دروس خارج فقه / صلاة / درس ۴۴: اخبار دالّ بر ثبوت مغرب با ذهاب حمره مشرقیّه از ربع الفلک یا قمّة الرأس
از روایات استفاده می شود که نماز مغرب وقتی وجوبش فعلی می شود وجواز افطاز برای صائم وقتی ثابت می شود که ذهاب حمره مشرقیّة بشود. یکی از آن روایات، معتبره ای عبید بن زرارة است که قاسم بن عروه از او نقل می کند. از ظاهر این روایت استفاده شده کما بیّنا که وقتی حمره مشرقیّه زایل شد، وقتِ نماز مغرب داخل می شود وشخص صائم می تواند افطار کند.
بعضی اشکال کرده اند که اگر مدلول این روایات این است که باید ذهاب حمره مشرقیّه بشود، ما باید ذهاب حمره مشرقیّه را از ربع الفلک اعتبار کنیم که طرف شرق است، وحال آن که مشهور ذهاب حمره مشرقیّه از ربع الفلک را ملتزم نیستند، آنها ذهاب حمره مشرقیّه از ربع الفلک را ملتزم نیستند، آنها ذهاب حمره مشرقیّه را از قمّة الرأس ملتزم هستند. عرض می کنیم اگر دلالت این روایات بر اعتبار زوال حمره مشرقیّة از قمّة الرأس زایل بشود نه از ربع الفلک. چرا؟ زیرا کره زمین را به چها رقسمت تقسیم می کنند، یکی طرف مشرق است، یکی طرف مقابل آن که مغرب است وطرف شمال وطرف جنوب. نه آن نقطه جنوب که آن را نصف النهار می گویند، اوطرف جنوب نیست، اگر شما چهار مثلث را در سطح زمین فرض کنید، یک مثلث که طرف غرب است، یک مثلث طرف شرق است، یک مثلث در طرف جنوب ویک مثلث در طرف شمال، لذا این که در باب قبله می گویند: «بین المشرق والمغرب قبلة» خواهیم گفت: آن سمت جنوب را می گوید که مصلّی د رحال عدم عرفان قبله به سمتِ آن نمازش را می خواند، که یک مثلث از چهار مثلث است ونمازش صحیح است. این به اعتبار آن است که طلوع شمس در شرق در ناحیه مشرق می شود، غروبش در ناحیه مغرب می شود، آن وقت این جنوب وآن هم شمال می شود.
معتبره عبید بن زراره دارد:« اذا زالت الحمرة عن المشرق» نه« عن الطرف الشرقی» هر کسی که در هربلدی وقریه ای هست، آن هم بلدی هم همین طور است. یک سمتِ مشرق دارد، یک سمتِ مغرب دارد، یک سمتِ جنوب دارد، یک سمتِ شمال، که همان چهار مثلت است. آن سرخی که از قمّةالرأس منعدم می شود ودر طرف مشرق نیست، در جنوب شرقی پیدا میشود چون از آنجا زایل نشده است، سرّش این است که سرخی، امتداد شعاع شمس است وچون در مانحن فیه آن مسافت خیلی است، شعاع به آن طرف منحرف می شود، از آن طرف زایل نشده است ولکن از این طرف زایل شده است.
اگر این روایات را تمام بدانید باید ملتزم بشوید که حمره مشرقیّه باید از ربع فلک زایل بشود، هیچ ملازمه ای ندارد. مشرق یا ظهور دارد در سمت مشرق یا جانب مشرق که در روایت بود که یک مثلث از چهار مثلث است. اگر کسی گفت: ظهور ندارد لا اقل مجمل است، مجمل است که مرادش شرق الفلک است یا خصوص سمت المشرق است، در مقابل سه سمت دیگر. وقتی از این حیث اجمال پیدا کرد، قدر متیقنش زوال حمره از طرف مشرق است، مشرق در مقابل سه سمت دیگر که همان زوال حمره از قمّة الرأس می شود. وقتی که مثلث را فرض کردیم که زاویه اش بالای سر است، وقتی که از بالای سر زایل شد، حمره مشرقیّه زایل شده است، در هر مکانی سمت مشرقش با مغربش، سمت شمالش باجنوبش فرق پیدا می کند.
