دروس خارج فقه / نجاسات/میته/ درس ۲ : ادامه المیتةُ من کل ماله دم سائل
الکلام فی الجهة الثانیة: صاحب مدارک به صدوق نسبت داده است که قائل است به طهارت میته ،چرا؟ چون صدوق در خطبه الفقیه ، فرموده که من در این کتاب مثل سائر مصنّفین رفتار نمی کنم که همه روایات را نقل بکنم بلکه در این کتاب نقل می کنم روایاتی که به آنها فتوی می دهم و آنه حجة بینی و بین رَبّی است. بعد از چندصفحه،روایتی را نقل کرده که مضمونش طهارت میته است. جِلد میته را ظرف آب یا لَبَن قرار می دهند امام (ع) فرمود: اشکالی ندارد و می توانی از آن ظرف وضوء بگیری و بخوری . پس صدوق، قائل به طهارت میته است.
جواب به صاحب مدارک: اولاً محتمل است که مراد صدوق از این روایت ، میته حیوانی باشد که میته اش محکوم به طهارت است و آن، حیوان غیر ذی النفس السائله است. مانند حیوانات بحریّه که جلد دارند اما چون دم سائله ندارند میته آنها محکوم به طهارت است.
و سُئل الصادق(ع) عن جِلد الخنزیر یُجعَل دلواً یُستَقی به الماءُ فقال لا بأس به.[۱]
وسُئل الصادق (ع) عن جلود المیته یُجعَل فیها اللَبَنُ و الماءُ و السَمن ما تری فیه فقال لا بأس بان تَجعَلَ فیها ما شئتَ مِن ماءٍ او لبنٍ او سَمن و تتوضّا منه و تشرب و لکن لاتُصَلِّ فیها[۲]
محتمل است مراد از میته،میته ای باشد که محکوم به طهارت است یعنی میته حیوانی است که نفس سائله ندارد بلکه متعین است که مراد صدوق این باشد. چون در جای دیگر کلامی فرموده که ظهور در نجاست میته است.
مَن مَسَّ قِطعةً مِن جَسَدِ أکیل السَبُع (انسانی را که درنده او را خورده است ،قطعه هایی از او می ماند اگر قطعه ای از جَسد انسان را دست کنند) فعَلَیه الغُسلُ ان کان فیما مَسَّ عَظم (اگر در آن قطعه ،استخوان بوده باشد) و ما لم یکن فیه عظم فلا غُسلَ علیه فی مَسّه ( تا اینجا مربوط به انسان میّت بود که غُسل مسّ میّت داشت) و مَن مَسَّ مَیتةً فعلیه ان یَغسلَ یَدَیه ( میته حیوان را مس کرده باشد) و لیس علیه الغُسلُ. [۳]
انّما یجب ذلک فی الانسان وحده(غُسل مس میت در انسان فقط است نه میته سایر حیوانات)
ظاهر روایت این است که میته، محکوم به نجاست است و لذا روایت بالا ، حمل می شود بر میته غیر ذی النفس السائله .
ثانیاً در کبرای کلام مرحوم صدوق بحث داریم که فرموده: در این روایاتی را نقل می کنم که پیش من تمام و صحیح هستندو حُجّة بینی و بین ربّی است. مراد ایشان ، روایاتی است که فی نفسها حجت هستند.
اگر معارض و مقید و مخصّص نداشتند برطبق آنها فتوی می دهم . پس شیخ صدوق ،همین را اراده کرده باشد. چرا؟ چون در الفقیه روایاتی را نقل کرده است که متعارضین هستند،حتی بعضی ها در مقام تعارض،واجب الطرح هستندچون موافق عامّه هستند. روایاتی که در طهارت منی بود و حمل بر تقیه کردیم مرحوم صدوق در اوائل الفقیه نقل کرده است نمی توانیم به صدوق نسبت دهیم که منی را پاک می داند.
صدوق فرموده که روایات این کتاب ، حجت است،این مطلب،قطع نظر از باب معارضه و مخصّص و مقید است. و الّا اگر تعارض یا مخصص یا مقید داشت صدوق نمی تواند بگوید فتوی می دهم
به صاحب مدارک می گوئیم که چرا به صدوق نسبت نمی دهد که منی انسان پاک است و حال آنکه خودتان فرمودید که از ضروریات مذهب امامیه ،نجاست منی انسان است.
