زيارت و عزادارى از ديدگاه شيعه و ردى بر ادعاى اهل سنت با استفاده از رواياتشان

«مَنْ زارَنِي أَوْ زارَ أَحَداً مِنْ ذُرّيَتِي زُرْته يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَنْقَذْتُهُ من أَهْوالِها;[1]

هركس مرا (پيامبر(صلى الله عليه وآله)) يا يكى از ذريه ى مرا زيارت كند، او را در روز قيامت ملاقات خواهم كرد و از مواضع هولناك آن نجات مى دهم».

 

استحباب زيارت (قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اولياى خدا(عليهم السلام))

هرچند كه اصل زيارت قبور مستحب است ولى زيارت قبر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و حضرات معصومين (عليهم السلام) از اولويت خاصى برخوردار است و بر استحباب آن تأكيد بيشترى شده است; زيرا علاوه بر رواياتى كه در اين خصوص وارد شده، آثار تربيتى زيارت قبور اين اولياى خدا بسيار زياد است; زيارت آنها بزرگداشت كسانى است كه عمرى در طريق ايمان و تقوا گام برداشته اند و در واقع زيارت آنها ارج نهادن به ايمان و تقوا و ارزشهاى معنوى و ترويج آن اوصافى است كه در اولياى خدا وجود دارد.

و نيز زيارت قبور اولياى خدا نوعى اظهار محبت به كسانى است كه دوست داشتن آنها در شرع لازم و ضرورى و از جمله علامات ايمان دانسته شده است.

در خصوص زيارت قبر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) رواياتى وارد شده است، برخى از اين روايات از طريق شيعه و برخى ديگر از طريق اهل سنت مى باشد:

بعضى از روايات وارد شده از طريق شيعه:

امام صادق(عليه السلام) از پدرش(عليهم السلام) نقل مى كند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: هر كس مرا در حال حيات و ممات زيارت كند، در روز قيامت شفيع او خواهم بود[2].

اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام) فرمود: وقتى زيارت خانه خدا مى رويد حج خود را با زيارت قبر شريف پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به پايان بريد; زيرا كه ترك زيارت آن حضرت جفاست و به اين عمل امر شده ايد و نيز حج خود را تمام كنيد با زيارت قبورى كه خداوند زيارت و اداى حق آنها را بر شما لازم كرده است و نزد آنها طلب روزى كنيد[3].

امام صادق(عليه السلام) فرمود: اگر مردم زيارت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ترك كنند بر عهده والى مسلمين است كه مردم را به اين كار مجبور كند و اين كه نزد قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشند و اگر امكانات مالى نداشتند والى از بيت المال مسلمانها هزينه آنها را بپردازد[4].

و بسيارى روايات ديگر در اين خصوص از طريق شيعه وارد شده است… .

بعضى از روايات وارد شده از طريق اهل سنت:

پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود: هر كس قبر مرا زيارت كند، شفاعت من بر او واجب مى شود[5].

پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: هر كس مرا پس از مرگم زيارت كند، مانند اين است كه در حال حياتم زيارت كرده است[6].

پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: هر كس مرا به قصد قربت در مدينه زيارت كند، شفيع او خواهم بود[7].

و روايات ديگرى كه از طريق اهل سنت وارد شده است…

خداوند متعال در قرآن كريم به اهل معصيت از مؤمنان دستور مى دهد: خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بروند و از آن حضرت بخواهند كه از خدا براى آنها طلب مغفرت كند. (وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُول إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً)[8] در چنين صورتى اميد است كه خدا آنها را ببخشد. از آنجا كه پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) به فرموده خداوند متعال در قرآن كريم اسوه حسنه است: (لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ)[9] پس نسبت به او كه مصداق اتم و الگوى اكمل در كمالات و عبوديت حضرت حق است، حيات و ممات فرقى نمى كند، و به مفاد روايات زيادى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بعد از حيات شريفشان به اذن خداوند سبحان ناظر بر اعمال ما بوده و همواره براى امتش طلب رحمت و مغفرت مى كند.

پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود: زندگى من براى شما خير است كه با هم سخن مى گوييم و مرگ من نيز براى شما خير است كه اعمال شما بر من عرضه مى شود، اگر عمل خيرى ديدم بخاطر آن خدا را سپاس مى گويم و اگر عمل بدى ديدم از خدا براى شما طلب مغفرت مى كنم[10].

