سلسله دروس حدود – جلسه بیست و پنجم

دروس حدود

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم کلام در حد زنایی است که زانی أو زانیه محصن و محصنه بوده باشد محقق در عبارت شرایع اینطور می فرماید می گوید بر اینکه اگر شخصی زنا کرد شخص بالغی زنا کرد با بالغه ای و آن بالغ محصن بود و کذا در آن صورتی که بالغه هم محصن بوده باشد حدشان رجم است ولکن این زانی یا زانیه اگر با احصان که محصن هستند خصوصیت دیگری دارند که آن خصوصیت است که پیر هستند شیخ و شیخه هستند در این صورت اول این زانی و زانیه جلد می شوند معه جلده که حد اصغر است ثم رجم می شوند یعنی جمع بین الحدین می شوند هم حد زنایی که احصان نیست هم حد زنایی که مع الاحصان است جمع بین الحدین می شود این مسئله که اگر زانی و زانیه با احصان شیخ و شیخه بوده باشند حد اینها جمع بین الحدین است جلد است ثم الرجم این مشهور مابین اصحاب ماست قدیما و حدیثا بلکه نسبت خلاف داده نشده است مگر به آن مانی کأنّ او در عبارتش جلد را نگفته است فقط رجم را گفته است بدان جهت بعضی ها چون که عبارت او عبارت فتواست جلد را ذکر نکرده است استفاده کرده اند که او فقط رجم را معتبر می داند جمع را معتبر نمی داند و بعضی ها احتمال داده اند مثل صاحب جواهر اطلاق در کلام او که آن زانی شیخ و شیخه بوده باشد یعنی زانی محصن بوده باشد رجم می شود ولو شیخ و شیخه بوده باشد و جلد را ذکر نکرده مثل اطلاق بعضی از نصوص است که در بعضی از نصوص جلد ذکر نشده است چطور در بعضی از نصوص حمل می شود که اطلاق به تقلید کأن عبارت او هم درست است این معنا درست نیست این در فتوا هم نمی شود این روایات غیر از این است که شخصی رساله ای بنویسد و فتوا بدهد در مسئله ای اگر ذکر نکرد معنایش این است که معتبر نمی داند چون که در مقام بیان است از تمام الجهات که حد را بیان می کند به خلاف اطلاق در روایات که امام علیه السلام از این حیث در مقام بیان نبوده است پس علی هذا الاساس فقط به ایشان نسبت داده شده است بدان جهت ایشان بگویند یا نگویند کسی دیگرهم باشد یا نباشد اینها خیلی مهم در مقام نیست مهم ملاحظه ادله احکام است که ببینیم مقتضا الادله در مقام چیست این است که مشهور ملتزم شده اند یا آنکه از روایات استفاده می شود غیر از این است البته آنکه خواهیم گفت نتیجه روایات است این است که مشهور گفته اند و اصحاب گفته اند جمع می شود مع احصان الشیخه و الشیخ در صورتی که اینها محصن و محصنه بوده باشند جلد می شوند ثم رجم می شوند دلالت می کند به این معنا صحیحه حلبی صحیحه حلبی در باب اول از ابواب حد الزنا روایت روایت نهمی است دارد بر اینکه و عنه یعنی محمد بن الحسن بأسناده عن الحسین بن سعید روایت نهمی است محمد بن الحسن باسناده عن الحسین بن سعید عن ابن ابی عمیر که ابی سعید هم از ابی عمیر نقل می کند عن عبدالرحمن و حماد این عبدالرحمن بن حجاج و حماد بن عثمان نقل می کند عن الحلبی عن ابی عبدالله علیه السلام سند مکرر است که عبدالرحمن بن حجاج با حماد بن عثمان معا نقل می کند لعل اینها کتاب مشترک داشتند آنها اینطور است که عن ابی عبدالله علیه السلام فی الشیخ و الشیخه جلد معه و الرجم جلد معه صد تازیانه را می زنند و الرجم بعد رجم می کنند یعنی جلد المعه و الرجم حد است بعد یک حکم دیگر هم می گوید که و البکر و البکره جلد معه و نهی سنه آنکه بکر و باکره بوده باشد یعنی احصان نبوده باشد آنجا باکره است هنوز کذا نشده است آنها اگر این کار را بکنند صد تازیانه می