دروس خارج فقه / صلاة / درس ۶۲: موضوعیّت طلوع فجر برای وجوب نماز صبح و امساک
طلوع فجر، موضوع برای وجوب نماز صبح و وجوب امساک در ماه رمضان است. خلاصهی مطلب این شد: طلوع فجر وقتی است که در افق (مطلع خورشید) سفیدی پیدا شود که بر أفق خوابیده و معترض است، به طوری که شیئاً فشیئاً از جهت عرض و طولو زاید میشود. امّا این ک همثل نهر فرات یا پارچه عریض و سفید بشود، نه اعتباری ندارد.
وقتی که بیاض پیدا شد، گرچه نازک است و مثل خیط میماند، طلوع فجر شده است. حال آیا در وقت فضیلت صبح معتبر است یانه؟ جماعتی از فقهاء ملتزم شدهاند که وقت فضیلت، آن موقع است.
اصل پیدا شدن این سفیدی، طلوع فجر است، که آیه شریفه دلالت میکند (وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَکُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ[۱])، بیشتر از این نیست، روایات هم بیشتر از این معنا را دلالت نمیکنند. در بعضی از روایات تعبیر مثل قباطی یا مثل نهر سوراء داشت، این به جهت احراز که خواهیم گفت، اگر این طور بشود، یقین پیدا میشود که طلوع فجر محقق شده است. چون فجر کاذب این جور نیست، فجر کاذب بیاض نازکی است که صعود به طرف آسمان میکند وبعد هم منعدم میشود.
آیا این بیاضی که در افق میخوابد و طلوع فجر به آن محقق میشود، این همان بیاض متصاعد است که به افق میخوابد؟ گفتیم: ظاهراً این طور نیست، آن بیاض رفته است؛ مثل حمرهای مشرقیه است. و این بیاضِ آخری است. عروه دو عبارت دارد: ظاهر عبارت ا ولی این است که همان بیاضی که ا وّل بوده، به افق می خوابد. میگوید: «ویعرف طلوع الفجر باعتراض البیاض الحادث فی الا فق المتصاعد فی السماء الذی یشابه ذنب السرحان، ویسمی بالفجر الکاذب، یعرف (آن طلوع الفجر) باعتراض البیاض و انتشاره علی الافق و صیرورته کالقبطیّة البیضاء و کنهر سوراء بحیث کلما زدته نظراً، اصدقک بزیادة حسنه» یعنی ضوئش که بیشتر میشود یقین برایت میآورد. این یک عبارت است. در این عبارت « ویعرف طلوع الفجر باعتراض البیاض» اعتراض معرّف طلوع فجر است، آن سفیدی معترض بشود. کدام بیاض؟ «الحادث» صفت بیاض است «الحادث فی الافق» آن بیاضی که حادث در افق شده بود «المتصاعد فی السماء» این بیاض حادث صعود در آسمان کرده بود، یعنی همان فجر اوّل که فجر کاذب است، آن معترض بشود. ظاهر عبارت این است «الذی» چنان بیاض حادثِ متصاعد در آسمان به دم شیر یا دم گرگ شبیه است، اگر آن جور باشد « و یسمی بالفجرالکاذب» یعنی یسمی آن متصاعد فی السماء الفجر الکاذب، نه متعرض، اعتراض این سفیدی است که به عرض افق بخوابد و انتشاره علی الافق» منتشر بشود فوق الافق «وصیرورته کالقبطیّة البیضاء و کنهر سوراء» که علم پیدا میکند، اما طلوع فجر ظهور همان خیط است که گفتم: «حیث کلما زدته نظر اصدقک بزایادة حسنه» یعنی بزیادة ضوئه و نوره، تو را به صدق میاندازد که این طلوع فجر بود.
«و بعبارة اخری، انتشار البیاض علی الافق بعد کونه متصاعد فی السماء» این عبارت اخری، طلوع فجر است، یعنی بیاض بخوابد، منتشر بشود روی افق که مطلق خورشید است «بعد کونه متصاعداً فی السماء» بعد این که اول متصاعد فی السماء بود او بخوابد. این عبارت عروه است.
این اولی ظاهر است در این که آن بیاضی که می خوابد همان بیاض است، ولکن دوّمی ظهور آن جوری ندارد. چون ممکن است ضمیر بر گردد به اصل البیاض «و بعبارة اخریٰ انتشار البیاض علی الافق بعد کونه البیاض» نه همان بیاض، بعد کونه البیاض متصاعداً فی السماء، اگر اینجور باشد این منافات ندارد که این بیاض بیاضِ آخر بشود، این فرق مابین العبارتین است. ظاهر آیه مبارکه و روایات این است که این بیاض در اسفل افق در مطلق خورشید عرضا میخوابد، یعنی در مقابل متصاعد فی السماء نیست، آن سفیدی وقتی که در افق در مطلع خورشید پیدا شد، معنایش طلوع فجر است.