بنابراين مى توان گفت: مسافرت براى زيارت قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله)، همانند مسافرت براى ديدن پيامبر(صلى الله عليه وآله) در زمان حيات آن حضرت است.

از همه اينها گذشته طبق روايات بسيارى كه در دست داريم، شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) به خاطر زيارت قبور شهداى اُحد به آنجا سفر كرده[11] و نيز بعضى از اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) براى زيارت قبور مسافرت ها كرده اند و يا همديگر را به سفر براى زيارت قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله)دعوت نموده اند[12] و اينهمه مى رساند كه سفر براى زيارت قبور مشروع و مطلوب بوده و سيره مسلمانان از عهد رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) و صحابه و تابعين به اين طرف بر آن جارى بوده است.

ابو هريره مى گويد: پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه از كنار شهداى احد عبور مى كرد فرمود: گواهى مى دهم كه اينها در روز قيامت نزد خداوند گواه هستند پس به سوى آنها بياييد و آنها را زيارت كنيد. قسم به خدايى كه جانم در دست اوست تا روز قيامت هيچكس به آنها سلام نمى دهد مگر اين كه آنها جواب سلام او را مى دهند[13].

طلحة بن عبيداللّه مى گويد: «با پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) بيرون رفتيم و آن حضرت زيارت قبور شهداى احد را قصد كرده بود. وقتى نزد قبور رسيديم، فرمود: اين قبور برادران ماست»[14]. (منظور از قبور شهدا در اينجا، قبور شهداى احد است كه چند كيلومتر با مدينه فاصله دارد).

حضرت على بن حسين(عليهما السلام) از سيدالشهداء امام حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه: فاطمه(عليها السلام) هر روز جمعه به زيارت قبر عمويش حمزه مى رفت و در آنجا نماز مى خواند و گريه مى كرد[15].

ابن عباس گفته: ابوبكر و على(عليه السلام) شش روز پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله)به زيارت قبر آن حضرت آمدند… [16].

منيب بن عبدالله بن أبى امامه گويد كه پدرم گفت: انس بن مالك را ديدم كه نزد قبر پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) آمد و ايستاد، آنگاه دست هايش را بالا برد، به طورى كه من گمان كردم نماز شروع كرد، سپس مشاهده كردم كه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) درود فرستاد و از آنجا رفت[17].

از نافع نقل شده كه هرگاه عبدالله بن عمر از سفرى باز مى گشت، داخل مسجد مى شد، سپس نزد قبر پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله)مى آمد و مى گفت: سلام بر تو اى فرستاده خدا[18].

عبدالله بن دينار گويد: عبدالله بن عمر را ديدم كه نزد قبر پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله)مى ايستاد، آنگاه بر حضرتش درود مى فرستاد و دعا مى كرد[19].

هنگامى كه ابوعبيده با مردم سرزمين بيت المقدس به نبرد پرداخت، نامه اى را همراه با ميسرة بن مسروق براى عمر فرستاد و از او درخواست كرد كه در اين سرزمين حضور داشته باشد، وقتى كه ميسرة وارد شهر پيامبر(صلى الله عليه وآله) شد، شب هنگام بود، در همان وقت به مسجد رفت و بر قبر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) و قبر ابوبكر سلام و درود فرستاد[20].

حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام) گويد: سه روز پس از به خاك سپارى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)مردى بر ما وارد شد، آن گاه خودش را روى قبر آن حضرت انداخت و مقدارى از خاك آنجا را بر سرش ريخت و گفت: اى فرستاده خدا، مطالبى را به ما فرمودى و ما سخنانت را شنيديم. تو از خداوند دريافت كردى و پذيرفتى ما هم از تو دريافت كرديم و پذيرفتيم و در ميان آياتى كه خداوند بر تو فرو فرستاد، اين كلام است: «اگر آنان پس از آن كه به خود ستم كردند، نزد تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى خواستند و پيامبر نيز براى آنان طلب آمرزش مى كرد، قطعاً خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند! اكنون بر خود ستم كرده و نزد تو آمده ام، تا برايم استغفار كنى ناگهان از قبر بانگى برآمد كه آمرزيده شدى!»[21].

