دروس خارج فقه / صلاة / درس 104: کلام صدوق(ره) در رابطه با ا خبار سهو النبیّ صلی‌الله‌علیه‌وآله

دروس خارج فقه / صلاة / درس 104: کلام صدوق(ره) در رابطه با ا خبار سهو النبیّ صلی‌الله‌علیه‌وآله

کلام در اخباری بود که متضمّن سهوالنبیّ صلی‌الله‌علیه‌وآله بود نکاتی در کلام صدوق(ره) و شیخش “محمد بن حسن بن احمد بن الولید” هست که متعرض می‌شویم. اینها در کلامشان فرمودند: اخباری که در باره سهو النبیّ صلی­الله­علیه­وآله وارد است، اخبار معتبره است، کما این که بیان کردیم. صحیحه و موثقه در‌ آن هست. اگر بنا بشود ما این اخبار را رد و طرح کنیم، باید سایر اخبار را هم طرح یا رد کنیم و با رد این اخبار، ابطال شریعت و ابطال دین لا زم می‌آید. این کلام خیلی کلام بزرگی است.

جواب از ما ذکرنا معلوم شد که این مطلبی که این دو بزرگوار فرموده‌اند، امر صحیحی نیست. برای این که اخبار سهو النبی صلی­الله­علیه­وآله مبتلا به معارض است، در موثقه ابن بکیر و موثقه زراره که به واسطه ابن بکیر موثقه بو د، امام علیه‌السلام فرمود: «النبی صلی­الله­علیه­وآله لم یسجد سجدة السهو قطّ و لایسجدها فقیه» عرض کردیم که مراد از فقیهِ مطلق، امام علیه‌السلام است، و الاّ زراره هم فقیه بود که به این اخبار سهو عمل می‌کرد. این اخبار معارض است. وقتی که معارض شد، دین و مذهب ما می‌گوید: اگر دو طایفه از اخبار معارض شد، هر کدام از آنها مخالف با عامه شد، اخذ به آن می‌شود، و ‌آنچه که موافق با عامه است، طرح می‌شود، روی این اساس با طرح اینها نه خروج از دین لازم می‌آید، و نه اشکال دیگری لازم می‌آید. این یک جهت بود.

جهت دیگری فرمایشی است که در اخبار سهو بود، این حرف از خود ما نیست، علمای ما ذکر کرد‌ه‌آند، کما این که مجلسی(قده) در بحار الانوار تفصیلاً دارد، در آنجا روایات اعتراض ذو الیدین بر پیامبر‌ صلی‌الله‌علیه‌وآله را نقل می‌کند که عرض کرد: «حدث فی الصلاة شیء؟» در آن روایات اعتراض ذو الشمالین را نقل کرده‌اند که نبیّ پنج رکعت خواند، در جایی دو رکعت خواند، و درجائی سه رکعت خواند، عامه نقل کرد‌اند. رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله گفت: نه، من درست خوانده‌ام. بعد این گفت: نه، شما اشتباه می‌کنید، تغییر داده‌اید. حضرت از آن قوم (در بعض رو ایا ت اوّلی و دوّمی بوده است) سؤال کرد، و آنها ذو الشمالین را تصدیق کردند، با وجود این رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله یک رکعت یا دو رکعت را متصلا خواند. فقهایشان مجبور شده‌اند و گفته‌اند: تکلم عمدی در اثنای صلاة عیب ندارد. بدانجهت ائمه ما علیهم‌السلام فرموده‌اند: به صین هم برود و بر گردد،‌باز هم دو رکعت را بخواند و بقیه‌اش را بخواند. اینها همه‌اش این بود که این اخبار همینطور نیست. گفتیم: ذو الیدین شخصی مجهول الحال است، ولکن این قدر معلوم است که ذو الیدینی بود که در غزوه بدر شهید شد.