به علاوه اینکه مرحوم مجلسی (ع) و غیر مجلسی گفتند که صدوق در کتا ب الفقیه از آن حرفی که در خطبه گفتند عدول کرده است. چون در الفقیه ، روایاتی نقل کرده است که نمی تواند عامل به آنها شود چون بعضی ها خلاف ضرورت مذهب است مثل طهارت منی
بعضی ها فرمودند: صدوق از حرفی که در خطبه فرموده است عدول نکرده است و اگر عدول می کرد باید متذکر شود و این روایات که در الفقیه ذکر کرده است شاید به خاطر این باشد که مرحوم صدوق ،اصالةالعدالة را مبنا قرار داده باشد. یعنی هر کسی که مومن و مسلمان باشد اصل اولی در مومن مسلمان ،عدالت است. لذا تمام روایات را معتبر می داند و حجت بین خودش و بین رَبّ خودش می داند منتهی قطع نظر از معارض و تقیید و تخصیص.
اما نظر ما : اصالة العدالة نیست بلکه در راوی ،ثقه بودن را معتبر می داند . پس روایات الفقیه را باید سنداً ملاحظه شد و اگر سند تمام بود حجت خواهد شد و الّا فلا ولو برای صدوق،حجت باشد.
مراد صدوق از حُجّة بین خودش و بین رَبّ خودش، یعنی قاطع عذر است لاصالة العدالة.
جواب به این قول بعض : صدوق در الفقیه،روایات زیادی از سکونی نقل کرد، و ایضاً از عامّه و ایضاً از شیعه غیرامامیه ،روایات نقل کرده است. پس نمی توان گفت که صدوق در این افراد،اصالة العدالة است.
کیف کان فهو اعلم بما قال یعنی نمی دانیم که مراد صدوق از حرف خطبه چیست! ولی اینقدر می دانیم که در الفقیه روایاتی است که متعارضین هستند و قطعاً صدوق به آنها فتوی نمی دهد. پس نمی توانیم ظاهر خطبه الفقیه را بگیریم . اما مرادش از خطبه چیست؟ خودش می داند. مکلف نیستیم که مراد صدوق را بدانیم . خلاصه اینکه طبق میزان خودمان در عمل به روایات، با روایات الفقیه معامله می کنیم.
نَعَم: صدوق اگر می فرمود تمام رُوات این روایات، ثقات فی الحدیث هستند و این روایات ، از رُوات ثقات نقل می کنیم کار ما راحت بود . نظیر خطبه کامل الزیارة که مولّف فرموده که تمام رُوات کتاب ، موثق هستند. (توثیق عام). ویا حتی کلینی هم در الکافی چنین می فرمود، مطلب ،آسان می شود و علم رجال حذف می شد. چرا؟
چون حاجت به علم رجال برای بدست آوردن توثیق اشخاص است و خود مولفین هم اعتراف به ثقه بودن روات کردند.
دیگران به مولفین کتاب (مرحوم صدوق و کلینی ) نسبت دادند که سندها را زینةً و تَيَمُّناً نوشتیم تا کتاب ،زرّین شود پس احتیاج به سند ندارند چون همه روایات،ثابتاتٌ قطعیاتٌ . یعنی قطعی الصدور هستند . این حرف، بالاتر از ثقه بودن رُوات است. می گویند که خود صدور این روایات ،قطعی است.
جواب می دهیم که اگر خود مولفین چنین حرفی را تصریح می کردند کار، آسان می شد و حاجتی به علم رجال نداشتیم .
آن وقتی از علم رجال ،مستغنی می شویم که احد الامرین ثابت شود
۱- مولّفین کتب اربعه، بگویند که تمام رُوات در سند، ثقات هستند. پس اگر تضعیف نداشتند اخذ روایت می کنیم و اگر تضعیف داشتند از روایت ،رفع الید می کنیم .
۲- مولّفین کتاب بگویند این اخبار،قطعی الصدور است. دیگر از موضوع خبر واحد خارج است . اخباریین به کتب اربعه چنین نسبت دادند.
این کلام،در التهذیب شیخ طوسی ،قطعاً جای احتمالش نیست. چون شیخ طوسی در بعضی از روایات تهذیب و الاستبصار می فرماید: اول ما فی هذه الروایة اَنّه ضعیفة الاَسناد. اگر روایت،قطعی الصدور بود دیگر این حرف جا نداشت .
فقط در کافی و الفقیه به خاطر خطبه کتاب،برای اخبار یّین چنین توهم پیش آمد. اما خطبه الفقیه آمده است که روایات این کتاب،حجة بینی و بین رَبّی ،حجیت به معنای توثیق روات یا قطعی الصدور بودن روایات نیست بلکه مرادش اطمینان صدوق به ثقات بودن روات است لاصالة العدالة.