داود بن ابى صالح گويد: روزى مروان بر سر مرقد نورانى پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله)رفت، آنگاه ديد كه مردى صورت خود را بر قبر آن حضرت نهاده است. مروان گردن او را گرفت و گفت: آيا مى دانى چه مى كنى؟ ناگهان ديد كه ابوايوب انصارى، از صحابه گرانقدر پيامبر(صلى الله عليه وآله) است. وى در پاسخ گفت: آرى، من براى زيارت پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)آمده ام و براى اين سنگ نيامده ام. از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود: هرگاه دين به دست اهلش افتاد، بر آن نگرييد، اما هنگامى كه دين به دست نااهل افتاد بر آن بگرييد[22].

ابن حوشب مى گويد: چون كعب الأحبار پيش عمر مسلمان شد و او در آن موقع در بيت المقدس بود، عمر از اسلام آوردن كعب الأحبار خوشحال شد و به او گفت: آيا مى توانى با من به مدينه بيايى تا قبر پيامبر را زيارت كنى و از زيارت قبر او لذت ببرى؟ گفت: آرى يا اميرالمؤمنين چنين خواهم كرد[23].

ابودرداء مى گويد: بلال پيامبر (صلى الله عليه وآله) را در خواب ديد كه به او مى گويد: اين چه جفايى است اى بلال آيا وقت آن نرسيده كه مرا زيارت كنى؟ بلال از خواب بيدار شد، در حالى كه محزون و غمگين بود پس مركب خود را سوار شد و آهنگ مدينه كرد و به قبر پيامبر آمد، آنجا گريه مى كرد و صورت خود را با خاك قبر، خاك مالى مى نمود[24].

با توجه به اين روايات كه به عنوان نمونه نقل شد، به خوبى روشن مى شود كه سفر به آهنگ زيارت قبور در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و صحابه يك سنت جارى بوده و كسى در مشروعيت آن ترديد نداشته است و از آن زمان به بعد هم سيره مسلمين از هر فرقه و مذهبى بر آن جارى بوده و مسلمانان براى زيارت قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اولياى خدا از اطراف و اكناف بلاد اسلامى مسافرت مى كردند.

زيارت بزرگان دين، نوعى ترويج از دين و مقامات معنوى است، و توجه مردم به مدفن بزرگان، اين فكر را تقويت مى كند كه معنويت آنان مايه اين گرايش ها است، و گرنه صاحبان قدرت و مكنت ولى فاقد معنويت، زير خاك خفته اند و كسى به آنها توجهى ندارد.

رسول گرامى(صلى الله عليه وآله) در آخرين روزهاى عمر خود به قبرستان بقيع رفتند و براى اصحاب قبور، طلب آمرزش كردند و فرمودند: پروردگارم دستور داده است كه به سرزمين بقيع بيايم و براى آنان طلب مغفرت كنم، آنگاه فرمودند: هر گاه به زيارت آنان شتافتيد بگوييد: «السلام على أهل الديار من المؤمنين والمسلمين يرحم الله المستقدمين منّا والمستأخرين وإنّا إن شاء الله بكم لاحقون;[25] درود بر ساكنان اين وادى از مؤمنان و مسلمانان، رحمت خدا بر گذشتگان از ما و بازماندگان، و ما به خواست خدا به شما مى پيونديم».

ابن ماجه در سنن خود نقل مى كند كه عائشه گفت: به دنبال رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) مى گشتم، ايشان را در بقيع يافتم مى گفت: (سلام بر مؤمنين در اين مكان، شما بر ما سبقت گرفتيد و ما به شما ملحق خواهيم شد، خدايا ما را از اجر و پاداش آنها محروم مگردان و ما را ثابت قدم نگاه دار)[26].

و همچنين در همان كتاب آمده است كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود:

«زوروا القبور فإنّها تذكّركم بالآخرة;[27] يعنى قبور را زيارت كنيد كه اين زيارت آخرت را به شما يادآورى مى كند».

عبدالله پسر احمد حنبل مؤسّس فرقه حنبلى مى گويد: از پدرم درباره حكم كسى كه به منبر رسول خدا دست مى كشد و تبرك مى جويد و آن را مى بوسد و با قبر نيز همين كار را مى كند تا ثواب ببرد، پرسيدم. گفت: اشكالى ندارد»[28].