فرق بین لیالی قمر بین غیرلیالی قمر در تحقق فجر
مطلب مهمّی که باید متذکر شد، این است که بعضی مثل محقق همدانی(رحمهالله) فرمودهاند: در تحقق فجر، بین لیالی قمر و بین غیر لیالی قمر فرق است، آن شب هایی که مهتاب است آن را لیالی القمر میگویند و در روایات هم از آنها سؤال شده بود. در جایی که موضوع حکم وجوب صوم یا وجوب نماز فجر فعلیت پیدا میکند، فرق دارند. چرا؟ چون ایشان فرموده است: در آیه مبارکه موضوع وجوب الامساک، تبیّن قرار داده شده است (وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَکُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ) و در روایت هم بود وقتی فجر را دیدی، یا وقتی که فجر را تبیّن کردی، جوار اکل و شرب تمام میشود، یعنی امساک و نماز فجر واجب میشود؟
کلام محقق همدانی(رحمهالله) در تحقق در لیالی قمر و غیرآن
محقق همدانی فرموده است: قاعدهِ کلیه عبارت از این است: عنوانی را که شارع موضوع حکم قرار میدهد چه حکم ترخیصی یا حکم الزامی باشد، موضوع حکم وضعی یا حکم تکلیفی با شد، عنوانی را که موضوع قرار میدهد، ظاهر این است که این عنوان وقتی فعلی شد و تحقق پیدا کرد، آن وقت این موضوع حکم در خارج مو جود شده است، و حکم هم به تبع فعلیّت موضوع یعنی تحقق موضوع، فعلی و متحقق میشود که از آن تعبیر به حکم فعلی میشود. و اما حمل کردن این عنوان به معنای شأنی و تقدیری، خلاف ظاهر است. مثلا در تابستان میتهای در حوض افتاده است، هوا گرم است و قهراً وقتی میته در آن حوض ماند، آب بو میگیرد، این آب ولو معتصم و چند کر با شد، لکن چون به واسطه نجاست متغیر شده محکوم به نجاست است. اگر همان میته در زمستان در کرّ افتاده ولکن بویش تغییر نکرد، چون هوا سرد است، این آب پاک است. چرا؟ چون در باب مشتقّ بیان شده است که عناوین ظهور در فعلیت دارند. معنای تعلیقی یا امکان، موضوع حکم نیست که اگر این هوا گرم بود، متغیر میشد و الان تغیر ندارد، شستهاند و آب جاری آمد و معتصم شد وبعد قطع شد وبعد این حیوان مرده افتاد و تغییری نکرد، امّا در لیالی قمر این بیاض در افق تبیّن پیدا نمی کند الا بعد مرور زمانی. وقتی که مدتی گذشت در افق آرام آرام حمره پیدا میشود، یقین پیدا میکند که طلوع فجر شده است. اما در غیر لیا لی قمر، تبیّن فجر زود تر حاصل میشود. روی این اساس فرق است بین لیالی قمر و غیر لیالی قمر، تبیّن تعلیقی که اگر قمر اینجور نبود بیاض در افق پیدا میشود این موضوع حکم نیست. مثل متغیّر بودن آب تعلیقاً است. تبيّن فعلی آن وقتی است که حمره آرام آرام پیدا میشود.
در لیالی قمر تخصیص نیست، چون موضوع که تبیّن فجر یعنی پیدا شدن سفیدی است، در لیالی القمر نیست، ظهور بیاض نیست. چون با ضوء القمر بیاض الافق دیده نمیشود. لذا فجر که با تأخیر متبیّن میشود روی این حرف است. بله اگر فجر تبیّن پیدا کند، ولکن حاجبی بین اهل الارض و فجر باشد، مثل این که ابر باشد یا شخص نابینا باشد، نه آن ضرری نمی رساند. روی این اساس ایشان و بعضی متلزم شدهاند که لیالی قمر با غیر قمر در طلوع فجر فرق دارند.
نقدی بر کلام محقق همدانی(رحمهالله) در تفاوت لیالی قمر و غیر آن
هر عنوانی در خطاب شارع، موضوع حکم قرار بگیرد ظاهر آن عنوان فعلیت است، این کبری قابل خدشه نیست و حمل کردن به وجود شأنی یعنی تحقق تعلیقی خلاف ظهور است. مراد از انسان انسان فعلی است و اما آن که اگر بماند انسان میشود، او موضوع حکم نیست. این کبری صحیح است.
