دروس خارج فقه / صلاة / درس ۵۵: طُرُق علم به اوقات نماز های واجب

دروس خارج فقه / صلاة / درس ۵۵: طُرُق علم به اوقات نماز های واجب

«یعرف الزوال بحدوث ظلّ الشاخص المنصوب معتدلاً فی ارض مسطحة بعد انعدامه. کما فی البلدان التی تمرّ الشمس علی سمت الرأس کمکّة فی بعض الاوقات، او زیادته بعد انتهاء نقصانه کما غالب البلدان ومکّة فی الغالب الاوقات،[۱]…»

صاحب عروه بعد از بیان اوقات اجزاء و وقت فضیلت نمازها، طُرُقی را بیان می‌کند که با آنها دخول وقت معلوم می‌شود، که بنابر فرمایش ایشان، زوال شمس از دایره‌ای نصف النهار در ظهرین و ذهاب حمره‌ای مشرقیه نسبت به نماز مغرب وعشاء وهمچنین نسبت به نماز صبح که از کجا معلوم می‌شود که طلوع فجر محقق شده است؟

طُرُقی که ایشان نسبت به نماز ظهرین می فرماید، مثل بیّنة یا طرقی که شارع در موضوعات اعتبار کرده است، طرق تعبّدی نیستند، اینها طرق وجدانیه هستند که مفید علم می شوند و طریقیت علم هم ذاتی است.

ایشان نسبت به دخول وقت ظهرین که زوال شمس است، تبعاً لجملة من الاصحاب، سه طریق ذکر می کند: طریق ثالث أدقّ الطریق است کما یأتی، وطریق ثانی طریق تقریبی است، و اوّلی هم طریق مفید علم است، ولکن مثل طریق ثالث دقیق نیست.

دائره نصف النهار و دائره معدّل النهار

ایشان در طریق اوّل می فرماید: هر بلدی یک خط نصف النهار دارد. یعنی آن خطّ نصف النهار، دائره موهومه‌ای در آن بلد است که کره‌ای زمین را به نظر آنها، به دوقسم تقسیم می‌کند: جانب الغربی وجانب الشرقی؛ به این خط و دائره‌ای موهومه در آ‌ن مکان، که از قطب شمال به قطب جنوب متصل است و زمین را دوقسمت می کند دائره‌ای نصف النهار می گویند. ملاک این است: شمس وقتی که از جانب شرقی به جانب غربی میل می کند، زوال شمس از دائره نصف النهار در آن محل می شود. لذا بلاد مختلفه هر کدام یک خط نصف النهار دارند. چون در هر بلد، این دایره ـ آ‌ن منطقه واطرافش را که در افق متساوی هستند وطلوع شمس وغروب شمس در آنها یکی می‌شودـ به جانب شرقی و جانب غربی تقسیم می کند، در حقیقت کره زمین به جانب شرقی وجانب غربی تقسیم شده و در هر منطقه‌ای دایره نصف النهار دیگری است وخطی است که کره‌ای زمین را در آن منطقه از قطب شمال تا قطب جنوب به دو قسم شرقی وغربی تقسیم می‌کند.

در مقابل این دایره، دایره‌ای موهومه‌ای دیگر هست که کره‌ای زمین را به دوقسم شمالی و جنوبی تقسیم می کند، این دایره را در اصطلاح اهل هیئت دایره‌ای معدل النهار، ودر اصطلاح جدید، خطّ استواء می گویند، قدمای هئیت برای بلاد عرضی قائل شده‌اند و جزایر خالداد را که زیر آب رفت، مبدأ درجه می گرفتند، ولکن آنجه که فعلا متعارف است، دایره‌ای کره زمین را به سیصد و شصت درجه تقسیم می کنند.