نَعَم: صدوق در خطبه کتاب می فرماید: صَنَّفتُ هذا الکتابَ بحذف الاسانید لئلّا تَکثُرَ طرقُه و ان کَثُرت فوائده و لم اَقصِد فیه قصد المصنّفین فی ایراد جمیع ما رَوَوهُ بل قصدتُ الی ایراد ما اُفتی به واَحکُمُ بصحّة (مراد از صحت،صحت قدمائی است یعنی حجت است و دلالت بر توثیق راوی ندارد)
واَعتقدُ فیه اَنّه حُجةٌ فیما بینی و بین ربّی ( تَقَدَّسَ ذکرهُ و تعالت قدرتُه) و جمیعُ ما فیه مستخرجَ من کتب مشهورة علیها المعوَّل و الیها المرجعُ
قبول داریم که از کتب معتبره است اما باید روایت آن کتاب،از حیث سند تمام باشند تا به امام (ع) دو تا سند باید تمام باشد ۱- سند صاحب کتاب تا امام (ع) ۲- سند شیخ صدوق به صاحب کتاب.
شیخ صدوق ،سند خودش را به این کتب ، در آخر الفقیه در مشیخه،تعدادی را نقل کرده است.
اگر سند شیخ تا صاحب کتا ب،ضعیف شد دیگر نمی توانیم به آن روایت،عمل بکنیم چون بنا به نقل شخص ضعیف،این کتاب، مشهور است.مثلاً شیح صدوق به کتاب حریز بن عبدالله ،طریق دارد. اگر در طریق ، شخص ضعیف باشد پس بناء به نقل این شخص ،کتاب حریز مشهور شده است . پس باید طریق در مشیخه،تمام شود. و ایضاً صاحب کتاب هم باید سندش تا به امام (ع) تمام باشد، این مسلک ما است.
«مَیّت انسان»
نکته: مشهور بودن کتب (مثل کتاب حریز،کتاب علی بن مهزیار ، کتاب حلبی و …)به این است که جمله معتدّبه و معظم روایات آنها ،روایاتی بوده باشد
مشهور بودن کتاب،به این معنا نیست که تمام روایات کتاب،اسنادشان به امام (ع) قطعی باشد.
نکته: کتاب حسن بن محبوب،هم خودش و هم کتابش معتبر است و لکن ایشان،امام صادق(ع) را درک نکرده است پس آن واسطه باید ثقه باشد والّا فلا.
بقی الکلام فی مَیّت الانسان
مَیّت انسان،تا زمانی که بدنش گرم است پاک است . وفتی که بدنش سرد شد و تا مادامی که غسلش تمام نشده است محکوم به نجاست است.لذا اگر دست خشک به بدن میّت اصابت کند باید غسل مس میت کند و اگر دست مرطوب اصابت کند هم غَسل وهم غُسل مس میت دارد و اگر لباس مرطوب به بدن میّت یا لباس به بدن مرطوب میت اصابت کند ثوب ،نجس می شود. بلا خلافٍ بین اصحابنا ممعروف و مشهور حکم به نجاست کردند الّا الممدث الکاشانی که فرمودند: میّت انسان نجس نیست. بله : اگر از میت رطوبتی خارج شد که قذارت دارد مثل بول و غائط و دم ،آن رطوبات،نجس هستند و اگر به دست شما اصابت کردند باید غَسل کنید. اما بدن مَیّت ،نجس نیست.
دلیل محدث کاشانی بر عدم نجاست میّت انسان : اگر میّت آدمی از اعیان نجسه باشد،با غَسل تطهیر نمی شود. اصلاً چنین نظیری در شرع نداریم که چیز نجس العین با غَسل،پاک شود. چون مشهور می گویند که بدن انسان بعد از آنکه سرد شد از اعیان نجسه است. وقتی اَغسال(تغسیل) تمام شد پاک می شود، کاشانی می فرماید که ما اصلاً عین نجسه ای نداریم که با شُستن پاک شود.
صاحب جواهر جواب دادند:هذا اجتهاد فی مقابل النصّ. روایات داشتیم که بدن انسان مرده،نجس است مثل میته حیوان ، و بواسطه غُسل دادن پاک می شود. نباید در مقابل نص،اجتهاد کرد.
روایاتی که دلالت بر نجاست بدن میّت انسان می کنند تمام است.
اما روایات:
صحیحه حلبی: و عن علی بن ابراهیم (کلینی از علی بن ابراهیم نقل می کند)عن ابیه عن ابن ابی عمیر عن حماد بن عثمان عن الحلبی عن ابی عبدالله (ع)فی حدیث قال:
سالتُه عن الرجل یُصیبُ ثوبُه جسدَ المیت فقال یَغسِل ما اصابَ الثوبَ[۴] (آن مقدار از جسدی که به ثوب اصابت کرد باید غسل کند. یعنی معنایش این است که آن مقدار از ثوب را غَسل کند)
محدث کاشانی،این رایت را حمل به رطوبات میّت کرده است.