گفته‌اند: یک ذو الیدین دیگری هست که او راوی است، و این راهم ذکر کرده‌ایم که آن ذو الیدین که معروف به ذو الشمالین بود، او روایت نقل می‌کند، روایات سهو را ابوهریره نقل می‌کند که ذو الشمالین اینطور کرده. ذو الشمالین هم در زمانی بود که ابو هریره که در سال هفتم بعد از هجرت مسلمان شد، نبود. خود عامه عذر آورده‌اند که عیب ندارد انسان کافر باشد، بعد مسلمان بشود، روایتی را از صحابه دیگر بالواسطه نقل کند. ابوهریره هم واقع قضیه را به و اسطه نقل نمی‌کند، خود این به رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله اعتراض کرد. صدوق در مقابل اینها فرموده است: این که بعضی (یعنی از ما او از خودشان) گفته‌اند: این خبار مردود است، چرا؟ چون اصلاً این رجل مجهول است، معلوم نیست که رجلی بوده یا نبوده است. برای این که اگر آن یکی بود، ابو هریره نمی‌تواند در قضیّه از او نقل کند، و خودش هم اگر بوده است، چه کسی بوده است؟ صدوق در “من لایحضر” می‌فرماید: کسی که این مناقشه را بگوید، دروغ می‌گوید. معلوم می‌شود که صدوق آن زمان در مسأله سهو‌النبیّ صلی‌الله‌علیه‌وآله مورد اعتراض شده، که این جور عصبانی شده و گفته این ها دروغ می‌گویند، ‌این شخص معروف بود. موافق و مخالف از او روایت کرده‌اند. بدانجهت بعد به صدوق گفته‌اند: کدام یک از اصحاب ما از این شخص روایت نقل کرده‌اند؟ این روایت از ائمه است، ائمه که تقیةً فرموده‌اند،‌کسی از او رو ایتی نقل کرده است. در کتب رجال ما اصلاً اسم این شخص نیست که در موردی راوی باشد. بلکه گفته‌اند: این «العهدة علی الراوی» است، من خودم این را فحص نکرده‌ام. می‌گوید: در تراجم اهل عامه این شخص راوی نیست، هیچ روایتی ندارد که خودش راوی باشد. لذا چطور شخصی می‌شود که «یروی عنه المخالف و الموافق؟» هم موافقین و هم مخالفین نقل کرده‌اند؟!

مرحوم صدوق می‌فرماید: حکمتی اقتضا کرد که خداوند متعال نبیّ صلی‌الله‌علیه‌وآله را در خواب نگه داشت، که بعد از طلوع شمس بیدار شود، آن حکمت این بود که مردم بفهمند پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله هم از جنس بشر است و می‌خوابد و بیدار می‌شود، احتمال ربوبیّت در او داده نشود. همچنین مردم در خواب ماندن پیامبر را عیب نگیرند.

نقد ما بر کلام مرحوم صدوق(ره) در توجیه اخبار سهو النبیّ

لکن به حرفِ ایشان اشکال وارد است که حتی در قران مجید هست که خداوند به پیامبر امر کرده است که از لیل بلند شو! این که رسول الله می‌خوابید، مردم می‌دانستند که می‌خوابید. قبل هم می‌دانستند، بعد هم می‌دانستند. این چه حرفی است که خداوند متعال او را آنجا خواباند که تا احتمال ربوبیت در او نرود، و معلوم شود که (الذی لاتأخذه سنة و لانوم)[1] خود خدا است. صدوق (ره) این را فرموده است.

و اما این که فرمود: حکمت خداوند اقتضا کرد که پیامبر را بخواباند، در روایت سعید اعرج که خود من لایحضره الفقیه نقل کرده است، و در روایات دیگران که روایت سعید اعرج را نقل کرده‌اند، کلمه نوم نیست. «و من المطمئنّ به» که این زیادت از صدوق است. چون در روایت سعید اعرج فقط مسئله سهو است، که سهو را بر او مستولی کرد تا بر دیگران عیب گرفت نشود. در روایت کلینی و شیخ مسأله نوم نیست. مسأله نوم در روایت فقیه است که آن را نقل کرده است.