زنند و نهی سنه که خواهیم گفت در یک صورت است این حکم ثانی است که و البکر و البکره بکر یعنی آن مردی که هنوز محصن نیست زن ندارد یا زن هم داشته باشد هنوز آن کار را انجام نداده است زفاف نکرده است بکره هم همینطور جلد معه این روایت من حیث السند صحیحه است دلالت می کند شیخ و شیخه تازیانه می خورند و رجم می شوند منتها این تقید ندارد به صورت الاحصان که محصن بوده باشد مطلق است چه محصن بوده باشد چه غیر محصن منتها از اطلاق این روایت که قید احصان نکرده رفعیت می شود به صحیحه محمد بن قیس که صحیحه محمد بن قیس روایت دومی است در باب اول از ابواب حد الزنا آنجا دارد کلینی عن علی بن ابراهیم عن أبیه عن ابن ابی نجران عبدالرحمن بن ابی نجران است رضوان الله علیه عن قاسم بن حمید عن محمد بن قیس سند سند صحیحی هست عن ابی جعفر علیه السلام قال قضی امیرالمؤمنین علیه السلام فی الشیخه و الشیخ عن یجلدا معه مولانا امیرالمؤمنین حکم کرده است در شیخ و شیخه که صد تازیانه بزنند و قضی للمحصن الرجم به آن شیخ و شیخه ای که محصن بوده باشد رجم را حکم کرده است یعنی کأن آن جلد معه می شود شیخ و شیخه علی الاطلاق محصن اگر بوده باشد رجم می شود اگر کسی خدشه کند که نه این مقابل اوست آن صحیحه معنایش این است که شیخ و شیخه محصنه نباشد جلد می شوند محصن باشند رجم می شوند و قضا للمحصن الرجم این در مقابل آن است که محصنه و محصن نباشد کسی اگر این دعوا را بکند این دعوا خلاف ظاهر است چون که صدر اطلاق دارد الشیخ و الشیخه یجلدا معه خوب افرض این روایت از این حیث مجمل است که آیا این قضا للمحصن الرجم مقابله با اولی است یا اینکه نه ازدیاد علی الاولی است که نه محصن بوده باشد زایدا بر جلد رجم می شود این مقابله است یا ازدیاد بر حکم اول است از این حیث افرض مجمل شد خوب به درد ما می خورد این جهتش محل ابتلاء ما نیست این جهتش محل ابتلاء ما هست که شیخ و شیخه احصان نداشته باشند رجم نمی شوند و قضا للمحصن الرجم آنجایی که شیخ و شیخه محصن بوده باشند آنجا رجم است یعنی در جایی که شیخ و شیخه احصان نداشته باشند رجم ندارند این دلالتش که هیچ شبهه ای در این نیست تقید می کند صحیحه متقدمه را که صحیحه متقدمه این بود که فی الشیخ و الشیخه جلد معه و الرجم اذا کان محصنا آنوقتی می شود که محصن بوده باشد تقید می کند مقتضای جمع مابین اطلاق و تقید مابین این صحیحه و تقیدی که در صحیحه محمد بن قیس است نتیجه این می شود که شیخ و شیخه مع الاحصان یجلد ثم یقتل و اما در جایی که احصان نداشته باشد شیخ و شیخه او دیگر رجم ندارد فقط جلد است نتیجه اینطور می شود ولکن در مقابل این که شیخ و شیخه این جهتش صاف شد که شیخ و شیخه اگر محصن و محصنه بوده باشند در این صورت جلد می شوند رجم می شوند این اشکالی ندارد ولکن یک حرف دیگر درآمد آن حرف دیگر در صحیحه محمد بن قیس گفت محصن نباشد رجم نیست یعنی شیخ و شیخه هم اگر محصن نبوده باشند رجم نیست فقط جلد است در بعضی روایات خلاف این ذکر شده کأنّ از آنها ظاهر می شود که شیخ و شیخه محصنه باشند یا نباشند باید رجم بشوند یکی از آن روایاتی که در ما نحن فیه هست و به این معنا دلالت می کند شیخ و شیخه را انکار می کند حکمش این است یکی از اینها صحیحه عبدالله بن سنان است روایت چهارمی است در باب اول از ابواب حد الزنا و بالاسناد یعنی به سند سابقی که علی بن ابراهیم کلینی نقل می کند عن علی بن ابراهیم عن محمد بن عیسی بن عبید عن یونس یعنی یونس بن عبدالرحمن و بالاسناد عن یونس یعنی