شبهه اى زاييده فكر وهابيت است كه قصد دارند با پوشاندن لباس بدعت و شرك بر قامت زيارت و استشفاء و تبرك جستن به قبور اولياى الهى، اين مسئله مهم اعتقادى را خدشه دار كنند.

غافل از آنكه اگر هر احترام و بوسيدنى عبادت بود، لازم مى آمد بوسيدن اطفال و كتاب خدا هم شرك و حرام باشد. روشن است كه هيچ مسلمانى به وسيله زيارت و بوسيدن مقابر شريفه، قصدش اين نيست كه به آنان نسبت خدايى بدهد و آنان را عبادت كند تا شرك لازم بيايد.

و قرآن كريم مى فرمايد: (اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ)[29] اشاره به اينكه حضرت يعقوب(عليه السلام) به واسطه تبرك جستن به لباس فرزندش حضرت يوسف(عليه السلام) بينائى خود را بازيافت.

و موضوع تبرك جستن به آثار و نيز قبور اولياى الهى به ويژه پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)در متون تاريخى و روايى به طور متعدد نقل شده است و سنت حساب مى شود كه خود اهل سنت در متون صحيح خود بدان اعتراف دارند :

الف) باب تبرك جستن صحابه و تابعين به آثار نبى خدا(صلى الله عليه وآله) بعد از وفاتش.

  1. «حدّثنا إسرائيل عن عثمان بن عبدالله بن موهب قال: أرسلني أهلي إلى أُمّ سلمة زوج النبيّ (صلى الله عليه وآله) بقدح من ماء ـ وقبض إسرائيل ثلاث أصابع ـ من فضّة فيه شعر من شعر النبي (صلى الله عليه وآله) وكان إذا أصاب الإنسان عين أو شيء بعث إليها مخضبة فاطلعت في الجلجل فرأيت شعرات حمراء;[30]

اسرائيل گفت: عثمان بن عبدالله بن موهب گفت: اهل من مرا به سوى ام سلمه همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرستاد همراه ظرفى از آب ـ و اسرائيل با سه انگشت عمق ظرف را نشان داد ـ تا از موهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه در ظرفى از نقره نگه دارى مى شد و مردم براى دفع چشم زخم يا مرض از آنها استشفاء مى كردند در آن آب بشورم، من در آن جعبه نگاه كردم و موهاى سرخى ديدم».

  1. «… ولمّا حضره ]معاوية[ الموت أوصى أن يكفّن في قميص كان رسول الله (صلى الله عليه وآله) قد كساه إيّاه وأن يجعل ممّا يلى جسده، وكان عنده قلامة أظفار رسول الله(صلى الله عليه وآله)، فأوصى أن تسحق وتجعل في عينيه وفمه وقال: إفعلوا ذلك;[31] آن هنگام كه معاويه مرگ را به چشم خود مشاهده كرد، وصيت نمود، او را در لباس و رداى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)دفن نمايند، و توصيه كرد ناخنى از آن حضرت(صلى الله عليه وآله) را آرد كرده و مقدارى بر چشم و دهانش بگذارند».
  2. «عن محمّد بن عبدالله قال: أوصى عمر بن عبدالعزيز عند الموت فدعا بشعر من شعر النبي (صلى الله عليه وآله) وأظفار من أظفاره، وقال: إذا متّ فخذوا الشعر والأظفار، ثم اجعلوه في كفني;[32] وقتى كه اجل عمر بن عبدالعزيز نزديك شد، گفت: مو و ناخنى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)برايم بياوريد، سپس گفت: زمانى كه من مردم، اين دو (مو و ناخن) را در كفنم قرار بدهيد».
  3. «عن حميد الطويل عن أنس، قال: جعل في حنوطه ]أنس بن مالك [صرة مسك وشعر من شعر النبيّ (صلى الله عليه وآله) وفيه سك;[33] انس بن مالك را با مقدارى مشك حنوط دادند و با او مويى از نبى الله(صلى الله عليه وآله) را دفن كردند».
  4. «أعطى بعض ولد الفضل بن الربيع أبا عبدالله (يعني أحمد بن حنبل) وهو في الحبس ثلاث شعرات فقال: هذا من شعر النبي(صلى الله عليه وآله)، فأوصى أبو عبدالله عند موته أن يجعل على كل عين شعرة، وشعرة على لسانه;[34] به يكى از بچه هاى فضل بن ربيع ـ يعنى احمد بن حنبل ـ كه در زندان به سر مى برد، سه تار مويى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) دادند، پس او گفت: اين موى پيامبر خداست، آنگاه وصيت كرد دو تا از موها را بر چشمانش گذاشته و ديگرى را بر زبانش بگذارند و به همان صورت دفن نمايند».
  5. «عن ابن سيرين، قال: قلت لعبيدة: عندنا من شعر النبي(صلى الله عليه وآله)أصبناه من قبل أنس أو من قبل أهل أنس. فقال: لأن تكون عندي شعرة منه أحبّ إليَّ من الدنيا وما فيها;[35] ابن سيرين خطاب به عبيده گفت: از انس يا خانواده اش، يك تار موى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به دستم رسيد، و اين موى پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) برايم از دنيا و متعلقاتش با ارزش تر است».
  6. «سألت عائشة: من أين هذا الشعر الذي عندكنّ؟ قالت: إنّ رسول الله (صلى الله عليه وآله) لمّا حلق رأسه في حجّته فرّق شعره في الناس فأصابنا ما أصاب الناس و…;[36] از عائشه سؤال شد: از كجا اين تار موى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)به دستت رسيد؟ گفت: پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در حج آن زمان كه سر مبارك را مى تراشيدند، مردم موهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را بين خود تقسيم مى كردند، در اين بين، اين تار موى پيامبر هم به من رسيد».