ردّ ما بر استدلال عامه به قرآن برای اثبات سهو النبیّ صلی‌الله‌علیه‌وآله

این که بعضی از عامه بر سهو النبیّ صلی‌الله‌علیه‌وآله به آیاتی استدلال کرده‌اند که خداوند متعال بعد از نسیان،‌ نبیّ را امر می‌کند، می‌فرماید: (وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّکَ الشَّيْطَانُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْرَى)[2] این اشتباه محض است. کلمه نسیان که در قرآن و غیر آن استعمال شده، یک معنایش همین است که انسان چیزی را از یادش ببرد. معنای دیگری نسیان عملی است، که در کتاب مجید و در خیلی از استعمالات آمده است. خداوند متعال در به اهل دوزخ می‌گوید: (الیوم ننساکم) امروز شما را از یاد می‌بریم، یعنی خدا نسیان می‌کند؟! معنایش «ترک» است. کسی که شیئ را انسان کرد، رها می‌کند، اتیان نمی‌کند. ربما در معنای لازم استعمال می‌شود. لذا گاهی نسیان به معنای ترک، و گاهی هم به معنای غفلت است. خطابات قرآن کما این که علمای بلاغت گفته‌اند، مفسّرین گفته‌اند، ‌از قبیل «ایاک اعنی و اسمعی یا جاره» است. خداوند متعال اوّل تکلیف را متوجه بر نبیّ می‌‌کند، تا مردم بفهمند. نه این که مردم د رجایی که قرآن و دین را مسخره می‌کنند، پیامبر بنشیند. بله نشستن بر همه حرام است. این توجیه خطاب به نبیّ اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله از لطف کلام است. بلاغت کلام است که توجیه می‌کند به کسی که به او قریب تر است. کما این که وقتی انسان می‌خواهد اولادش را تکلیف به شیئ بکند، و ملاک آن هم در همه موجود است، خطاب به پسر بزرگ می‌کند، می‌گوید: فلانی! با این همسایه‌های بد و رفقای بد ننشین! یعنی آن دیگران بنشینند؟! اینها لطف الکلام است و خطاب است. اینها دلالت نمی‌کنند که نسیان به معنای غفلت بر نبیّ صلی‌الله‌علیه‌وآله محقق می‌شود.

ادعائی غلط، در نوم و خواب ماندن نبیّ صلی‌الله‌علیه‌وآله

روی این اساس، مسأله نوم می‌ماند. بعض اصحاب ما نوم را استثناء کرده‌اند،‌ گفته‌اند: نبیّ می‌تواند خواب بماند. این نوم سهو نیست. ممکن است که خداوند متعال نوم را بگیرد، در جایی مصلحت باشد که نبیّ در خواب باشد. آن مصلحت چیست؟ ما نمی‌دانیم، خداوند می‌داند. یا مصلحت این استکه مردم حکم قضاء را یاد بگیرند، انسان که قضاء می‌کند، صلاة‌ نافله داشته باشد، آن صلاة‌ را نافله اش قضاء کند. کما این که در صحیحه زراره بود، یک مصلحتی بود. ولکن این معنا که در این نوم النبی احتمال داده‌اند، با روایت جور در نمی‌آید. چرا؟ چون در صحیحه عبدالله بن سنان[3] چنین است وقتی نبیّ اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بلند شد، طلوع شمس شده بود. عامه هم نقل کرده‌اند که رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله در آن وادی نماند، گفت: این وادی شیطان است.

در این صحیحه عبدالله بن سنان چنین است: «محمد بن الحسن باسناده عن الحسین بن سعید، عن النصر بن سوید، عن عبدالله بن سنان، عن ابی عبدالله علیه‌السلام، قال: سمعته یقول: انّ رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله رقد فغلبته عیناه فلم یستیقظ حتی اذاه حرّ الشمس ثم استیقظ فدعا ربّه ساعة» که خدا را می‌خواند «و رکع رکعتی ثمّ صلّی الصبح و قال: یا بلال مالک؟ فقال بلال: ارقدنی الذی ارقدک‌یا رسول الله، ‌قال: و کره المقام و قال: نمتم بوادی الشیطان» معنایش این است که مثل سایرین که در خواب می‌مانند، آن جور است. این طور خواب غفلت در رسول الله نمی شود. خوابی که از ناحیه شیطان در روایات دخیل است، اگر بلند نشد و گفت: بخوابم، باز ملک بیدار می‌‌کند، و اگر اعتنا نکرد، شیطان کاری می‌کندکه طلوع شمس شود. در مانحن فیه «نمتم بوادی الشیطان» با آن چه که خداوند کذا کرده است، نمی‌سارد، و این را می‌دانید که غفلت شیطانی در نبیّ حتی در نوم هم نمی‌شود. «و من هنا» نوم نبیّ حجت شرعیّه است. بلکه بعضاً وحی در حالت نوم می‌شود. لذا وقتی حضرت ابراهیم علیه‌السلام به پسر عزیزش فرمود: (إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُکَ)[4] ، در پاسخ گفت: (یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي)[5] اسماعیل می‌دانست پدرش خوبی که دیده است امر خداوندی است، و هکذا مواردی که ائمه‌علیهم‌السلام خواب می‌دیدند، خوابی که سید الشهداء علیه‌السلام در شب عاشورا دید، یا آن وقتی که آخر وداعش بود، جدّش رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله را در خواب دید، یا آن خوابی که رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله دید که بعد از خودش بالای منبر می‌روند، و امثال اینها. غفلت و القاء شیطان در قلب نبیّ حتی در حال غفلت هم نمی‌شود. اعتقاد ما این است، و این روایت منافی با اعتقاد ما است. چون در ذیلش دارد که «نمتم بوادی الشیطان». روی این اساس این خبر هم که عامه نقل کرده‌اند، پیش ما مسموع نیست. لذا اگر آنجور نومی باشد، صدمه‌ای هم نزند، مردم نمی‌فهمند که این نوم، نوم رحمانی است.

