درس ۱۲: توجيه كلام نهاوندى ـ كلام استاد در وضع ـ
مى دانيد اگر حقيقة الوضع تعهّد بوده باشد وردّ انسان به فعل خودش مى تواند متعهد باشد امّا تعهّد به افعال سايرين حتى نسلهاى آينده كه هنوز موجود نشده اند انسان نمى تواند به فعل آنها متعهّد شود. انسان مى تواند متعهد فعل خودش شود و كسانى كه به او وكالت داده اند بدان جهت اگر بخواهيم كلام مرحوم نهاوندى را سر و صورتى بدهيم بايد كلام آن بعض را بگوئيم كه گفته اند بله وضع به معناى تعهّد است ولى كلّ متعهّد واضع. خداوند متعال چطور به آن بچه الهام مى كند كه پستان مادرش را بگيرد، همان طور الهام مى كند كه مقاصد خودش را به تلفّظ بفهماند. اين الهام ذاتى از جانب خدا است لذا نعمت تعليم تلفّظ منسوب به خداوند است. منتهى بعد از الهام اين معنى، انسان موقع رساندن معنى متعهد مى شود كه هر وقت خواستم فلان چيز را بگويم به اين لفظ مى گويم. اين وضع، قرار داد و تعهّدى است. هر كسى كه اهل آن لسان است، همان لفظ را كه در همان معنى استعمال مى كند اين تعهّد را دارد. پس هر مستعملى واضع است منتهى چون استعمال بعضى مستعملين مسبوق به استعمال ديگران است لذا واضع را به اوّلين متعهّد اطلاق مى كنند. فرض كنيد قانونى را حكومتى داشت و همان قانون در حكومت بعدى هم هست ولى مى گويند واضع قانون همان حكومت اوّلى است. ولى بالدقّة العقليه، قانون همان التزام و تعهّد حكومت بارعيّت است كه آن التزام را حكومت فعلى هم دارد، ولى واضع را حكومت سابقى مى دانند چون او جلوتر بوده. اين غاية توجيهى است كه بر كلام مرحوم نهاوندى شده است و اين توجيه و تقريب صحيح است. ولكن حرف ما اين است كه حقيقة الوضع تعهّد نيست. چون اگر حقيقة الوضع، تعهّد باشد بايد انس حاصل شود بين سماع اللفظ و خطور اراده تفهيم المعنى. چون لفظ را هميشه مى گويد براى تفهيم معناى خاص. مثل فرماندهی مى گويد: هر وقت دستم را بلند كردم بدانيد كه اراده حمله كرده ام. لذا وقتى دستش را بلند كرد، اراده حمله بذهن خطور مى كند. در الفاظ هم اگر اينها علامت باشند براى تفيهم اراده مخصوص. عند سماع اللفظ بايد تفهيم اراده آن معنى به ذهن بيايد نه ذات آن معنى. عمده اشكال بر اين مسلك اين است كه اگر الفاظ وضع شده بودند براى تفهيم اراده معناى خاص، عند سماعه بايد اراده معناى خاص به ذهن بيايد و حال آنكه وجدان اهل لسان شاهد است كه ذات معانى از آن الفاظ خطور مى كند، امّا اراده تفهيم آن معنى احتياج دارد به ضمّ خارجى، كه چون متكلم عاقل است و در مقام بيان مرادش است پس اين معنى را اراده كرده. پس حقيقة الوضع تعهّد نمى شود. ما مى گوئيم وضع يك معناى مصدرى دارد و يك معناى اسم مصدرى. و مى دانيد كه فرق مصدر و اسم مصدر اعتبارى است.
اگر استناد ماده را به فاعل بدهيم جهت صدور ماده از فاعل، مصدر حساب مى شود و اگر ماده را فى نفسها ملاحظه كنيم با قطع نظر از جهت صدورش كه به او نتيجه الفعل مى گويند اسم مصدر ميشود. غالباً هم مصدر و اسم مصدر در عربى يك لفظ دارد. دعواى ما اين است كه حقيقة الوضع به معنى اسم مصدرى تعيّن لفظ است به معنى. تعيّن اعتبارى نه حقيقى. اعتبار كرده اند كه اين لفظ علامت شود براى اين معنى. لذا مى گويند اصل اسم، اسم است يعنى علامت. براى معانى اى كه انسان احتياج به تعليم و تعلّم آنها دارد وضع و علامة قرار مى دهند. درست مثل علائم راهنمايى كه در جاده ها قرار مى دهند. اين تارة به تعيين واضع مى شود، حالا تعيين انشائى كه نادر است يا تعيين استعمالى مثل جئنى بولدى احمد. اين تعيين، تعيين اعتبارى است و ديگر وضع، به كثرةُ الاستعمال حاصل نمى شود چون اگر وضع طورى باشد كه استعمال احتياج به قرينه دارد، نه تعيينى شده نه تعيّنى. و اگر به جايى رسيد كه مستعمل لفظ را بدون قرينه و بما هو هو استعمال كرد، اين تعيّن بالفعل است. هر وقت قصد كرد حاقّ اين لفظ مفيد آن معنى باشد مى شود حقيقة الوضع. و ضعت هذا اللفظ لهذا المعنى، يا عيّنتُ هذا اللفظ لهذا المعنى اينها همه مترادفند. و اينكه انسان حين استعمال، طبق وضع عمل مى كند و تعهّد عملى پيدا مى كند اين غرض از وضع است پس تمام الفاظ علامتند براى معانى. و وجدان شاهد است كه اگر از غير از الفاظ را علامت بر معانى قرار دهد مثل علائم رانندگى، مى بيند غير علامت قرار دادن چيزى ديگرى نيست. اينكه مى گويند وضعت اللفظ اللمعنى اين اشراب است يعنى فعلى را متعدى مى كنند به حرف جرّى كه فعل آخر با او متعدى مى شود و به اين فعل معناى آن فعل را مى دهند. مثل رغبت اليه. و اعرض عنه. حالا اگر رغب را با عن متعدى كردند. معنايش اين است كه اعرض عنه. تعيين هم با لام متعدى مى شود و وضع را هم با لام متعدى كرده اند و معناى تعيين را در او اشراب كرده اند.