ب) آب آشاميدن در ليوان پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)

  1. «عن سهل بن سعد في حديث، قال: فأقبل النبيّ (صلى الله عليه وآله) يومئذ حتّى جلس في سقيفة بني ساعدة هو وأصحابه ثم قال: «اسقنا يا سهل»، فخرجت لهم بهذا القدح فأسقيتهم فيه (قال ابوحازم): فأخرج لنا سهل ذلك القدح فشربنا منه، قال: ثم استوهبه عمر بن عبدالعزيز بعد ذلك فوهبه له;[37] سهل بن سعد گفت: روزى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به سقيفه بنى ساعده تشريف آورده و در جمع اصحاب نشستند، سپس فرمودند: اى سهل آبى براى آشاميدن بياور، پس سهل ليوان آبى به محضر رسول مكرم اسلام(صلى الله عليه وآله)آورد، ابو حازم گفت: سهل آن ليوان را براى ما هم آورد تا در آن آب بياشاميم، آنگاه عمر بن عبدالعزيز از او ـ سهل ـ خواست كه آن ليوان را به وى هديه دهد، و سهل نيز چنين كرد».
  2. «عن أنس: إنّ قدح النبي(صلى الله عليه وآله) انكسر، فاتّخذ مكان الشعب سلسلة من فضة. قال عاصم: رأيت القدح وشربت فيه;[38] انس گفت: ليوان پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) شكست، جاى شكاف آن را با نقره پر كردند. عاصم گويد: من با آن ليوان آب آشاميده ام».
  3. «قال أبو بُردة: قال لي عبدالله بن سلام: ألا أسقيك في قدح شرب النبيّ (صلى الله عليه وآله) فيه;[39] ابو برده گويد: عبدالله بن سلام به من گفت: آيا مى خواهى در ليوان پيامبر(صلى الله عليه وآله) آب بياشامى؟».
  4. «عن صفية بنت بحرة، قالت: استوهب عمّي فراس من النبي (صلى الله عليه وآله)قصعة رآه يأكل فيها فأعطاه إيّاها. قال: وكان عمر إذا جاءنا قال: أخرجوا إلىّ قصعة رسول الله (صلى الله عليه وآله)، فنخرجها إليه فيملأها من ماء زمزم فيشرب منها وينضحه على وجهه;[40] صفيه دختر بحره گفت: عمويم فراس، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را در حال تناول نمودن طعام در ظرفى ديد و ظرف را از ايشان طلبيد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آن ظرف را به او دادند، وقتى عمر به نزد ما مى آمد مى گفت: آن ظرف رسول خدا(صلى الله عليه وآله)را به من بدهيد. پس آب زمزم در آن مى ريخت و مقدارى مى نوشيد و بر صورتش مى پاشيد».