لذا اعتقاد ما این است که ائمه‌علیهم‌السلام و نبیّ اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و سایر انبیاء از نوم غفلت و از سهو و اشتباه معصوم هستند. چون نقض غرض می‌شود و مردم بهانه می‌گیرند که این سهو می‌کند، کسی که در خوردنش سهو کند، لقمه کند، لقمه را عوض دهان طرف گوشش ببرد، چطور در تبلیغ سهو نکند؟ و هکذا و هکذا، ‌این خلاف حکمت است.

برهان قاطع است غرض از نبیّ این استکه مردم یقین کنند. خصوصاً نبیّ که معجزه عیسی و موسی علیهما‌السلام را نشان نمی‌دهد، فقط به بیانش است، (وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ)[6] در نبیّ نباید هیچ راه وسوسه‌ای باشد. لذا در مانحن فیه خداوند متعال هم تأکید فرموده: (وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى‌ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَى)‌[7]

علت نقل اخبار ضعیف و مقطوع البطلان سهو النبیّ صلی‌الله‌علیه‌وآله توسط عامه

نکته‌ای را عرض می‌کنم: یک وقتی فکر می‌کردم داعی بر نقل این اخباری که ضعاف هستند، و اخباری که حتی به مذهب خودشان، مقطوع البطلان است، چیست؟ در ذهنم آمد که اینها می‌خواستند ذهن مردم را آماده کنند به آن چیزی که حین وفات رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله اتفاق افتاد، که دوات و قَلَم خواست، گفت: بیاورید تا بنویسم آنجه که بعد از من باید عمل کنید. شما می‌دانید که چه گفته شد، و بدانجهت تعقیب نکرد. چون که این وسوسه در ذهنها افتاد، این را که می‌نویسد اعتبار ندارد، شاید اشتباه می کند، شاید مثلا کلامی باشد که در غیر حال اختیار است. برای این که قبح آن کلام را از ذهنها ببرند، این جور احادیث را نقل کرده‌اند. این را گذشتیم.

ما حجج قاطعه بر عصمت انبیاء داریم. کسی که خودش درست اصول بخواند، در اصول بحث عصمت انبیاء تمام شده است، در بحث مشتق آیه شریفه که می‌فرماید: (لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ‌)[8] حجت قاطعه است و در مورد خودش بحث است.

کفایت رجحان بعض افراد در نذرِ مطلق

«اذا نذر النافله لامانع من اتیانها فی وقت الفریضة، ولو علی القول بالمنع هذا اذا اطلق فی نذره، و اما اذا قیّده بوقت الفریضة فاشکال علی القول بالمنع، و ان أمکن القول بالصحّة لأنّ المانع انّما هو وصف النفل و بالنذر یخرج عن هذا الوصف و یرتفع المانع…»[9].

بعد از این که بنا گذاشتیم وقت فریضه باشد و کسی نماز فریضه را نخوانده و بخواهد نافله مستقله بخواند، یا نافله آن صلاة را بخواند، در مانحن فیه صاحب عروه ملتزم شد که اشکال ندارد، و هکذا اگر «من علیه القضاء الصلوات» بخواهد صلوات را قضاء نکرده، نافله بخواند، محذوری ندارد.