مرحوم حکیم این روایت را صحیحه ابراهیم بن میمون شمرده است . کانّ سهو قلم است فقط روایت است چون ابراهیم بن میمون توثیق ندارد.
محمد بن یعقوب عن محمد بن یحیی عن احمد بن محمد عن ابن محبوب عن ابن رئاب عن ابراهیم بن میمون قال: سالت ابا عبدالله (ع) عن رجلٍ یقع ثوبُه علی جسد المیّت قال ان کان غُسِّلَ فلا تَغسِل ما اصاب ثوبَک منه.[۵]
(اگر میّت،غُسل داده شده است نشور آنچه را که از میّت به ثوب تو اصابت کرد. این روایت ،قذارت خارجی نیست که محدث کاشانی احتمال می داد . چون اگر رطوبات از میّت خارج شوند ولو بعد از اتمام غُسل، باید ثوب را بشوید. پس معلوم می شود که مراد این است که مقدار از ثوب که به جسد میت اصابت کرده است باید غَسل شود.)
و ان کان لم یُغَسَّل فاغسِل ما اصابَ ثوبَک منه. یعنی اذا بَرَدَ المیّتُ (میّت تا مادامی که حرارت دارد پاک است)
این روایت از حیث سند،معتبر نیست ولکن شاهد بر استعمال است که آن مقدار از ثوب که اصابت کرده است غَسل کنید مراد،رطوبت میّت نیست بلکه مراد از ما اصاب ثوبک ،یعنی آن مقداری که ثوب،اصابت کرده است غَسل شود.
اشکال:در این روایت ندارد که اصابت ثوب با رطوبت شده است. از شرائط تنجیس این است که باید ملاقی یا ملاقی،رطوبت مسریه داشته باشند ولی اینجا خشک بودند.
جواب: سیأتی که در ما نحن فیه،فرض رطوبت شده است.
وعن المقید عن جعفر بن محمد بن قولویه عن ابیه عن سعد بن عبدالله عن احمد بن الحسن بن علی بن فضّال و عمرو بن عثمان عن عمرو بن سعید المدائنی عن مصدق بن صدقة عن عمار الساباطی[۶] (موثقه است چون فطحی اند)
قال سُئل ابو عبدالله(ع) عن رجل ذَبَحَ طیراً فَوَقَعَ بدَمه فی البئر فقال یُنزَحُ منها دِلاءٌ هذا اذا کان ذکیّاً فهو هکذا. و ماسوی ذلک (غیر ذکّی) مّما یقع فی بئر الماء فیموتُ فیه فاکثره الانسانُ یُنزَح منها سبعون دلواً (دلالت می کند که میت انسان نجس است)
اما این روایت،استتحباب نزح است و دلالت بر نجاست نمی کند. اما اینکه انسان را در کنار عصفور ذکر می کند به وهم می اندازد که میت انسان مانند میته حیوانات نجس است ولکن چنین دلالتی نیست. دلالت در صورتی است که این نزح،نزح مطهِّر باشد.
ابراهیم بن میمون:الکوفی ، عدّه الشیخ من اصحاب امام صادق (ع) . رجال الشیخ
صاحب حدائق هم به یک روایت، تمسک کرده است و فرموده که دلالت بر نجاست میّت انسان می کند ولی ما نفهمیدیم از کجا استفاده کرده است.
آن روایت،صحیحه صفار است
و باسناده عن محمد بن الحسن الصفّار(سندشیخ طوسی به کتاب صفار ،صحیح است) قال: کَتَبتُ الیه( صَفّار به امام عسکری مکاتبه داشته است) رجلٌ اصاب یَدَیه او بدنه ثوبُ المیّت الذی یلی جِلدَه (همان پیراهن میّت که به تن میّت چسبیده است)قبلَ ان یُغَسَّلَ هل یجب علیه غَسلُ یَدَیه او بَدَنِه فوَقَّعَ (ع) اذا اصاب یَدَک جَسَدُ المیّت قبلَ ان یُغَسَّلَ فقد یَجبُ علیک الغُسلُ.[۷]
ما می فرماییم: ظاهر مکاتبه این است که غُسل مس میت بواسطه مسّ جسد میت ،واجب است اما نجاتس ید یا ثوبی که ملاقات با جسد میت کرده باشد دلالتی در این روایت ندارد. در روایت ،غَسل نیست یا لا اقلّ احتمال دارد که غُسل باسد پس دلالتی بر نجاست دست یا ثوب ندارد.