شروق و طلوع شمس در هر منطقه‌ای از مشرق وغروبش در مغرب، ـ این را در حس می گویم وبه واقعش کار ندارم ـ همیشه از یک نقطه نیست. در تمام سال یک وقت می شود که شمس از یک نقطه طلوع می کند و بعد کأنّ نقطه طلوع عوض می شود، لذا می گویند: مشرق حقیقی ومغرب حقیقی مغرب حقیقی که شروق شمس از آن است و غروب شمس مقابل آن است، همان دایره‌ای نصف النهار وآن وقتی است که آفتاب به برج حَمَل می رسد و شب و روز یکسان می شود، آن جا که از آن نقطه‌ای مشرق حقیقی طلوع می کند و در مغرب حقیقی غروب می کند. اما بعد از آن شمس، میل دارد، میل به اصطلاح قدما است، قدما ملتزم بودند که شمس در منطقة البروج سیر می‌کند. بروج دوازده تا است: حَمَل است و ثَوْر است وجَوْزا است، که فصل بهار را تشکیل می دهند و می گویند: وقتی که شمس در این سه برج است، به طرف شمال می‌آید، منتها تا قطب نمی‌رسد واز خط استوا که تا قطب نود درجه بود، بیست و سه درجه به طرف شمال می آ‌ید. تقریبا، از بیست و سه یک مقدار تفاوت وزیادی دارد. وقتی که بهار تمام شد شمس می‌خواهد به برج سرطان برسد، که اوّل تابستان شروع می‌شود، به طرف خط استوا بر می گردد، لذا در این سه فصل روزها بلند است، شمس وقتی به طرف بلاد شمال می‌آید، شعاعش به زمین بیشتر می‌افتد، لذا روز ها بلند شبها کوتاه می‌شود. وقتی دوباره خواست این زیادی را که خط استوا شروع شده بود، بر گردد در مدّت سه برج بر می‌گردد، که برج سرطان و اسد و سنبله است، وقتی که آخر تابستان شد، باز شب و روز یکسان می‌شود. چون مقابل خط استوا رسیده است.

وقتی که از سنبله به برج میزان رسید، روزها به کوتاه شدن می‌کند، چون شمس از قطب دور تر می‌شود و به طرف قطب جنوب می‌رود، قهرا در فصل پاییز روزهایش کوتاه می شود. پاییز هم سه برج میزان و عقرب و قوس است، شمس در این سه برج بیست و سه درجه به طرف قطب شمال می‌رود، باز به خط استوا بر می گردد، که فصل زمستان شروع می‌شود، جدی و دلو و حوت است، در این سه فصل که روزها کوتاه شده بود، وقتی که به جدی رسید، روزها بلند می‌شود، وقتی که حوت را تمام می‌کند و به برج می‌رسد سال تمام می‌شود.

دایره‌ای معدل، یعنی معدل النهار واللیل، لیل و نهار را برابر می کرد به خط استوا که رسید، تمام می شود. بعد باز بهار شورع می شود که می گویند: عید نوروز شروع شده است، این رأی قدما در حرکت شمس بود. وقتی که زمین در شبانه روز دور می زند، هر روز شمس از یک جا طلوع می‌کند و دریک جا غروب می کند اینها را می‌گویند: مشرق و مغرب غیر حقیقی، مشرق حقیقی همان دایره معدل النهار است.

ولکن متأخرین ملتزم هستند که شمس متحرک نیست، مال زمین است، زمین دو حرکت دارد: یک حرکت وضعی که به دور خودش می‌گردد، که شب و روز تولید می‌شود، چون یک طرفش مقابل شمس می شود، بر می‌گردد باز روزی می شود، مشرق می شود. زمین همه جا د ریک نقطه به دور خودش نمی گردد، در این بروج به دور خودش می‌گردد. این حرکت، حرکت انتقالیّه‌ای زمین است که منتقل به بروج است، نه حرکت انتقالیه شمس. فرق نمی کند چه آن مسلک قدما را قائل شوید وچه مسلک متأخرین را، نسبت یکی می شود. برای این که نسبت یک جسمی به جسم دیگر وقتی که یکی از آنها متحرک شد، همیشه واحده می‌شود، چه او ساکن شود و این دائماً متحرک شود، چه این ساکن شود و آن یکی دائما متحرک بشود.

منطقة البروج

منطقة البروج دایره‌ای است، یعنی قوس صعودی و قوس نزولی دارد، نه این که دایره است. به طرف حمل که می آید، نازل می شود به قوس نزولی که همان تابستان است، بعد می رود به قوس خریف که قوس نزولی است، روزها کوتاه می‌شوند، بعد می رود به فصل زمستان که جَدی و دلو و حوت است تا دوباره می رسد به حمل، آنچه صحیح است، همان امری است که متأخرین می‌گویند که زمین در حرکت است.