کلام این است که در لیالی قمر، آیا تبیّن تعلیقی است یا تعلیقی نیست؟ تبیّن اگر به معنای ظهورِ بیاض در افق باشد، تعلیقی نیست. بیاض خورشید چند شب قبل که لیالی قمر نبود، چه موقع ظاهر میشد؟ الان هم همینطور، بعد از گذشتن دقایقی، همان بیاض در افق پیدا شده است، منتها اختلاط آن بیاض به ضوء القمر مانع از رؤیت آن است، و الاّ بیاض ولو مندکّاً، هست.
لذا در مانحن فیه هم حکم ندارد، و الاّ اگر دلیل نبود میگفتیم: حکم دارد. «کلما غلب الماء لون الجیفة» یا آبی که «تبول فیه الدواب و تلغ فیه الکلاب» امام علیهالسلام فرمود: استعمالش بکن، پاک است. استهلاک آن را از حکم انداخته، یعنی کالعدم فرض کرده این عدم عدم تنزیلی است و الاّ حقیقتاً شیء موجود است. بدان جهت گفتیم: یک مشت فضله یا خود موش در گونی گندم افتاده است، گونی را همینطور با فضلهاش با آسیاب بردند وآرد کردند، فضلهها را جدا نکردند، همینطور آرد کردند و آوردند، گفتیم: خوردنش حرام است و اگر خمیر بشود نمیشود خورد. چرا؟ چون که نجس است، وقتی که آب ریختند و خمیر کردند نجس شد. چون فضلهها موجود است.
استهلاک سفیدی فجر در نور ماه، در لیالی قمر
آن بیاض فجر مستهلک در ضوء القمر است، دلیل نداریم که این استهلاک مثل استهلاک در آب کر است. حکم خودش را دارد. و الشاهد علی ذلک که این بیاض هست و مستهلک شده، این است که هنگام طلوع فجر اگر قرص ماه خسوف پیدا کند، کلاًّ یا جزئاً آن بیاض پیدا میشود، پس بیاض هست منتها این تعلیقی نیست، ظهور البیاض در افق بالفعل است، منتها مانع از رؤیت، موجود است. مثل شهرها که از قوّة کهربائه یعنی برق روشن است، در شب کوچهها روشن است، انسان از خانها ش بخواهد فجر را پیدا کند، نمیتواند. اگر چراغها را خاموش کردید، پیدا میشود. پس این تعلیقی نیست، اگر تبین به معنای ظهور البیاض است، مثل ظهور ماه در اوّل شب که بیاض ظاهر بشود، تبین پیدا کرده و ظهور پیدا کرده است. اگر تبیّن به معنای علم شد، مثل این که در آیه شریفه (ان جائکم فاسق بنبأ فتبینوا)[۲] اورا تبین کنید، یعنی به فجر علم پیدا کنید، اگر معنایش این جور باشد، میگوییم: عیب ندارد.
سرایت رکاکتِ معانی به لفظ در الفاظ مشمئز
مرحوم آخوند و دیگران گفتهاند: بعض الفاظ هست که انسان از شنیدن آنها مشمئز میشود، آن الفاظ با لفظ شکر هیچ فرقی ندارد، هر دو حرف هستند. چطور از این مشمئز میشود از آن خوشش میآید چرا؟ حروف مقطعه چه گناهی کرده است؟ این به جهت آن معانی است که رکاکت از معانی به لفظ سرایت کرده است، و از وجود خارجی هم این رکاکت به معنا سرایت کرده است. لفظ علم و ظن و تبيّن ـ تبیّن به معنای علم ـ هم همینطور هستند. در خارج طریق الی الاشیاء هستند. انسان هر چیزی را به علمش تشبیه میکند، چه محسوس و چه غیر محسوس باشد. این علم در پیش عقلاء طریق است، چون اگر بخواهیم برشیئ که موضوع حکمی است، حکم بار کنیم، باید آن را احراز کنیم. حکم مال موضوع است، و لکن علم طریق است، روی این اساس اگر علم در خطاب شارع، موضوع حکمی باشد که «اذا استیقنت انّه طلع الفجر فصلّ صلاة الصبح» یا «اذا رأیت» ظاهرش این است که این طریق اخذ شده، موضوعیت ندارد. کما این که در تمام خطابات هم اینجور است که اگر قرینهی خاصهای مثل علم و ظنّ و طریق و امثال اینها بر خلافش قائم نشود، مثل این که امامعلیهالسلام میفرماید: «اذا استیقنت انّ ثوبک اصابها الخمر فاغسله» یعنی اگر من یقین پیدا نکنم، خمر نجس نیست؟! خمر نجس است. چون احراز این که نجس شده به علم میشود، یعنی به شک اعتنا نکن. اینجا هم همینطور است، این فجر را به فجر کاذب اشتباه نکنید! وقتی که معترض را دیدید، آن وقت نماز بخوانید.