یونس بن عبدالرحمن عن عبدالله بن سنان روایت من حیث السند صحیحه است قال الرجم فی القرآن امام صادق سلام الله علیه فرموده است رجم در قرآن این آیه است قول الله عزّوجل اذا زنا الشیخ و الشیخه فالجموهما البتته آنها را رجم بکنید فانهما قضی الشهوت چون که زمان شهوتشان گذشته است این کار را کرده اند باید رجم بشوند این تعلیل مقتضایش عبارت از این است که اینها باید رجم بشوند باز در ما نحن فیه یک صحیحه دیگری هست آن صحیحه دیگر هم صحیحه سلیمان بن خالد است در باب اول روایت هجدهمی است محمد بن علی بن الحسین باسناده عن هشام بن سالم عن سلیمان بن خالد قال قلت لابی عبدالله علیه السلام فی القرآن رجم در قرآن ذکر رجم هست یا نه قال نعم قلت کیف؟ قال الشیخ و الشیخه فرجموها البتته فانها قضی الشهوه روحی له الفداه عرض می کنم بر اینکه اما این دوتا صحیحه ای که هست این دوتا صحیحه ولو من حیث السند صحیح هستند ولکن اینها خود روایت قرینه دارد که این تقیدتا ذکر شده است چون که این آیه مخترعات آن ثانی بود که آن ثانی گفت که این آیه را خواند و گفت این را ما در زمان رسول الله از قرآن می خواندیم یک عده ای انکار کردند گفتند اینطور آیه در قرآن نیست و ما هم نشنیده ایم بعد مثل اینکه فرض بفرمایید خواستند توجیه بکنند که آن شخص با آن کذا اینطور نمی شود گفتند نسخ تلاوتها عامه گفتند اتفاقی است عند العامه که تلاوت این آیه نسخ شده است بدان جهت نخواندند اول خواندند بعد دیگر نخواندند نسخ التلاوه که همان در حقیقت می شود تحریف در قرآن و نسخ در قرآن تلاوتش نسخ شده است یعنی حکمش نسخ نشده است الان هم شیخ و شیخه زنا بکنند مع عدم الاحصان رجم می شوند تلاوتش نسخ شده است این را توجیه کرده اند اینطور خوب شما می بینید که این شبیه به آیه کتاب نیست لفظ البتته تعلیل نه این لفظ مناسب با لفظ قرآن است البتته نه سبک مناسب با قرآن است چون که در قرآن حکم تعلیل نمی شود الشیخ و الشیخه فرجموهما فانّهما قضی الشهوت اینطور تعلیلی به این نحو نیست بدان جهت در آن روایت درست توجه کنید چه عرض می کنم در این نقلی که عامه کرده اند این آیه را ذیل دارد که آن ذیل کأنّ شباهت با آیه قرآنی را به این می دهد نکالا من الله آن پشت سرش است که یک کلمه دیگر هم هست یک جمله دیگر هم هست که با او خواسته اند وجه شباهت به آیه قرآن بدهند امام روحی له الفداه نقل نکرد آن ذیل را کأنّ در این نقل کردن لعل و الله العالم اشاره است به ما جری آنکه این اساس شده است این آیه را ذکر کرده اند عامه ملتزم شده اند چون که به حکمش فتوا می دهند امام علیه السلام هم در مقام تقیه این را فرموده است این رعایتا للتقیه این را فرموده است و ذیل را انداخته است و نقل نکرده است در ترک الذیل اشاره است به ماجرا که این مناسبت با قرآن ندارد این حرف کذاست بدان جهت در ما نحن فیه این روایتینی که هست اگر من حیث السند تمام بودند این شبهه را نداشتند که اینها مقطوع البطلان هستند قرینه داخلی هستند با روایات متقدم اگر تعارض می کردند ترجیح با روایات متقدمه بود چون که موافق عامه هست عامه می گویند که شیخ و شیخه مطلقا یرجم و جلد نمی شود فقط رجم است حکمش سواءٌ کان محصنا أو غیر محصن این فتوا العامه است بدان جهت در ما نحن فیه حکمی که در ما نحن فیه ذکر کردیم هیچ شبهه ای ندارد که اگر شیخ و شیخه احصان نبود یجلد خاصه و اما اگر آن شیخ و شیخه محصن و محصنه بودند در این صورت یجمع بین الجلد اولا ثم آن رجم ثانیا که بین الجمع بین الحدین می شود