تعیین وقت زوال در هرمنطقة

انسان در منطقه‌ای خودش که شاخص را می‌گذارد، می‌بیند که اگر شمس از این مکانی که شاخص گذاشته شده است، دور شود یعنی سی و پنج درجه تا هشتاد، نود درجه برود، اگر عرض بلد از دایره‌ای نصف النهار سی باشد، هیچ وقت ظلّ عند نصف النهار منعدم نمی شود. چون ظلّ آن وقت منعدم می شود که شمس بالای شاخص وبالای سر اهل بلاد بیاید. مفروض این است که حرکت شمس به طرف قطب شمالی بیست و سه درجه است وبیشتر از این نمی آید، واین بلد هم از خط استوا فاصله دارد؛ وقتی که آفتاب طلوع می‌کند و شعاعش با شاخص می‌افتد، ظلّ در طرف غرب این منطقه از این شاخص می افتد، اول صبح همین طور است. هر قدر که زمین به آن نطقه از این شاخص می افتد، اول صبح همین طور است. هر قدر که زمین به آن نقطه مشرقِ شمس نزدیکتر می‌شود، سایه از ناحیه مغرب کمتر و کوتاه تر می شود، تا به حدی می رسد وبعد ازآن سایه شروع به زیاد شدن می کند. مائلا طرف الشمس من الشمال، چون ظلّ که در طرف مغرب بود، به طرف مشرق بر می گردد وقتی که بعد از مایل شدن، زاید شدن دلیل قطعی است که شمس از دایرة نصف النهار گذشته است.

وقتی که طلوع وغروب شمس در بلدی یکسان شد، هر جا این بلد شاخصی بگذارید، وقتی که شمس به آن شاخص می تابد آن قامت، به هر اندازه‌ای باشد، سایه در طرف مغرب پیدا می‌شود وبعد سایه کم می‌شود، تاحدّی می رسد که شروع به ز یاده می کند. آن زیاده‌ را فیء می‌گویند وقتی به اندازه شاخص شد، وقت فضیلت ظهر تمام می شود.

تأثیر فاصله شهرها از خط استواء

هر بلدی که درجه‌ای آن از خطّ استوا زیادتر است، ظلّ در آن عند زوال الشمس از دایره‌ای نصف النهار زیاد تر است. یعنی کسی که در سی درجه‌ای استوا است، عند الزوال سایه برایش کم وآن که در چهل درجه است، عند الزوال سایه برایش بیشتر می‌ماند.

وقتی شمس به بلدی رسید که آن بلد ولو از خط استوا دور و به طرف شمال است، و لکن درجه‌اش از شمس کمتر است، مکّه از خط استوا به طرف شمال است، ولک درجه‌ای بُعد او از دایره نصف النهار به کمتر از سی درجه است. لذا بعض اوقات ظلّ شاخص منعدم می شود. وقتی که حرکتِ شمس در بهار به طرف شمال، به بیست درجه‌ای رسید که تقریبا مکه در آن واقع است، سایه در مکه منعدم می شود. شمس باز به طرف شمال حرکت می‌کند، روز بعدی که از آنجا رد شد، ظلّ شاخص می‌ماند. چرا؟ چون وقتی به این طرف آمد واز سر رد شد، ظلّ می‌ماند، منتها در طرف شمال نمی ماند، به طرف جنوب و از طرف جنوب به طرف مشرق میل می کند. در آن بلادی که فرض کنید از طرف شمال، ظلّ به طرف مشرف رجوع می کرد، وقتی شمس از بالای سر به طرف قطب شمال رد شد، ظلّ در آن شاخص می‌افتد، از طرف جنوب به مشرق مایل می‌شود، لذا گذشت که وقتی شمس به آخر برج بهاری (جوزا) رسید، آخر او که در حزیران می خواهد بر گردد، وقتی دوباره به رؤوس مکه رسید، ظلّ دوباره منعدم می شود چون که موقع برگشتن هم باز بالای سر آنها رسیده است.

لذا می گویند: انعدام ظلّ در مکه در دو روز است، مثل صنعا که در دو روز ظلّ منعدم می‌شود. به خلاف مدینه منوّره، مدینه منوره کأنّ در همان درجه‌ای که شمس در آخر قوس صعودی‌ اش به آن درجه می رسد، به اندازه عرض مکه از خط استوا به آن مقدار است، لذا سایه فقط یک روز منعدم می‌شود. این قضایا در بلاد شمالیه، بود که در ربع مسکونی شمال زمین واقع شده بودند. اما آن بلادی که در طرف قطب جنوب، یعنی آن طرف خط استوا ونیمه دیگر زمین واقع شده اند وقتی شمس به آنها رسید، و از بالای سر آنها رد شد در بعض بلا دی که نزدیک به قطب هستند چون شمس باز بیست وسه درجه به طرف قطب جنوب خواهد رفت. آن بلادی که تفاوت آنها از قطب جنوب بیست درجه یا ده درجه است، آنجا هم الکلام الکلام، ظلّ شمس دو بار منعدم می‌شود، اگر مسلمانان باشند وبخواهد شاخص بگذارند ونماز ظهر بخوانند، دو بار منعدم می‌شود.

