این است که اگر طبیعت ثالثه نشد، وظیفه خنثی چه جور است؟ این روایات خنثی را نمی گیرد، چون علم اجمالی دیگر است آن علم اجمالی منجز است او مانع از تمسک به اطلاقات می شود که اصل جاری کنید که این زن نیست این اصل مبتلا به معارض است. اصل این است که مرد نیست یعنی ذهب را پوشیدن بر او حرام نیست. حریر محض پوشیدن بر او حرام نیست،‌یا مثلا فرض کیند که فقط با لنگ بیرن بیاید بر او حرام نیست. ستر عورتینش کافی است این علم اجمالی نمی گذارد این اصل جاری بشود لذا این که گفتم بر خنثی حضور واجب است چون دلیل در مانحن فیه خنثی را می گرد اگر طبیعت ثالثه هم باشد می گیرد طعبیت ثالثه که درست نیست، وقتی که مردد شد مابین زن ومرد آنجا مقتضای وظیفه خنثی که جمع بین الاعمال وظیفتین است به اوباید عمل کند.

حضور مملوک در نماز جمعه

اما د رمورد مملوک ـ این را فقط اشارةً می گویم چون محل ابتلاءنیست ـ مملوک ربما مبعض می شود وآن این است که عبدی با مولایش عقد مکاتبه بسته است که مالی را کسب کند وبه مولایش بدهد تا آزاد بشود، مکاتبه اگر مطلقه است هر مقدار پول داد آن مقدارش آزاد می شود اگر مشروط باشد یعنی همه پولش را داد آن وقت آزاد می شود در فرض ما این عبد مکاتب مطلق بود آن مال الکتابه را داد آزاد شد بعضی گفته اند بر چنین عبدی حضور در نماز جمعه واجب است حتی شیخ الطائفه۷ در مبسوط فرموده است عبدمبعض اگر در ایام محابات ـ‌ چون نصفش آزاد است، حرّ شده است در آن ایامی که ایامش را تقسیم می کند که در یک روز حرّ ودر روز مثلا عبد است تقسیم می کند در این ایام اگر ایام حریت در آن محابات جمعه واقع شدـ حضور بر او واجب است. چرا؟ چون حریت در لسان ادله اخذ نشده است که نماز جمعه بر حرّ واجب است فقط این ذکر شده است که بر عبد واجب نیست، عبد هم آن است که از سر تا پاعبد باشد این مبعّض را نمی گیرد پس باید حاضر بشود.

عرض می کنیم که این حرف درستی نیست چون که در لسان روایات عبد ومملوک ذکره شده است وتقی که هنوز عبد آزاد نشده است اسمش مملوک است صدق می کند که اوملک دیگری است ولونصفش. مثل این که کسی خانه ای را بادیگری شریک هستند یک کسی به او می گوید:‌الحمد الله که خانه داری. می گوید این خانه ملک کسی دیگر هم هست. لذا در مانحن فیه مملوک صدق می کند وحضور او وجوبی ندارد.