ج) تبرك جستن به مواضع دست و دهان مبارك رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)

  1. «في قصة نزول النبيّ (صلى الله عليه وآله) في بيت أبي أيّوب الأنصاري عندما قدم مهاجراً إلى المدينة، قال أبو أيوب: وكنا نضع له العشاء ثمّ نبعث، فإذا ردّ علينا فضله تيمّمت أنا واُمّ أيوب موضع يده فأكلنا منه نبتغي بذلك البركة، حتّى بعثنا إليه ليلة بعشائه وقد جعلنا له بصلاً وثوماً، فردّه رسول الله (صلى الله عليه وآله) ولم أرَ ليده فيه أثراً، فجئته فزعاً، فقلت: يا رسول الله! بأبي أنت واُمّي رددت عشاءك ولم أرَ فيه موضع يدك؟

فقال: إنّي وجدت فيه ريح هذه الشجرة، وأنا رجل اُناجي فأمّا أنتم فكلوه…;[41] ابو ايوب انصارى مى گويد: بعد از هجرت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)از مكه به مدينه و نزول حضرت به منزل ما، براى ايشان(صلى الله عليه وآله)شام مى بردم، وقتى براى جمع آورى سفره بر مى گشتم، نگاه مى كردم در سفره چيزى از غذاى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مانده تا بخوريم و به واسطه وجود گرامى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به ما خير برسد، تا اينكه شبى براى حضرت طعامى از سير و پياز آوردم، وقتى دوباره برگشتم ديدم حضرت دست به غذا نزده اند، با غصه و اندوه گفتم: يا رسول الله(صلى الله عليه وآله)پدر و مادرم فدايتان چرا غذا ميل نكرديد؟ حضرت فرمود: من مرد مناجات هستم و نخواستم با دهانى كه بوى سير و پياز مى دهد به عبادت پروردگارم بايستم، اما شما از اين غذا بخوريد».

  1. «عن أنس: أنّ النبي(صلى الله عليه وآله) دخل على اُمّ سليم بيتها وفي البيت قربة معلّقة فيها ماء، فتناولها فشرب من فيها وهو قائم، فأخذتها اُمّ سليم فقطعت فمها فأمسكته عندها;[42] انس گويد: پيغمبر(صلى الله عليه وآله) وارد خانه ام سليم شد و از مشكى كه در آنجا آويزان بود اندكى آب آشاميد در حالى كه ايستاده بود، سپس ام سليم دهنه مشك را بريد و براى خود پنهان كرد از باب تبرك و تيمن».
  2. «عن اُمّ عامر أو أسماء بنت يزيد بن السكن قالت: رأيت رسول الله (صلى الله عليه وآله) صلّى في مسجدنا المغرب فجئت منزلي فجئته بعرق وأرغفة، فقلت: بأبي واُمّي تعشَّ. فقال لأصحابه: كلوا بسم الله. فأكل هو وأصحابه الذين جاؤوا… قالت: وشرب من ماء عندي في شجب فاخذت ذلك الشجب فدهنته فطويته يسقى فيه المريض ويشرب منه في الحين رجاء البركة;[43] ام عامر يا اسماء دختر يزيد پسر سكن گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در مسجد نماز مغرب را خواندند، بعد از نماز به منزل آمدم و استخوانى كه داراى گوشتى لطيف و لذيذ بود به همراه نان خدمت حضرت آوردم و گفتم: پدر و مادرم فدايتان بفرمائيد از اين غذا ميل كنيد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رو به اصحابش نموده و فرمود: با نام و ياد خدا از اين طعام ميل كنيد. سپس حضرت و اصحابش از آن غذا ميل كردند،… گفت: و آشاميد از آبى كه در ظرف بود، پس من آن ظرف را گرفتم و آن را روغن مالى كردم و با آن به بيماران آب مى دادم به اميد شفا و بركت».
  3. «عن عبدالرحمن بن أبي عمرة عن جدّته كلثم قالت: دخل علينا رسول الله (صلى الله عليه وآله) وعندنا قربة معلّقة فشرب منها، فقطعت فم القربة ورفعتها، (نبتغي البركة موضع فِيّ رسول الله (صلى الله عليه وآله));[44] عبدالرحمن بن ابى عمرة از مادر بزرگش ـ كلثم ـ نقل كرد: روزى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به منزل ما تشريف آوردند، و از مشكى كه آويزان بود مقدارى آب آشاميدند، سپس من دهانه آن مشك را از باب تبرك بريدم، چرا كه آن موضع دهان پيغمبر(صلى الله عليه وآله)است».