در آنجا که برج پاییز و زمستان نسبت به مناطق شمالیه، در مناطق جنوبیّه بهار و پاییز تابستان شروع می‌شود. چون دور شدن زمین از شمس موجب می شود زمستان وپاییز بیاید. چون شمس به طرف آن بلادی که در نقطه جنوبیه واقع شدند، رفته است، تابستان وبهار آنها شروع می شود. این که می گویند: فصل میزان وعقرب و قوس فصل پاییز است، نسبت به مناطق شمالیه است. نسبت به بلاد شمالیه زمستان است، اما نسبت به بلاد جنوبیه مطلب عکس است. ظلّ در آنجا از طرف جنوب به طرف مشرق می رود. لذا وقتی شمس دوباره برگشت، دوباره ظل منعدم می شود کما ذکرنا.

این حسابی که گفتیم، تعبّدی نیست، وجدانی است. چون شب و روز در آن بلادی که شاخص گذاشته‌ایم، یکسان است. شاخص در هر جا این منطقه بگذری، وقتی که شمس به خط نصف النهارش رسید که به نصف النهار می رسد؟ اگر یک چوب روی زمین مسطح بگذارید، این معنا ظاهر می‌شود.

علت عدم ذکر انعدام کامل ظلّ

این که در عروه دارد «یعلم انتصاف اللیل بزیادة الظلّ بعد نقصانه کما فی غالب البلاد» چون غالب بلاد از آن درجه حرکت شمس دورتر هستند، در مکه هم دو روز فقط اینجور شد، که ظلّ منعدم می شود، یکی آن وقتی که شمس قوس صعودی را طی می‌کند، ویکی آن وقتی که بعد از قوس صعودی به قوس نزولی می‌افتد و بر می‌گردد که فصل تابستان است. در مانحن فیه احتیاج به روایت نیست، طریق طریق وجدانی و علمی است، مع ذلک بعض روایات هم دارد. صاحب جواهر اصلا به انعدام ظلّ متعرض نشده است. کثیری از اصحاب اصلا به حدوث ظل بعد از انعدامه، متعرض نشده اند، فقط گفته اند: «یعلم بزیادة الظل بعد نقصانه».

سرش این نیست که علامت اختصاص به زیاة الظلّ دارد. اگر زیادة الظل علامت باشد که هست، «حدوثه بعد انعدامه» آن هم علامت است. چون از همدیگر منفک نمی‌شوند، ملاک مطلب، وصول به دایره‌ای نصف النهار است. «زیادة الظل بعد نقصانه» کاشف از این است که شمس از خط نصف النهار گذشته است، خوب اگر گذشته است، در آن بلادی که و لو فی بعض الایام حرکت و میل شمس به اندازه عرض آن بلاد است، آن وقتی که شمس به طرف قطب شمال مثلا بیست درجه آمده است، اگر فرض کردیم مکه در بیست درجه خظ استوا ست، ظلّ منعدم می شود. چون خط استوا وقتی که به آن رسید، ظلّ منعدم می شود، حدوث که شد معلوم می شود زایل شد. به جهت این که غالبا بلاد مسلمین در آنها نقصان است، متعرض به غالب شده اند روایتی خواهیم خواند، که اصلا متعرض به انعدام نشده است، آن به جهت این است که غالب را می فرماید.