اشکال دراین بود که در مقام روایاتی داریم که سندش تمام می باشد و دلالت بر زوال حمره مشرقیّه دارد، یک قسم روایات را متعرض شدیم وگفتیم: بعضی از این روایات فی الجملة دلالتش وسندش تمام است، مثل معتبره عبید بن زراره، ما هنوز فعلاً در مرحله اول هستیم. با روایاتی که می گوید: «اذاغربت الشمس فقد وجب صلاة المغرب و وجب الافطار» باآنها چکار کنیم؟ اینها متعارضین هستند وجمع عرفی دارند، یا به قول صاحب حدایق اینها حکومت دارند، چون اشاره می کنند که غروب این است. این مرحله بعدی است.
تلازم میان خفای قرص شمس و زوال حمره مشرقیه وآثار آن
مقدمه دیگر این است که در روایات وقت ظهر وعصر این جور بود: « اذازالت الشمس وجبت صلاة الظهر والعصر ثمّ أنت فی وقت منهما حتی تغرب الشمس» ذهاب حمره مشرقیه نداشت، ظهورش این بود که قرص شمس مخفی بشود، ولکن اگر این روایاتی که الان می خوانم تمام بشود واینها را جمع عرفی مقدّم بداریم، به آن روایت هم باید دست بزنیم بگوییم: آنجا هم که« ثم انت فی وقت منهما حتی تغرب الشمس» دارد یعنی «تزول حمرة المشرقیة» آن که می گوید: «واتمّو الصیام الی اللیل، اذا دخل اللیل وجب الافطار» یعنی حمره مشرقیه زایل بشود.
این که بعض از فحول فقهارحمهم الله می گویند: وقتی قرص سقوط کرد ولکن حمره مشرقیّه نرفته است اگر کسی نماز ظهر وعصرش را نخوانده است به قصدما فی الذمة بخواند، یعنی محتمل است روز محسوب بشود، یعنی هنوز شب و«تغرب الشمس» نشده است، چون این روایات فرمود:« اذا ذهبتِ الحمرة فقد غربت الشمس،غاب الشمس» غروب شمسی که انتهای نهار است هنوز نشده است. لذا می گویند: قبل از ذهاب حمره مشرقیّه کسی بخواهد افطار کند صومش درست نیست. چرا؟ به جهت این که معلوم نیست شب شده باشد، آنها هم که استصحاب نهار یا استصحاب وجوب صوم را معتبر می دانند، می گویند: مقتضایش این است که باید روزه را ادامه بدهد. لذا می گویند: کسی نماز را نخوانده، به قصد ما فی الذمه بخواند وروزه را افطار نکند، یا به نحو فتوا ویا به نحو احتیاط واجب،ونماز مغرب وافطار را بعد از زوال حمرة مغربیّه بگذارد. سرّش این است که این مرحله که در این روایات هست که« اذا ذهبت الحمرة من هذا الجانب من المشرق فقد غاب القرص» این روایات اگر تمام باشند، ظهور آن روایات را هم از اعتبار می اندازد، ومی گویند بر این که وقتی ذهاب حمره شد آن وقت غروب شمس می شود. یعنی مرحله ثانیه از غروب الشمس حکم است نه مرحله اولی.
ابن ابی عمیر ورواتش
از روایاتی که به این نحوِ دلالت، استدلال شده است، یکی از آنها روایت أبان بن تغلب[۱] است «عن محمد بن یحیی عن محمد بن الحسین عن ابن ابی عمیر عن اسماعیل بن ابی سارة عن أبان بن تغلب قال: قلت لأبی عبدالله علیه السلام ، أیّ ساعة کان رسول الله صلّ الله علیه وآله توتر» یعنی نماز وِتر ـ نافله بعد از نماز شب ـ را می خواند «فقال علی مثل مغیب الشمس الی صلاة المغرب» آن مقداری که از غروب شمس تا نماز مغرب فاصله است که گفتیم: اگر جانب مشرق بشود نه دقیقه طول می کشد تا حمره زایل بشود، در این نُه دقیقه نماز را ایشان می خواند، از آخر شب که نماز وتر خوانده می شود، آن مقداری که تا طلوع فجر باقی مانده بود، آن مقدار مساوی بود مابین غروب الشمس وقت نماز مغرب، که همان نه دقیقه می شود، می خواند. این روایت من حیث السند اشکال دارد، چون گفتیم: اسماعیل بن ابی ساره مجهول است، ولو راویش ابن ابی عمیر است. این روایت دلیل است بر این که کلامی که شیخ در عدّه فرموده است که جماعتی هستند «لایرون ولایرسلون الاعن ثقة» ویکی را محمد بن أبی عمیر ذکر کرده است، درست نیست. زیرا ایشان از اسماعیل بن أبی ساره روایت کرده است که وی مجهول است. خیلی از اهل رجال متعرض این شخص نشده و او را اصلاً ذکره نکرده اند وخود شیخ نیز ذکر نکرده است.