س: ؟؟؟

ج: روحی له الفداه خود امام صادق فرمود انی لا اقدر عن اخالف ربیعه له ربیعه را اعتراض کرد امام گفت که من با او نمی توانم مخالفت کنم بله اینها مبتلا به تقیه بودند زور با آن طرف بود زور هرجا باشد آنجاست این اول و آخرش است انسان را خلاف می گوید ساکت می شود چیزی نمی گوید همینطور است دنیا همینطور است دیگر می بینید امام علیه السلام در آن زمان زمان تقیه بود و این حرف همینطور است که بیان کردیم علی هذا الاساسی که هست در این مسئله حکم صاف است به حسب الموازین ولکن در ما نحن فیه یک روایتی هست که دیگر در آن روایتی که هست در این روایت این قضیه شهوه و امثال ذلک نیست آن روایت در اصل این حکم که شیخ و شیخه مع احصانهما یجلد ثم یرجم که گفتیم حکمش است مقتضای آن روایت این است که جمع حکمش نیست آنجا هم فقط حکم رجم است در جایی که شیخ و شیخه محصنه بوده باشند غیر محصن یجلد شیخ و شیخه هم محصن بوده باشند یرجم دیگر جلد نیست آن کدام روایت است؟ آن روایت پنجمی است در باب اول از ابواب حدود الزنا و عنه عن أبان عنه یعنی شیخ قدس الله نفسه الشریف و بالاسناد عن الیونس و بالاسناد عن الیونس باز بالاسناد عن الیونس بن عبدالرحمن عن أبان بن عثمان عن أبی العباس بغباغ است فضل بن عبدالملک رضوان الله علیه روایت من حیث السند صحیح است این جا دارد که فضل بن عبدالملک می گوید که عن أبی عبدالله علیه السلام قال رجم رسول الله صلی الله علیه و آله و لم یجلد رسول الله صلی الله علیه و آله در زمان این را به امام حکایت می کند که رجم رسول الله به امام حکایت می کند اینطور است که رجم رسول الله صلی الله علیه و آله و لم یجلد رجم کرده است ولکن جلد نکرده است یعنی شیخ و شیخه را رجم کرده اما جلد نکرده است یعنی جمع بین الحدین نکرده است و ذکروا و مردم ذکر می کنند که أنّا علیا رجم بالکوفه و جلد ولکن علی علیه السلام در زمان خلافت در کوفه آن شیخ و شیخه را هم جلد کرده است هم رجم کرده است رجم بالکوفه و جلد فانکر ذلک ابو عبدالله علیه السلام این را که امام صادق نقل کرد امام صادق علیه السلام فرمود این را انکار کرد و قال ما نعرف هذا ما این را نمی دانیم این ما این را نمی دانیم ذیل دارد درست توجه کنید آنهایی که وسائل پیششان هست لم یحد رجلا حدین یعنی لم یحد علیا علیه السلام رجلا یک رجل را حدین چون که روایت این بود که علی علیه السلام جمع بین الحدین کرد کأنّ امام صادق می فرماید که علی علیه السلام مردی را دو حد نزده است جلد و رجم فی ذنب واحد در معصیت واحد هم جلد هم رجم نکرده است شیخ الطایفه در تهذیب که این روایت را نقل کرده است گفته است این عیب راست هم می گوید یعنی این معنایی که ایشان می گوید راست هست این معنایی که إی لم یحد رجلا این از خود یونس است این کلام امام نیست این معنا را راست می گوید اگر معلوم هم نباشد که کلام یونس است لااقل محتمل است لم یجد رجلین حدین رجمٌ و جلدٌ در یک حد علی علیه السلام نمی دانم دوتا حد را جاری نکرده است در یک معصیت این تفسیر یونس است و یونس این روایت را غلط فهمیده است که شیخ دارد چون که غلط فهمیده است این تفسیر را کرده است این که اینکه در روایت امام فرمود ما نعرف هذا هذا اشاره به آن اول است که رسول الله صلی الله علیه و آله رجم کرد جلد نکرد شیخ و شیخه را چون دوتا نقل گذشته است یکی نقل علی یکی نقل ما فعل رسول الله صلی الله علیه و آله ما نعرف هذا یعنی اولی را که رسول الله رجم کرده باشد جلد نکرده باشد این را ما نمی دانیم بعد ایشان فرموده است که اگر قبول کردیم اگر قبول کردیم که نه ظاهر این روایت این است که رسول الله صلی الله علیه و آله رجم کرده جلد نکرده است و مولانا امیرالمؤمنین جلد کرده است و رجم هم کرده است غرض این بوده باشد که ما نعرف هذا که رسول الله صلی الله علیه و آله کرده باشد یعنی نفی به او برنگردد رسول الله رجم کرده جلد نکرده نفی به این برنمی گردد این صحیح باشد که رسول الله جلد نکرده رجم کرده و اما علی علیه السلام هم رجم کرده هم جلد کرده این اگر این بوده باشد این به جهت این است که در زمان رسول الله شیخ و شیخه ای اتفاق نیفتاده زنا بکند تا رسول