در روایت علی بن مهزیار[۳]که در سندش سهل بن زیاد بود، امامعلیهالسلام فرمود: «…فکتب بخطه و قرأته: الفجر یرحمک الله و الخیط الابیض والمعترض صعداً» تبیّن را قاطی نکرد « الفجر یرحمک الله هو الخیط الابیض المعترض و لیس هو الابیض صعداً» مثل دم گرگ نیست «فلاتصلّ فی سفرٍ ولاحضرٍ حتی تبیّنه» تا آن را احراز کنی، این احراز موضوع است. در صحیحه علی بن عطیّه[۴] امامعلیهالسلام فرمود: «و باسناده عن علی بن عطیه عن أبی عبداللهعلیهالسلام قال: الصبح (الفجر)» صبح و فجر مترادفین هستند « هو الذی اذا رأیته کان معترضاً» اگر ببینی که معترض است، دیدن طریق است، آن بیاض معترض فجر است. لذا خداوند متعال در آیه مبارکه تبیّن فرمود. این همان حرفی است که شیخ انصاری(رحمهالله) و غیر ایشان دارند که اگر علم و نحو العلم در موضوع خطاب اخذ بشود، ظاهرش این است که طریق است، آن را حمل کرده اند که بما هی صفة خاصة اخذ شده است، نه، این خودش مدخلیّت دارد و احتیاج به قرینه دارد. لذا پیش ماتبین الفجر یعنی طلوع الفجر یا ظهور الفجر از تبیّن به معنای ظهور بیاض باشد، فرقی مابین لیالی قمر و غیر لیالی قمر نمیکند. همان وقتی که در غیر لیالی قمر طلوع شده است. با ملاحظهسیر خورشید در مداراتش یا سیر ارض برخورشید، طلوع فجر است، باملاحظه مقدار تفاوتی که به مرور ایّام، اتفاق میا فتد.
وقت اختصاصی و لزوم رعایت ترتیب در نماز ها
مراد از بطلان نماز در وقت مختص
«المراد باختصاص اول الوقت بالظهر و آخره بالعصر و هکذا فی المغرب و العشاء عدم صحّة الشریک فی ذلک الوقت، مع عدم أداء صاحبته، فلا مانع من اتیان غیر الشریکة فیه، کما اذا أتی بقضاء الصبح أو غیره من الفوائت فی اول الزوال، او فی آخر الوقت، و کذا لامانع من اتیان الشریکة اذا ادّی صاحبة الوقت، فلو صلّی الظهر قبل الزوال بظنّ دخول الوقت فدخل الوقت فی اثنائها و لو قبل السلام حیث ان صلاته صحیحة لامانع من اتیان العصر اول الزوال، و کذا اذا قدّم العصر علی الظهر سهواً و بقی من الوقت مقدار أربع رکعات لامانع من اتیان الظهر فی ذلک الوقت، و لاتکون قضاء، و ا ن کان الاحوط عدم التعرض للاداء و القضاء بل عدم التعرض لکون ما یأتی به ظهرا ا و عصراً، لاحتمال احتساب العصر المقدم ظهراً، و کون هذه الصلاة عصراً».[۵]
ایشان میفرماید: وقت مختص نماز ظهر بعد از زوال به مقدار اربع رکعات است، یا به مقدار رکعتین در سفر، در آخر وقت هم که غروب خورشید است به مقدار چهار رکعت در حضر، و به مقدار دو رکعت در سفر مختص به نماز عصر است. معنایش این است که شریکهاش را در آن وقت نمیشود خواند، یعنی در اول وقت نماز ظهر، عصر را نمیشود خواند، و اگر خواندی نماز عصر باطل میشود. نه این که صلوات دیگر را اگر خواندی آنها باطل میشود، مثلا فرض کنید اوّل ظهر شده میگوید من نماز ظهر را الان نمی خوانم، نماز صبح امروز قضا شده بود یا قضای نماز مغرب و عشاء دیشب را میخوانم، این صحیح است، وقت مختص شریکهاش را، یعنی نماز عصر آن روز را نمیشود خواند، وقت مختص به عصر یعنی ظهر آن روز را نمی شود خواند و اما نماز دیگری بخواند هیچ مانعی ندارد.