انسان باید روات ابن ابی عمیر را بشناسد چه کسانی هستند، بگوید: در اینها ضعف نیست «لایروی ولایرسل الا عن ثقة» در روایتش همین افراد مجهول الحال هست که ابن ابی عمیر از آنها روایت می کند. در بعضی جاها اصلاً ذکر نشده است که اسماعیل بن ابی ساره چه کسی است؟ چطور ایشان می گوید: آن بعضی اصحابنا ثقة است؟ انسان باید بشناسد وبگوید: ثقة است. همان حرفی که در ـ کامل الزیاره ـ سابقاً گفتیم. این حرف از کلام کشّی استفاده شده است که «أجمعت العصابة علی تصحیح ما یصح عن جماعة» لذا این روایت من حیث السند تمام نیست ومن حیث الدلالة هم تمام نیست، چرا؟ چون ندارد «علی مثل مغیب الشمس الی زمان وجوب صلاة المغرب» زمان وجوب نماز مغرب ندارد.
نماز مغربی که الان امام جماعتها نوعاً در بلاد می خوانند ملاحظه بفرمایید، به مجرد این که زوال حمرة مشرقیّه شد«الله اکبر» نماز راکه نمی گویند، راه می افتد تا وضو بگیرد، تا وقتی که شروع به نماز مغرب کند، زوال حمره مشرقیة شده است. این حدیث دلالت دارد که رسول اللهصلی الله علیه وآله نماز راهم با فاصله از غروب شمس اتیان می کرد. اما این تأخیر به واسطه وضو گرفتن وآمدن به مسجد ومنتظر جماعت شدن بود تا اصحاب کذایی بیایند ونماز جماعت را بخواند، این تأخیر به جهت آن است، این حدیث دلالتی ندارد که زمان وجوب نماز مغرب همان بود که رسول الله شروع به نماز مغرب می کرد. غایت مدلولش این است که رسول الله مقداری از غروب شمس تأخیر می انداخت، چرا تأخیر می انداخت؟ وقت داخل نشده بود یا این که وقت داخل شده بود ولی منتظر اصحاب بود که بیایند مسجد، وضو بگیرند، وکذا وکذا، اذان بگویند، مؤذنین اذان را تمام کنند. مؤذنین اذان را مختلف می گویند، اگر در نماز جمعه بود که رسول الله روی منبر می نشست تا مؤذنین اذان را تمام کنند، آن وقت خطبه را شروع می کرد. پس این حدیث دلالتی ندارد که وقت وجوب آن وقتی بود که رسول الله نماز مغرب را شروع می کرد.
اصل عدم تقدیر است، اقلاً در کفایه فرموده است که اصل تقدیر واضمار است.
«قلت لأبی عبدالله علیه السلام أی ساعة کان رسول الله صل الله علی وآله یوتر؟» فرمود: «فقال: علی مثل مغیب الشمس الی صلاة المغرب» نماز مغرب را چقدر از مغیب شمس فاصله می داد، نماز وتر را هم این قدر مقدم می کرد، کجا وقت مقدر است؟
این مقدار طول می کشد، در نماز ظهر وعصر نافله قبل از خود نماز است، آنها قهراً طول می کشد، هشت رکعت نافله ظهر است، هشت رکعت نافله عصر است، بعد از زوال هم نافله ظهر باید خوانده بشود الاّ« فی یوم الجمعه». به خلاف غروب شمس ونماز مغرب که نافله اش مقدم نیست، نافله اش مؤخر است، فقط تهیة مقدمات است. این به جهت این است که از فاصله مابین نماز ظهر وزوال شمس کم می شود. می فرمود: این فاصله کم از طلوع فجر همین مقدار فاصله می ماند نماز وترش را می خواند.
آن نافلة الفجر است، وتریک رکعت یا سه رکعت است؟ نماز الوتر اطلاق می شود، بعضی گفته اند: اصلاً نماز الوتر به سه رکعت اطلاق می شود، وتیره اطلاق نشده است، وتر به یک رکعت اطلاق نشده است.