الله جمع بینهما را بکند ولکن در زمان مولانا امیرالمؤمنین اتفاق افتاده و ایشان کرد است ما نعرف هذا معنایش این است که ما این را از رسول الله که نقل شده نمی دانیم معنایش ابتدائا این است و ثانیا اگر معنایش همین بوده باشد به قول علی برگردد که علی علیه السلام ما نعرف هذا ما نمی دانیم علی علیه السلام این کار را کرده است هم جلد کرده هم رجم کرده است نکردن علی به جهت این است که امام که می فرماید علی علیه السلام نکرده به جهت اینکه واقع نشده است در زمان علی این شیخ و شیخه ای که محصن و محصنه باشند زنا کرده باشند خلاصه الکلام اگر نفی به اولی برگردد که انکار عن رسول الله است به دومی برگردد باز صحیح است ملتزم می شویم محتمل است علی علیه السلام نکرده ما نعرف هذا همین علی به جهت اینکه اتفاق نیفتاده موضوعش منافات با روایات متقدمه ندارد امر ثالثی گفته می شود که افرض معنایش این باشد که اتفاق افتاده علی نکرده است مثلا فرض کنید امام می خواهد این را بفرماید که نه اتفاق افتاده علی نکرده است به این روایت می گوید از روایاتی است که حمل بر تقیه می شود چون که عامه می گویند در شیخ و شیخه فقط رجم است احصان چه داشته باشد چه نداشته باشد از آن روایاتی است که حمل به تقیه می شود در مقابل ما تقدم این مسئله صاف است این مسئله که شیخ و شیخه مع احصان یجلد و یرجم و مع عدم الاحصان یجلد خاصه این مسئله خاص است انّما الکلام در جایی است که زانی شاب و شابه بوده باشند مع الاحصان یعنی شیخ و شیخه نباشند شاب هم خیلی نیست لازم نیست که جوان باشند پیر نباشد زانی و زانیه محصن و محصنه بوده باشند ولکن پیر نبوده باشند این بحث بحث مهمی است نه در مقام مهم است در خصوص این مسئله در این مسئله یک قواعدی گفته می شود خدمت شما که این قواعد قواعد سیال است در تمام فقه در مسائل جاری است و عمده آنها هستند محقق در مسئله می گوید که در مقام دوتا روایت هست لعل مرادش یعنی دو طایفه از روایات است یک روایات این است که این شخص اگر غیر شیخ و شیخه بوده باشد فقط رجم می شود مع الاحصان حدش رجم تنهاست و طایفه ثانی از روایات این است که نه غیر شیخ و شیخه هم جلد می شود ثم رجم می شود شیخ و شیخه خصوصیتی ندارد اگر محصن بوده باشد جلد می شود ثم رجم می شود پیر باشد یا جوان باشد دوتا روایت هست بعد می گوید و اشبه ما اشبه اینها اشبه شان ثانی است که جلد می شوند ثم رجم می شوند ولو جوان بوده باشد این مختار شیخ مفید و شیخ الطایفه است سید مرتضی قدس الله سره است ابن ادریس است و نسبت داده شده است به مشهور بین المتأخرین و در مقابل این قولی است که غیر الشیخ و الشیخه مع الاحصان یرجم خاصه جلد نیست ایشان فرمود دوتا روایت هست نظرش از دوتا روایت دو طایفه از روایت است چون که یک طایفه از روایات دلالت می کند این شخصی که هست این شخص جلد می شود ثم رجم می شود محصن و محصنه جلد می شوند ثم رجم می شوند از این روایاتی که هست دلالت به این معنا می کند یکی صحیحه محمد بن مسلم است روایت هشتمی است در باب اول از ابواب حدود الزنا دارد بر اینکه و عنه یعنی محمد بن الحسن باسناده عن الحسین بن سعید عن الحسن بن محبوب عن ابی ایوب الخزاز عن العلاء بن رضین عن محمد بن مسلم عن عبدالجعفر علیه السلام فی المحصن و المحصنه جلد معتین ثم الرجم اول صد تازیانه را می زند بعد از آن رجم می کند این دلالت می کند بر اینکه جمع بین الحدین می شود محصن جوان باشد یا پیر بوده باشد فرق نمی کند یکی هم صحیحه زراره هست روایت چهارمی است در این باب و باسناده باسناد الشیخ عن محمد بن علی بن محبوب عن محمد بن الحسین الخطاب الاشعری عن الحسن بن محبوب عن علی بن رئاب عن زراره عن ابی جعفر علیه السلام فی المحصن و المحصنه جلد معه ثم الرجم پیر باشند یا جوان بوده باشند مطلق است و هکذا باز دلالت می کند به این معنا صحیحه فضیل بن یثار که روایت پانزدهمی است در این باب و باسناد الشیخ عن علی بن المحبوب عن علی بن ایوب عن الفضیل بن یثار سمعت ابا عبدالله علیه السلام یقول من أقرّ علیه نفسه عند الامام الی عن قال کسی که اقرار بکند به یک اقرار حد جاری می شود الا الزانی المحصن فان الامام لا