الان مسأله مهمه‌ای را متعرض می شویم که این مسأله مهمه در خود صلاة اثری ندارد، و اثرش در باب صووم است. چون در صوم «من علیه صوم الواجبة» نمی‌تواند صوم مستحبی بگیرد. ثمره این بحث آنجا ظاهر می‌شود . ایشان می‌گوید: اگر گفتیم: صلاة هم مثل صوم است کسی که بر او قضاء فریضه است، نمی تواند نافله را بخواند. کسی نذر کرد، در عهده‌اش قضاء صلوات واجبی است، گفت: لله علیّ» که فلان صلاة ندبی را اتیان کنم، یا دو رکعت نماز هدیه بخوانم، ایشان در عبارت عروه دو تا فرض می‌گوید: در یک فرض جزم می‌کند و نفی اشکال می‌کند که نذرش صحیح است، و آن در صورتی است که منذور مطلق بشود، به نحوی بشود که می‌شود منذور را بعد از اتیانِ واجب اتیان کرد. مثل این که بر عُهده انسان قضاء یک صلاة ظهر و مغرب است، می‌گوید: «لله علیّ» که من امروز بعد از ظهر چهار رکعت نماز هدیه بخوانم، دو رکعت برای پدرم و دو رکعت برای مادرم، این اشکال ندارد و می‌گوید: منعقد می‌شود. چرا؟ چون می‌تواند بعد از ظهر، ظهر و عصرش را بخواند، ‌آن ظهری که فوت شده، آن را هم قضاء کند، آن مغربی که قضاء شده آن را هم قضا کند، بعد نافله را بخواند. در مانحن فیه مطلق را نذر کرده است. می‌تواند قضایش را بخواند و نماز ادائیه‌اش را بخواند. در این صورت اگر در وقت اداء قبل از اداء بخواند، یا در غیر از آن وقت، قبل از قضاء آن صلوات را بخواند، صحیح است. وقتی که مطلق را نذر کرد، نذر منعقد می شود. چون مطلق راجع است. کافی است در نذرز مطلق بعض افرادش راجع باشند، وقتی طبیعی را نذر کرد، بعض افراد راجع شد عیب ندارد. انسان نذر می‌کند که غسل جمعه بکند، ‌غسل جمعه را می‌شود دو جور کرد: هم به ماء غصبی می‌شود غسل جمعه کرد، و هم به ماء خودش، نذر منعقد می‌شود ولکن باید آن فرد حلال را اتیان کند که به ماء خودش است.

ولی در مانحن فیه یک خصوصیتی هست، که اگر مطلق را نذ رکند، آن فرد دیگری را هم می‌تواند اتیان کند. فرق این با وضو به ماء غصبی که آنجا هم مطلق وضو را قصد کرده است، پیش صاحب عروه است که اگر آنجا نذر مطلق کرده بود، باید آن فرد محلّل را اتیان کند، نذر منعقد است، ولکن در مانحن فیه نذر مطلق کرده بود، می‌تواند آن فرد دیگر را اتیان کند. یعنی قبل از اداء صلاة‌ قضائیه یا قبل از وقت ادایی، این منذور را اتیان کند محکوم به صحت است، این یک فرض است.

فرض دوّم این است که خصوص آن صلاة نافله را در وقت فریضه قبل از اداء نذر کرده است، و صلاة نافله را قبل از اتیان فرایض اتیان کند. در این صورت اشکال می‌کند و می‌فرماید: در صحت نذر این اشکال است، ولکنّ الاقوی صحت این نذر است. این نذر صحیح است، و می تواند قبل از این که صلواتش را قضاء کند، اتیان کند.

اینجا سه فرض هست: یک فرض این که مطلق را نذر نمی‌کند مقیّد را نذر می‌کند، ولکن مقیّد را که نذر می کند، مثلاً مقیّدش این است که بعد از ظهر تا غروب، من این چهار رکعت را اتیان کنم. آن وقت آن نذر منعقد می شود اشکالی ندارد. چون ممکن است که اول ادائیه را بخواند، بعد قضا را بخواند. صاحب عروه این را داخل اوّل کرده، یعنی در مواردی که ـ فرض اول‌ـ می‌تواند قضاء یا ادائیه را اول، اتیان کند، مطلق نافله را نذر کرده است، یعنی منحصر به آن فردِ ممنوع نیست، بنابر این که نافله در وقت الفریضة جایز نیست، مطلق را نذر کرده، نذرش صحیح است. اما اگر خصوص این را نذر کرد که نافله قبل از فریضه بخواند، نافله قبل از قضاء صلوات بخواند، ایشان اول، اشکال می‌کند و بعد می‌گوید: اقوی این است که صحیح است. حالا چرا صحیح است؟ ان شاءالله بعد.

————————————————————
[1]ـ سوره مباره بقره، آیه255.
[2]ـ سوره مبارکه انعام، آیه68.
[3]ـ وسائل الشیعة، ج3، ابواب المواقیت، باب61، ح1.
[4]ـ سوره مبارکه الصافات، آیه102.
[5]ـ همان.
[6]ـ سوره مبارکه نحل، آیه 125.
[7]ـ سوره مبارکه نجم، آیه 3-4.
[8]ـ سوره مبارکه بقرة، آیه 124.
[9]ـ عروه ج1، ص528، مسأله17.