عدم تعرض روایات به انعدام ظلّ

در مرفوعه سماعه[۲] در باب ـ مایعرف به زوال الشمس من زیادة الظل بعد نقصانه و میل الشمس الی الحاجب الایمن ـ اینجور است: «محمد بن الحسن باسناده عن احمد بن محمد بن عیسی، احمد بن محمد بن عیسی رفعه عن سماعه» چون احمد بن محمد بن عیسی، نمی تواند از سماعه نقل کند، اقلاً یک واسطه دارد که غالبا عثمان بن عیسی است که از سماعه نقل می‌کند که او هم واقفی است، لذا این مرفوعه حساب می شود. روایت من حیث السند ضعیف است «قلت: لأبی عبدالله علیه‌السلام» سماعه می گوید: عرض کردم، «جعلت فداک متی وقت الصلاة؟» وقت نماز چه موقع است؟ « فأقبل یلتفت یمیناً وشمالاً» دیدم امام علیه‌السلام به راست وچپش نگاه می کند «کأنّ یطلب شیئاً» کأنّ چیزی می خواهد پیدا کند « فلّما رأیت ذلک» وقتی دیدم ایشان به طرف راست وچب نگاه می کند «تناولت عودا» چوبی را برداشتم «فقلت: هذا تطلب؟»چوب می‌خواهید؟ «قال: نعم» فرمود: بله چوب می خواهم «فأخذ العود، فنصبه بحیال الشمس» عود را گرفت وبه نحوی گذاشت که شمس به آن بتابد «ثم قال: انّ الشمس اذا طلعت کان الفیء طویلا» فَیْئَش طویل می‌شود «ثم یزال ینقص» سپس فیء ناقص می شود « حتی تزول» تا این که ظهر بشود «فاذا زال زادت » وقتی که زایل شد، فیء رو به زیاده می گذارد «فاذا استنبت فی الزیادة» وقتی احساس کردی زیاد شد چون نقطه می‌گذارد که مثلا تا اینجا رسید نقصانش را نقطه بگذارد، وبعد دیگر ناقص نشد،‌ بلکه شروع کرد به زاید شدن، «فاذا استنبت فی الزیادة فصل الظهر، ثم تمّهل قدر ذراع وصل العصر» به قدر ذراع صبر کن! ـ این بای نافله عصر است، نافله عصر را بخوان ـ سپس عصر را بخوان.

روایت دوّم[۳] دارد: وباسناده عن الحسن بن احمد بن محمد بن سماعه» گفتیم: ربما راوی را به جدش نسبت می دهند، مثل محمد بن سنان که گفتیم سنان جد او است، و پد محمد نیست، منتها به واسطه این که پدرش فوت کرده و او پیش جدش بوده لذا به جدش نسبت می دهند. اینجا هم محمد بن حسن بن محمد بن سماعه، در اکثر روایات اینجور است که شیخ باسناده عن حسن بن محمدبن سماعه، یا کلینی عن حمید بن زیاد عن حسن بن محمد بن سماعه، د ربعضی از روایات می گوید: حمید بن زیاد عن محمد بن سماعه، محمد بن سماعه گفته می شود وحسن راهم می‌اندازند. پدر حسن، احمد بود، محمدجدش بود، محمد بن سماعه، سماعه جدّ دومی اش بود، جد الجد بود، لذا در این روایت اسم پدرش هم برده شده است. اینها را که ما می گوییم که اسنادش به جد داده شده است یا از خارج روایات نقل می کنند، یا ا زخود روایات می فهمیم که در بعض روایات پدرش را ذکر کرده اند «عن سلیمان بن داود» که منقری است « عن علی بن ابی حمزه» که بطائنی است « قال: ذکر عند أبی عبدالله‌علیه‌السلام زوال الشمس» پیش امام صادق علیه‌السلا زوال شمس ذکر شد «قال: فقال أبوعبدالله‌ علیه‌السلام: تأخذون عوداً طوله ثلاثه اشبار» سه وجب بشود «وان زاد فهو أبین فیقام» بیشتر طول داشته باشد بهتر روشن می شود. یعنی برگشت فیئش زود تر معلوم می شود « فما تریٰ الظلّ ینقص» مادام می بینید ظل ناقص می شود «فلم تزل، فاذا زاد الظلّ بعد النقصان» وقتی که بعد از نقصان زاید شد «فقد زالت».

روایت چهارم [۴] چنین است: «قال الصدوق: وقال الصادق‌علیه السلام» از روایاتی است که جزماً از امام صادق‌علیه السلام نقل می کند « تبیان زوال الشمس أن تأخذ عوداً طوله ذراع و أربع أصابع، فتجعل أربع أصابع فی الارض، فاذا نقص الظلّ حتی یبلغ غایته ثم زاد فقد زالت الشمس» این را بداند در عبارت عروة هم دارد: شاخصی که «نصب معتدلا» یعنی مایل به طرف چب و راست، و شمال و جنوب نباشد، و الاّ زیادت را در وقت زوال شمس نشان نمی دهد. باید عمود و معتدل باشد.

——————————-

[۱]ـ عروه ج۱ ص۵۱۸، مسأله۱٫

[۲]ـ وسائل الشیعة، ج۳، ابواب المواقیت، باب۱۱، ح۱٫

[۳]ـ وسائل الشیعة، ج۳، ابواب المواقیت، باب۱۱، ح۲٫

[۴]ـ وسائل الشیعة، ج۳، ابواب المواقیت، باب۱۱، ج۴٫