یرجمه او را رجم نمی کند الا عن یشهد علیه اربعه شهداء فان شهدوا اربعه شهادت تمام شد بر این صورت ضربه الحد مئه جلده ثم یرجمه صد تازیانه می زند بعد رجم می کند خوب این روایاتی که خواندیم دلالت می کند که فرقی مابین شیخ و شیخه و جوان و جوانه نیست حکم در تمامی سیار است ولکن در مقابل این می رسیم یواش یواش به آن قاعده در مقابل این یک دسته روایتی است که دلالت می کند بر اینکه زانی اگر محصن بوده باشد حکمش رجم است لا یوجد این روایت صحیحه ابی بصیر است صحیحه ابی بصیر در باب اول روایت اولی است محمد بن یعقوب عن محمد بن یحیی و غیرهم عن احمد بن محمد بن عیسی عن الحسین بن سعید عن النظر بن سوید عن قاسم بن حمید عن ابی بصیر عن ابی عبدالله علیه السلام قال الرجم حد الله الاکبر و الجلد حد الله الاصغر فاذا زنا الرجل المحصن در این صورت فاذا زنا الرجل المحصن رجم و لم یجلد رجل محصن اگر زنا بکند رجم می شود دیگر تازیانه نمی زند خوب این طایفه ثانیه با طایفه اولی متباینین است مثل اکرم العالم لا تکرم العالم یک روایتی می گوید که اکرم العالم یک روایتی می گوید لا تکرم العالم اینها با همدیگر متباینین هستند در این صورت ما در بین یک طایفه ثالثه داشتیم طایفه ثالثه می گفت الشیخ و الشیخه مع احصانهما یجلد ثم یرجم طایفه ثالثه داشتیم این طایفه ثالثه با یکی از طایفتین تنافی اصلا ندارد آنکه می گفت المحصن یجلد ثم یرجم این هم می گفت الشیخ و الشیخه یجلد ثم یرجم با هم تنافی ندارند هردو مثبتین هستند شیخ و شیخه هم جلد می شود غیر شیخ و شیخه هم جلد می شود با این طایفه ثانیه که گفتیم حد الله الاکبر رجم است حد الله الاصغر جلد است فاذا زنا الرجل المحصن رجم و لم یجلد الشیخ و الشیخه مع احصانهما یجلد و یرجم این طایفه با این طایفه تنافی دارند ولکن تنافی اش عموم و خصوص مطلق است این روایت صحیحه ابی بصیر این است که الزانی المحصن یرجم و لا یجلد آن روایات خصوص زانیه ای که شیخ و شیخه هست و محصن هست محصن خاص را می گوید یعنی محصن خاص که پیر است یجلد و یرجم اگر این طایفه اولی نبود این روایات شیخ و شیخه که یجلد و لا یرجم را در تفویض می کرد به غیر شیخ و شیخه خوب تفویض می کند دیگر آن وقت این صحیحه ابی بصیر چه می شود؟ صحیحه ابی بصیر مختص می شود به غیر شیخ و شیخه یعنی غیر الشیخ و الشیخه یرجم و لا یجلد مع احصانهما اینطور می شود دیگر چون که غیر از شیخ و شیخه را باید خارج کنیم غیر از شیخ و شیخه یرجم و لا یجلد خوب آن روایتی که مطلقا می گفت المحصن یجلد ثم یرجم بعدد تفویض صحیحه ابی بصیر اخص می شود از آن روایات آن روایات این است که المحصن یجلد ثم یرجم مطلقا دیگر این صحیحه ابی بصیر می گوید که غیر از شیخ و شیخه یرجم و لا یجلد از تحت آن مطلقات خارج می کند نتیجه این می شود تصبح النتیجه تصبح النتیجه غیر از شیخ و الشیخه مع الاحصان یرجم خاصه و الشیخ و الشیخه یجلد ثم یرجم این با هم فرق پیدا می کند نتیجه این می شود آنکه عرض می کنم این یادتان بوده باشد این قاعده است هروقت مابین دو طایفه از روایات تعارض افتاد بالتباین یکی گفت أکرم العالم دیگری گفت لا تکرم العالم بعد یک روایت خاصه ای وارد شد که روایت خاصه مدلولش دوتا مدلول دارد یک مدلولش مطابق با یکی از این متعارضین است مدلول دیگرش توجه کردید موافق با آن یکی است مثل اینکه روایت ثالثه ای وارد شد که یکی این بود اکرم العالم دیگری گفت لا تکرم العالم روایت ثالثه ای وارد شد که اکرم العدول من العلما و لا تکرم غیر عدولهم این را می گویند شاهد جمع ولی این تنافی را مابین دوتا روایت برداشت چون که یک زبان داشت در این اکرم العالم گفت در عدول اکرام هست یک زبان داشت در لا تکرم العالم زبانش این بود که لا تکرم آن غیر عدول من العلما اینها دیگر شد اکرم العلمای عدول و لا تکرم غیر عدول تنافی ندارد بدان جهت شاهد جمع هروقت خواستید پیدا کنید طایفه ای از روایتی شاهد جمع است باید دوتا لسان داشته باشد یک لسانش مطابق با یکی از متعارضین یک لسان دیگرش مطابق با دیگری مابین اینها جمع کنیم و اما در جایی که آن طایفه ثالثه فقط یک زبان داشته باشد مثل ما نحن فیه که در ما نحن فیه