بکر بن محمد أزدی وعضائری
روایت دیگر، روایت بکر بن محمد[۲]است: «محمد بن علی بن الحسین باسناده عن بکر بن محمد» بکر بن محمد ازدی عمر طولانی داشته است، لذا کلینی رحمه الله غالباً روایاتی که از امام صادق علیه السلام نقل می کند با چهار یا پنج واسطه از امام صا دق نقل می کند. یکی از آن روایات روایت بکر بن محمد أزدی است، او امام هادی علیه السلام را هم درک کرده است واز اصحاب امام هادی علیه السلام است. صدوق وشیخ هم به اسنادش از او نقل می کند. «محمد بن الحسن باسناده عن أحمد بن محمد بن عیسی عن علی بن الصلت عن بکر بن محمد» روایت من حیث السند صحیحه است، « عن أبی عبدالله علیه السلام أنه سأله سائل عن وقت المغرب، فقال: انّ الله یقول فی کتاب لابراهیم:(فلما جنّ علیه اللیل رأی کوکباً)» ستاره را دید«(قال: هذا ربی)» گفت: این رب من است «وهذا اول الوقت» امام فرمود: رؤیت کوکب، اول وقت نماز مغرب است، وقتی که ستاره دیده بشود «وآخر ذلک غیبوبة الشفق وأول وقت العشاء الاخرة ذهاب الحمرة وآخر وقتها الی غسق اللیل» وقتی که ستاره پیدا شد اول وقت نماز مغرب است. امام علیه السلام این جور فرمود: وقتی ذهاب حمره مشرقیّه بشود، از طرف مشرق ستاره پیدا می شود. این ذهاب حمره غالباً علامت دخول وقت است، چون بعضی ستاره ها هست که خیلی روشن است وآنها قبل ذهاب حمره مشرقیه پیدا می شوند، لذا این علامت، علامت رؤیت غالبی است، لذا این رو ایت گرچه سندش صحیحه است، ولکن دلالتش ضعیف است وبر ذهاب حمره مشرقیّة دلالت نمی کند. زیرا وقتی انسان عند غروب الشمس ستاره را دید، باید نماز مغرب را بتواند بخواند، وحال آن که آنهایی که می گویند: ذهاب حمره مشرقیه است می گویند: این ستاره به درد نمی خورد،آنها بر علامت غالبی حمل کردند، اینها اشکال کردند که این اطلاق دارد واطلاقش قابل اخذ نیست.
موثقه عبدالله بن وضاح وبحث رجالی راجع به تردید نسبت به غضایری
از نمونه این روایات در مقام یکی موثقه عبدالله بن وضاح[۳]است ـ بعد مرحله اولی را جمع می کنم، بقیه روایات حالش معلوم می شود ـ در این روایت دارد: «وعنه» عطف است به اسناد شیخ، عن الحسن بن محمد بن سماعة، سندش شیخ به حسن بن محمد بن سماعة صحیح است. حسن بن محمد بن سماعه واقفی است، لذا روایت موثقه می شود. «وعنه» یعنی از حسن ین بن محمد بن سماعه« عن سلیمان بن داود» وی از« عبدالله بن وضّاح» نقل می کند که هر دو را نجاشی توثیق کرده است، ولو این که غضایری تضعیف کرده است، لکن مکرر گفتیم که تضعیفات غضایری قابل اعتماد نیست. چون غضایریِ معروف که استاد نجاشی است، کتاب رجالش به دست ما نرسیده است. این که غضایری چه کسی است واین کتاب مال کدام غضایری است، ثابت نشده است. احتمال داده اند که این مجعولات در کتب رجالیّه باشد، خیلی از اجلّا در این کتاب تضعیف شده اند. لذا به آن اعتنا نمی شود گر چه علامه به آن اعتنا می کند. قرائنی هست که این کتاب اعتباری ندارد، در باره عده ای از اجلاّء که همه آنها را توثیق کرده اند، ولی او تضعیف کرده است. یکی از آنها سلیمان بن داود منقری است که تضعیف او به درد نمی خورد، پس روایت مذکور من حیث السند معتبر است.
اما من حیث المضمون: عبدالله بن وضاح می گوید: «کتب الی عبدالصالح» یعنی موسی بن جعفر علیه السلام نوشته است «یتواری القرص» قرص شمس مخفی می شود، یعنی پوشیده می شود «ویقبل اللیل» لیل به طرف ما اقبال می کند، یعنی سیاهی شب «ثم یزید اللیل ارتفاعا» این سیاهی بیشتر می شود« وتستتر عنّا الشمس» شمس از اما مستتر شد لیل آمد، سرخی بالای جبل رفت «ویؤذن عندنا المؤذنون» مؤذنون شروع می کنند به اذا گفتن.