تعریف مسافر وحضور او در نماز جمعه وخروج موضوعی از مسافر بودن

اما المسافر، اصحاب ما متفق بو دند که بر مسافر حضور در نماز جمعه واجب نیست. مسافر کیست؟ دوقول است یکی قول این است که آن کسی که به او ابتدائاً قصر واجب می شود وباید صلاتش را قصر وصومش را افطار کند بر اوحضور واجب نیست که این قول مشهور است. قول دیگری این است که آن کسی که مسافرت ولو نماز تمام بر او واجب باشد وظیفه اش روزه گرفتن باشد حضورش واجب نیست چون گاهی برای شخص در سفر واجب می شود، چون گاهی برای شخص در سفر واجب می شود نماز راتمام بخواند، این در دوصورت است: یک صورت این است که در آن سفری که می رفت در اثناء ا زعنوان مسافر بودن خارج بشود، مثل این که به وطنش برسد که از سفر خارج شده ودیگری مسافر نیست. در این صورت سفر قطع می شود وحضور در نماز جمعه بلااشکال واجب می شود. یا درجایی وطن او نیست ولکن عرفاً مسافر نمی گویند، ‌مثل آقایان اهل علم که می آیند در قم،‌ ده سال دوازده سال زحمت بکشند درس بخوانند، وطنشان این جا نیست،‌ بعد هم معلوم نیست که قسمت کجا باشد اگر بپرسیم می گوید شاید به وطنم بر گردم شاید جای دیگر بروم شاید هم اگر کارم گرفت در قم بمانم این شخص اگر تهران رفت وبرگشت وباز دوباره در تهران کار دارد می خواهد گذرنامه بگیرد به حج برود دو روز که د رقم می ماند می گوییم نمازش راتمام بخواند قم برایش وطن نیست ولکن قصر جایز نیست باید تمام بخواند چرا؟ چون قصد در ادله مال غیر متوطن نیست قصر مال سفر است آن کسی که در بدلی رحل انداخته است که ده دوازده سال بماند آن شخص را در آن بدلی مسافر نمی گویند از اول هم همین جور است. بعضی ها گفته اند یک مدتی بماند بعد مسافر می شود نمی شود ما می گوییم از اول که وارد می شود جزم واطمینان دارد که ده دوازده سال اینجا می ماند از اول نمازش را تمام می خواند این مسافر نیست. کسی که می گوید آیا شما مسافر هستی؟ اگر بداند که آمده دوازده سال اینجا رحل اقامت کند به این مسافر نمی گویند به کسی که مدتی اینجور در بدلی مکث کند مسافر گفته نمی شود چون عنوان مسافر بودن به واسطه اینجور اقامت که متوطن بشود زائل می شود یا مجاوری که عنوان مسافر صدق نمی کند مجاور قم یا نجف یا کربلای معلّی حساب شود به اینها قصر واجب نیست اینها خروج موضوعی است.

تخصیص وخروج حکمی برخی از موارد مسافر از حکم مسافر

مواردی هم هست که خروج حکمی است، انسان حقیقتاً مسافر است ولی شارع گفته باید تمام بخوانی، مثل کسی که ده روز قصد اقامت کرده است اگر بپرسند شما کجا هستی؟ می گوید مسافرم برای زیارت آمده ام. مسافرت است حتی در سخن خودش ولکن وظیفه اش تمام است، این را تخصیص حکمی می گویند،‌خروج از موضوع قصر نیست مثل دومثال اول که مسافرت مسلوب میشود این حقیقتاً مسافرت است ولکن شارع حکم کرده است که باید تمام بخواند، مثل کسی که به سفر معصیت می رود مسافرت است ولکن شارع گفته روزه ات را بگیر نمازت را هم تمام بخوان این موارد تخصیص حکمی است.

قول ثانی در مسأله این است که این وجوب حضور که از مسافربر داشته شده یعنی آن که حقیقتا مسافر است ولو قصد اقامت کند حضور در نماز جمعه بر او واجب نیست چون حقیقتا مسافر است اعتبار اعتباری حکمی است تخصیص است تمام بخواندن نماز وروزه گرفتن اما اطلاق روایات می گوید که «‌الا المسافر» برای مسافر حضور واجب نیست. کسی که سفرش معصیت است برای معصیت رفته باید تمام بخواند. اگر نماز جمعه در آنجا هست حاظر شدن بر او واجب نیست چرا؟ چون مسافر است این موارد که تخصیص حکمی است در موارد هم برای این مسافر مثل مقیم عشرة ایام غیر ذلک حضور واجب نیست. این هم کلام آنها ی که خواستند بفرمایند حضور واجب نیست. چه مسافر موضوعاً مسافر بشود چه حکماً مسافر باشد یعنی حکماً حاضر باشد یا موضوعاً حاضر باشد. قولی هم گفته حضور بر او واجب است بر مقیم هم واجب است. آنها می گویند عنوان مسافر منصرف است به آن که نمازش قصر است وروزه اش را نمی گیرد آیا آن وقول صحیح است یا این وقول صحیح است کدام یکی از اینها باید اختیار بشود؟

بعد انشاءاللّه.

———————————————————————–

[۱] وسائل الشیعة ج۵، باب ۱ ابواب صلاة‌الجمعة وآدابها ح۱۶٫
[۲] وسائل الشیعة،‌ج۵، باب صلاة الجمعة وآدابها ح۱۴٫
[۳] وسائل الشیعة،‌ ج۵ باب ۱،‌ابواب صلاة‌الجمعة وآدابها ح۱٫
[۴] شوری/۴۹٫