فقط اینطور بوده باشد که اکرم العدول من العلما که مفهوم ندارد که غیر از عدول را والا اگر مفهوم داشته باشد دو لسان می شود ذکرنا بر اینکه مفهوم وصف ندارد خودش هم وصف ابتدائی است اکرم العدول من العلما یکی گفت اکرم العالم دیگری گفت لا تکرم العالم دیگری گفت اکرم العدول من العلما این مبتنی است بر باب انقلاب النسبه جماعتی از علما اینکه در اصول بحث می کنند که آیا انقلاب نسبت صحیح است یا صحیح نیست حقیقتش این است آیا در ملاک در رفع تعارض آن ظهوری است که آن ظهور حجت بوده باشد نسبت مابین ادله که سنجیده می شود عموم و خصوص من وجه است مطلق است اعم و اخص است مابین ظهورات حجت این نسبت گرفته می شود یعنی قطع نظر از معارض حجت است این ظهور یا اینکه نه در مطلق الظهور ولو این ظهور بدانیم حجت نیست آن هایی که قائل هستند به انقلاب النسبت کما هو الصحیح و ذکرنا بالعدول می گویند نسبت باید مابین ظاهر حجت گرفته بشود روی این اساس وقتی که صحیحه ابی بصیر گفت آن اکرم العالم را اول بگویم که بهتر است وقتی که گفت اکرم العدول من العلما آن لا تکرم الالم را تقید می کند دیگر لا تکرم العالم من العدول من العلما را از او خارج می کند وقتی که از او خارج کرد لا تکرم العالم ظهورش در عالم غیر عادل در حجیت می ماند در عالم غیر عادل در حجیت می ماند چون که مخصص او را در عالم عادل از حجیت انداخته است کأنّ این می شود که لا تکرم العالم غیر العادل خوب این اکرم العالم که مطلق ما بود این نسبت به او اخص می شود این می شود انقلاب نسبت کسانی که انقلاب نسبت را منکر شده اند گفتند این نسبت ثانویه ملاحظه نمی شود آن ظهورات اولیه ملاحظه می شود توجه کردید ولو آن ظهورات اولیه ای که هست حجت نباشد بعضی از ظهور حجت نباشد ملاک اوست بنابراین بر قول آنها در ما نحن فیه دیگر این جمع درست نمی شود این جمعی که ما کردیم مابین صحیحه ابی بصیر و مابین آن روایاتی که المحصن یرجم و یجلد این جمع مبتنی بود بر آن انقلاب النسبت و اما اگر کسی آن انقلاب النسبت را قبول نداشت اینها متعارضین هستند چون شاهد جمع نیستیم شاهد جمع باید دوتا لسان داشته باشد او را همه قبول دارند و اما در جایی که طایفه ثالثه یک لسان داشته باشد او مبتنی است رفع تعارض بر مسئله چه چیز؟ بر مسئله انقلاب النسبت بدان جهت در ما نحن فیه کسی گفت انقلاب نسبت را مثل مرحوم آخوند من قبول ندارم می گوییم خوب قبول نداشته باش باز باید اینطور فتوا بدهیم که المحصن اذا کان شیخا یجلد و یرجم و اذا کان غیر المحصن یرجم خاصا من دون الجهت باید این را فتوا بدهیم چرا؟ برای اینکه فرض کنید این طایفه ثالثه که گفت شیخ و شیخه جلد می شوند ثم رجم می شوند به اینها که اخذ می شوند این که طرف معارضه که نیست معارضه مابین این دو طایفه است یا صاحب الجواهر که صحیحه ابی بصیر یکی هم سه صحیحه ای که خواندم آنها می گفت محصن یجلد ثم یرجم ابی بصیر گفت محصن لا یجلد یرجم خاصا تعارض مال این دوتا می شود انقلاب نسبت را قبول نکردیم این دو طایفه هرکدام دوتا حکم دارد یک حکمش این است که محصن یرجم در این تعارض ندارد هم صحیحه ابی بصیر می گوید محصن یرجم هم آن صحاح می گویند محصن و محصنه یرجم تعارض در مدلول ثانی است که آن صحاح می گوید یجلد اولا این صحیحه ابی بصیر می گوید لا یجلد اولا در این حکم جلد تعارض می کند وقتی که در حکم جلد تعارض کردند به ذات می کنند خوب وقتی که تصرف کردند هیچ کدام حجت نیست چون که عامه مسلکشان را گفتیم دیگر در ما نحن فیه تعارض کردند تساقط کردند خوب رجوع به اصل می کنیم اصل چه چیز است؟ اصل این است که چیز دیگری غیر از رجم بر امام واجب نیست اصالت البرائه است دیگر مورد اصل است مورد شک است می بینید فرق مابین انقلاب النسبت ثمره و رجوع به اصل می شود و مسلک عدم انقلاب نسبت بنابر مسلک انقلاب النسبه حکم همان می شود که مقتضای جمع عرفی است اینجا رجوع به اصل عملی می شود یا به دلیل آخر که عام است رجوع می شود ربما حکم دیگر ثابت می شود این ثمره مابین انقلاب النسبت و رجوع به اصل عملی است و الحمدلله رب العالمین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شرح کتاب القصاص