بعد میگوید این که “شریکهاش را نمیشود خواند” این علی الاطلاق نیست، چون که ترتیب مابین دو نماز معتبر است. یعنی شرط است در صحّت نماز عصر به تمام اجزاءها که باید بعد از نماز ظهر واقع بشود، و این شرط هم از شرطهایی است که عند العذر ساقط میشود. چون حدیث لاتعاد «لاتعاد الصلاة الاّ من خمس» بر تمام اموری که معتبر در نماز است، حکومت دارد. اگر خلل از ناحیه یکی از این پنج امر وقت، قبله و طهور و رکوع و سجدتین بشود، باید اعاده بشود، و لول خلل اشتباهی باشد، بالزیادة أو بالنقیصة، و اما از غیر خمسه هر چه خلل عن عذر رسید، مع اشتباه و نسیان و غلفت رسید، اعاده نماز لازم نیست.
ترتیب داخل غیر خمسة است، ولو این حدیث لاتعاد در ناحیه مستثنی منه تخصیص دارد مثل تکبیرة الاحرام، که در تکبیرة الاحرام و لو سهواً خلل رسید، نماز باطل است، الاّ انه در مورد شروطی که تخصیص وارد نشده است اخذ به اطلاق مسثنی منه میشود، که غیر از خمسه اعاده نمیشود مع الغذر، یکی از آنها ترتیب است. اگر انسان اوّل نماز ظهرش را خواند، به اعتقاد این که زوال خورشید شده و وقت ظهر داخل شده، نمازش را خواند و تمام کرد، بعد از تمام شدن به ا و گفتند: آن وقتی که تو شروع کردی سلام بگویی، زوال خورشید از دایره نصف النهار شد، تو ظهر را قبلاً خواندی، مشهور ملتزم شدهاند که این نماز ظهر صحیح است. انسان در هر نمازی که در اثناء یعنی قبل از تمام شدن به اعتقاد دخول وقت، شروع کند صحیح است. در مسائل بعد خواهد آمد، و خواهیم گفت مشهور که فرمودهاند نمیشود به آن ملتزم شد، روایت دارد ولکن روایتش ضعیف است.
صاحب عروه مثل مشهور ملتزم است که نماز ظهر صحیح است لذا اگر قبل از این که وقت چهار رکعت بگذرد به نماز عصر شروع کرد صحیح است. چرا؟ چون شرطش حاصل شده است، ترتیب نماز عصر بعد از نماز ظهر صحیح واقع شده است. یا در وسط وقت، مشترک، خیال کرد نماز ظهر را در اول قوت خوانده غالبا هم در اول وقت میخواند به نماز عصر شروع کرد، بعد از این که نماز عصر را تمام کرد یادش افتاد که من از امروز ظهر نخوانده بودم، نماز عصرش صحیح است. چرا؟ چون ترتیب ساقط شده است. «لاتعاد الصلاة الا من خمس» یعنی ترتیب که غیر خمس است نمازش که فاقد این ترتیب بود اعاده نمیشود و نمازش عصر صحیح است. لذا انسان وقتی که نمازش را تمام کرد، بعد یادش آمد که در رکعت اول حمد و سوره نخوانده « لاتعاد الصلاة الامن خمس» میگوید اعاده ندارد. یا کسی به اعتقاد این که ظهر را خوانده، شروع به صلاة عصر کرد وبعد از نماز عصر یادش افتاد که ظهر را نخواند، نماز عصرش صحیح است. اینها را که میگویم علی القاعده است. اما اگر نماز عصر را شروع کرد، در اثناء یادش افتاد من ظهر را نخواندهام، مابودیم و علی القاعده، میگفتیم: نماز عصرش باطل است، باید رفع ید کند و نماز ظهر را بخواند بعد نماز عصرش را بخواند. و لکن روایات قائم است بر این که «یعدل الی الظهر» عدول به ظهر میکند، میگوید: من بنا گذاشتهام که آن دورکعت ظهر بشود، و دو رکعت دیگر ظهر را بخواند، ظهر راخوانده عصر را اعاده میکند. این رویِ روایات است. ما دو مدّعا داریم: مدعای اول که در اثنا متذکر بشود و مدعای ثانی، بنابر روایات باید عدول کند.
————————————————————————-
[۱]ـ البقرة،/ ۱۸۷٫
[۲]ـ حجرات /۶٫
[۳]ـ وسائل الشیعة، ج۳، ابواب المواقیت، باب۲۷،۴٫
[۴]ـ وسائل الشیعة، ج۳، ابواب المواقیت، باب۲۷،۴٫
[۵]ـ عروه، ج۱، ص۵۱۹، مسأله۲٫