د) تبرك جستن به عصا، پيراهن و انگشتر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)

  1. «عن محمّد بن سيرين عن أنس بن مالك: أنّه كانت عنده عصيّة لرسول الله(صلى الله عليه وآله) فمات فدفنت معه بين جنبه وقميصه;[45] محمد بن سيرين به نقل از انس بن مالك گويد: همانا او ـ انس بن مالك ـ عصايى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) داشت، چون انس بمرد آن عصا را در بغل و زير كفنش دفن نمودند».
  2. «عن ابن عمر أنّ رسول الله (صلى الله عليه وآله) اتّخذ خاتماً من ذهب أو فضّة وجعل فصّه ممّا يلي كفّه ونقش فيه: (محمّد رسول الله) فاتّخذ الناس مثله، فلمّا رآهم قد اتّخذوها رمى به، وقال: لا ألبسه أبداً ثم اتّخذ خاتماً من فضة فاتّخذ الناس خواتيم الفضّة. قال ابن عمر: فلبس الخاتم بعد النبيّ (صلى الله عليه وآله) أبوبكر ثمّ عمر ثم عثمان حتّى وقع من عثمان في بئر اُريس;[46] عبدالله بن عمر گويد: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) انگشترى از طلا يا نقره درست كردند و بر روى نگينش نوشتند «محمد رسول الله» پس مردم هم به تقليد از حضرت(صلى الله عليه وآله) چنين كردند، چون رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)عكس العمل مردم را مشاهده كردند آن انگشتر را انداختند و فرمودند: من هرگز ديگر اين انگشتر را به دست نمى كنم، سپس انگشترى از نقره درست نمودند، و مردم نيز انگشترها را با نقره درست كردند، ابن عمر گويد: آن انگشتر را بعد از نبى اسلام(صلى الله عليه وآله)ابوبكر سپس عمر و بعد از او عثمان به دست كرد تا آنكه انگشتر از دست عثمان به چاه اُريس افتاد».
  3. «عن سهل بن سعد، قال: جاءت امرأة ببردة…، قالت: يا رسول الله إنّي نسجت هذه بيدي أكسوكها، فأخذها رسول الله (صلى الله عليه وآله)محتاجاً إليها، فخرج إلينا وإنّها إزاره فقال رجل من القوم: يا رسول الله (اكسنى) فقال: نعم، فجلس النبى(صلى الله عليه وآله) في المجلس، ثم رجع فطواها ثم أرسل بها إليه، فقال له القوم: ما أحسنت، سألتها إيّاه لقد علمت أنه لا يرد سائلاً، فقال الرجل: والله ما سألتها إلاّ لتكون كفني يوم أموت، قال سهل: فكانت كفنه.[47]

قال ابن حجر: وفي رواية أبي غسان، فقال: رجوت بركتها حين لبسها النبي(صلى الله عليه وآله)… .

وقال في شرحه: ما يستفاد من الحديث وفيه التبرّك بآثار الصالحين[48];

سهل بن سعد گويد: زنى پيراهنى خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)آورد و گفت: يا رسول الله(صلى الله عليه وآله) من اين پيراهن را به دست خودم دوخته ام، خواهش مى كنم اين هديه را قبول بفرمائيد و حضرت آن لباس را پوشيدند و به جمع اصحاب حاضر شدند، مردى گفت: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) لباس را به من بدهيد؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز قبول كردند و آن لباس را به سائل عطا كردند، مردم گفتند: اى مرد كار خوبى نكردى. مى دانى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)سؤال هيچ سائلى را رد نمى كند چرا چنين كردى؟ گفت: والله من اين پيراهن را براى اينكه كفنم باشد در خواست كردم. سهل گويد: عاقبت آن مرد در همان لباس دفن شد. ابن حجر مى گويد: در روايت پسر غسان اينگونه وارد شده كه آن مرد گفت: منظور من از درخواست اين پيراهن، بركت جستن به پيراهنى بود كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله)پوشيده، و در شرح اين روايت گفته: از اين حديث تبرك جستن به آثار صالحان استفاده مى شود».