خلاصه :عمده در دلالت بر نجاست جسد میت ،صحیحه حلبی است.
اشکال صحیحه حلبی این بود که فرض رطوبت نشده است پس باید امر به غَسل ،یا حمل بر استحباب شود یا حمل بر کلام کاشانی .
جواب می دهمیم که فرض رطوبت می کنیم .چطور؟ ارتکاز عرفی این است که دو چیز خشک(نجس العین+ شیءطاهز ) به همدیگر ضرری ندارند و باعث نمی شود که طهارت شی طاهر از بین برود . بلکه باید در ناحیه ملاقی ، یک تاثُّری باشد و آن تاثّر هم با رطوبت مسریه خواهد بود .
علاوه بر اینکه صحیحه حلبی و روایت ابراهیم بن میمون را حمل بر رطوبت مسریه می کنیم به قرینه موثَقه ابن بکیر.
و باسناده عن محمد بن احمد بن یحیی عن محمد بن الحسین الخطّاب عن محمد بن خالد البرقی عن عبدالله بن بکیر (فطحی المذهب است) قال قلت لابی عبدالله (ع) الرجلُ یبول و لایکون عنده الماءُ فَیمسَحُ ذکرَه بالحائط[۸] ( ذکر خودش را به دیوار مسح کرد. حالا به لباس او برخورد می کند آیا ضرر ندارد؟) قال کل شیءٍ یابسٍ ذکیٌّ ( هر چیز خشک ،منجِّس نیست)
«سوال:چرا مرحوم صاحب وسائل ،این روایت را حمل بر تقیه کرده است ؟
اگر کسی بگوید که این حکم،حکم تعبدی است یعنی همینکه دست تو به میّت برخورد کرد باید غَسل کنید ولو رطوبت مسریه نداشته باشد. این ،تنجُّس نیست. در تنجُّس که سرایت نجس به شیء طاهر است،باید رطوبت مسریه باشد.
در حالی که در اینجا تنجس نیست بلکه یک حکم تعبدی بر وجوب غَسل است. یعنی برای صلاة باید غَسل کنید ولو نجس نیست.
جواب : در سائر اعیان نجسه،نظیر این حرفها را داریم چطور در آنجا،حمل بر رطوبت مسریه می کنید. ما نحن فیه هم از همین قبیل است. نه به حکم تعبدی حمل می شود که خلاف ظاهر است و نه به استحباب حمل می شود که خلاف ظاهر است.
ظاهرش تنجس است و لذا باید رطوبت مسریه فرض شود.
آن روایات مثل
محدبن یعقوب عن علی بن ابراهیم عن ابیه عن حماد بن عیسی عن حریز عن محمد بن محمد بن مسلم، قال : سالت ابا عبدالله (ع) عن الکلب یصیب شیئاً مِن جَسَد الرجل قال یَغسِلُ المکانَ الذی اصابَه[۹]
اگر دست او به بدن کلب خورده است . چرا باید غَسل کند؟ معلوم است که فرض رطوبت مسریه شده است. پس همان طوری که تقیید به رطوبت مسریه در سائر اعیان، می زنید ما نحن فیه من هذا القبیل
کلینی عن علی بن ابراهیم عن ابیه عن ابن محبوب عن العلاء عن محمد بن مسلم قال: سالت ابا عبدالله عن الکلب السَلّوقی فقال اذا مَسِستَه فاغسِل یدک[۱۰]. اگر کلب سلوقی را مس کردی باید دست خودت را غَسل کنید. فرض رطوبت مسریه شده است
———————————————————————————————————-
[۱] در الفقیه ج ۱ /۱۱ ح ۱۴
[۲] الفقیه ج ۱/ ۱۱ ح ۱۵
[۳] الفقیه ج ۱/۱۴۳ باب المسّ
[۴] وسائل ج۳/۴۶۲ باب ۳۴ ابواب نجاسات ح ۲
[۵] روایت ابراهیم بن میمون وسائل ج ۳ / ۴۶۱ ح۱
[۶] موثقه عمار ساباطی وسائل ج ۱/ ۱۹۴ باب ۲۱ ماء مطلق ح۲
[۷] وسائل ج ۳/۲۹۰ باب ۱ غسل المس ح ۵
[۸] وسائل ج ۱/۳۵۱ باب ب۳۱ احکام الخلوة ح ۵
[۹] وسائل ج ۳/۴۱۶ باب ۱۲ ابواب نجاسات ح ۸
[۱۰] وسائل ج ۳/۴۱۶ ح ۹