تنقيح مباني الشرايع كتاب القصاص استاد الفقهاء والمجتهدین آیة العظمی المیرزا جواد التبریزی ره

شرح کتاب المکاسب(جلد الاول)

ارشاد الطالب فی شرح المکاسب ( جلد الاول) استاد الفقهاء والمجتهدین آیة العظمی المیرزا جواد التبریزی ره

َشرح کتاب الحدود

تنقيح مباني الشرايع كتاب الحدود  استاد الفقهاء والمجتهدین آیة العظمی المیرزا جواد التبریزی ره

شرح کتاب الصوم

تنقيح مباني الشرايع كتاب الصوم  استاد الفقهاء والمجتهدین آیة العظمی المیرزا جواد التبریزی ره

صورة الدروة الصیفیة – سوريه

صور من اختتام الدروة الصیفیة فی حسینیه و مکتبه ایت الله العظمی میرزا جواد التبریزی– سوریه – السیدة زینب (س)

شهر الرمضان

السبت اول یوم من شهر رمضان المبارک مطابق  August 23, 2009 ( السنة المیلادیة )

مجلس توسل و عزاء (صور)

مجلس توسل وعزاء ( بیت  الفقیه المقدس المیرزا جواد التبریزی (ره) ) دار الصدیقة (س)

نصائح دينية (1)

1 . ما هي نصيحتكم حول الحث والاهتمام بالقرآن الكريم؟
2 . ما هو نظركم حول حقيقة الحب والتولي للنبي .. ؟

كتاب الصلاة

المبحث الأول: في احكام القراءة.   المبحث الثاني: في الاجزاء والشرائط المبحث الثالث: في صلاة الجمعة والنوافل.