این سؤال معنایش این است که این امر استمراری است، نه این که یک روز اتفاقاً شمس حجاب داشت، پشت حجاب افتاده است. این عمل، در بلد ما استمرار دارد، «یتواری القرص ویقبل اللیل ارتفاعاً وتستتر عنّا الشمس وترتفع فوق الجبل حمرة ویؤذن عندنا المؤذنون أفاصلّی حینئذ» شمس که فوق الجبل مستتر شد، حمره مرتفع شده است، ظاهر« ترتفع» هم یعنی حمره فوق الجبل مستتر شد، حمره مرتفع شده است، چون فوق الجبل قمّة است، قمّة الرأس اختصاص به سر انسان ندارد، از سر هرچیزی که در طرف مشرق است حمره مشرقیّه زایل شده است«أفصلی حینئذ وافطر ان کنت صائما او انتظر حتی یذهب الحمرة التی فوق الجبل؟» یا منتظر بشوم که این حمره مشرقیّه ای که فوق جبل در طرف شرق است، از بین برود؟«فکتب الیّ» امامعلی السلام این جور نوشت:«فکتب الیّ أری لک» من برای تو مصلحت می بینیم « ان تنتظر» که منتظر بشوی «حتی تذهب الحمرة» تا حمره زایل بشود «وتأخذ الحائطة دینک» در دین خودت احتیاط کن.
فرق شبهه ای حکمیه با شبهه موضوعیه در مسأله
تارةً سائل شک در موضوع خارجی را فرض می کند، می گوید: «یابن رسول الله» ما نمی دانیم قرص شمس غایب شده است یانشده است؟ نمی دانیم این زن را که می گیریم خواهر رضاعی من است یا خاهد نسبی است، یانه؟ پدرم در شهر دیگری زن گرفته است، یا مخفیانه مادرِ زنش را گرفته، این از آن است، یانه؟ این ها شبهات موضوعیه است که حکم برای سائل معلوم است، اخت باشد نمی شود گرفت. امام علیه السلام ممکن است بفرماید: وقتی نمی دانی احتیاط کن و اورا نگیر. یا وقتی که نفهمیدی شمس غروب کرده است یا نه، احتیاط کن! یعنی منتظر باش تا یقین کنی که غروب بکند. یک وقت شبهه شبهه حکمیه است، از امام علیه السلام سؤال می کند: «یابن رسول الله» انسان زنی گرفته که از شوهر قبلی دختری دارد، اگر انسان آن زن را گرفت ودخول کرد آن دختر ربیبه می شود، ربیبه برای این شوهر محرّم است. آیا اگر این ربیبه پسری بزاید، این پسر یک زنی بگیرد، آن زن هم یک دختری را بزاید، آن دختر محرم می شود؟ دختر اولاد ربیبه هم بر این شوهر محرم می شود یانه؟ این شبهه حکمی است، یعنی حکم واقعی را نمی داند. این جا معنا ندارد امام بگوید: احتیاط کن، چون وظیفه امام بیان حکم واقعی است. می فرماید او هم ربیبه است، ربیبه لازم نیست که دختر بلاواسطه زنِ انسان باشد. یا می فرماید نه، ربیبه باید دختر خودش باشد، دختر مع الواسطه به درد نمی خورد. امر به احتیاط معنا ندارد، مناسب با شأن امام نیست.
آنهایی که در مانحن فیه به این روایت استدلال کرده اند، گفته اند: مفروض این است که در طرف افق غربی حاجبی نیست «تواری» قرص شمس، در طرف مشرق می دانیم که غروب مخفی شده است، مسلک عامه هم همینجور است که وقتی شمس غایب شده افطار می کنند «و یؤذن عندنا المؤذنون» ولکن در طرف شرق فوق جبل حمره هست، افطار کنم؟ من هم لاحق به آنها بشوم؟ با آنها نماز بخوانم یا صبر کنم؟ شبهه حکمیه است که آیا موضوع وجوب نماز مغرب وجواز افطار، ذهاب حمره یا تواری قرص است؟ امام علیه السلام می فرمود: صبر کن حمره برود، امر به احتیاط می کند. این امر به احتیاط با امام علیه السلام مناسب نیست. آنها می گویند: اینها موارد تقیه بود، چون امامعلسیه السلام باید حکم واقعی را طوری بگوید که به شیعه صدمه ای نخورد. لذا فرمود: کار شما صحیح است لکن من احتیاط می کنم. این اشکالی ندارد وعناد مخالفین را هم بر نمی انگیزد.
——————————————————————-
[۱]. وسائل الشیعة، ج۳، ابواب المواقیت، باب۱۶، ح۵٫
[۲] . وسائل الشیعة، ج۳، ابواب المواقیت، باب۱۶، ح۶٫
[۳]وسائل الشیعة، ج۳، ابواب المواقیت، باب۱۶، ح۱۴٫