  1. «أراد معاوية بن أبي سفيان أن يشتري من كعب بن زهير بردة رسول الله (صلى الله عليه وآله) الّتي ألقاها عليه بعد إسلامه بعشرة آلاف درهم، فأبى كعب وقال: ما كنت لأوثّر بثوب رسول الله أحداً. فلمّا مات بعث معاوية إلى ورثته بعشرين ألف درهم، فأخذها منهم. هي البردة التي كانت عند السلاطين، وهي التي يلبسها الخلفاء في الأعياد;[49]معاوية بن ابى سفيان از كعب بن زهير تقاضاى خريد پيراهن رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را نمود. پيراهنى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه كعب اسلام آورد به وى اعطا كرد، معاويه براى خريدش ده هزار درهم پيشنهاد كرد، امّا كعب نپذيرفت و گفت: پيراهن رسول الله(صلى الله عليه وآله) را به احدى نمى بخشم. چون كعب بمرد معاويه براى خريد آن لباس بيست هزار درهم به ورثه كعب پرداخت كرد و آن ها آن لباس را به معاويه دادند، و اين همان لباسى بود كه حاكمان در اعياد مى پوشيدند».
  2. «عن اُمّ عطية الأنصارية رضي الله عنها، قالت: دخل علينا رسول الله (صلى الله عليه وآله) حين توفّيت ابنته، فقال: اغسلنّها ثلاثة أو خمساً أو أكثر من ذلك إن رأيتنّ ذلك بماء وسدر، واجعلنَ في الآخرة كافوراً أو شيئاً من كافور فإذا فرغتنّ فآذنني، فلما فرغنا آذنّاه فأعطانا حقوة، فقال: اشعرنها إيّاها تعني إزاره;[50] ام عطيه انصارى گويد: رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بر ما وارد شدند در حالى كه دخترش از دنيا رفته بود، پس حضرت(صلى الله عليه وآله)فرمودند: او را غسل بدهيد با آب و سدر سه مرتبه يا پنج مرتبه يا بيشتر، و در آخر مقدارى كافور بگذاريد، پس زمانى كه از اين كارها فارغ شديد مرا صدا بزنيد، پس چون از كار تغسيل فارغ شديم به رسول خدا(صلى الله عليه وآله)اطلاع داديم. پس حضرت به ما عبايشان را دادند و فرمودند: با اين دخترم را تكفين نمايد».
  3. «عن محمّد بن جابر، قال: سمعت أبي يذكر عن جدّي أنّه أوّل وفد وفد على رسول الله(صلى الله عليه وآله) من بني حنيفة، فوجدته يغسل رأسه، فقال: اُقعد يا أخا أهل اليمامة فاغسل رأسك فغسلت رأسي بفضلة غسل رسول الله (صلى الله عليه وآله)… فقلت: يا رسول الله أعطني قطعةً من قميصك أستأنس بها، فأعطاني. قال محمّد بن جابر: فحدّثني أبي أنّها كانت عندنا نغسلها للمريض يستشفي بها;[51] محمد بن جابر گويد: از پدرم شنيدم و او از پدرش كه مى گفت: من و عده اى ديگر از بنى حنيفه از اولين كسانى بوديم كه به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ايمان آورديم آنگاه كه به ديدار حضرتش(صلى الله عليه وآله) مشرف شدم، پيغمبر را در حالى كه سر مباركشان را مى شستند ديدم، حضرت فرمود: بنشين اى برادر اهل يمامه و سرت را بشوى، پس سرم را با آب باقى مانده از ايشان شستم. پس گفتم: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) لباسى از لباس هايتان را به من عطا كنيد تا با آن انس گيرم. پس حضرت لباسى به من عطا كردند. محمد بن جابر گويد: پدرم گفت: اين لباس نزد ما بود آن را مى شستيم و براى استشفاء بيماران استفاده مى كرديم».
  4. «عن عيسى بن طهمان، قال: أمر أنس وأنا عنده فأخرج نعلاً لهما قبالان، فسمعت ثابت البناني يقول: هذه نعل النبي(صلى الله عليه وآله)[52]; عيسى بن طهمان گفت: در نزد انس بودم كه او امر كرد نعلينى كه دو بند داشت آوردند پس شنيدم كه ثابت بنانى مى گفت: اين نعلين رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مى باشد».

هـ) تبرك جستن به منبر رسول الله(صلى الله عليه وآله)

  1. «لقد أوضح النبيّ (صلى الله عليه وآله) لاُمّته أنّ لمنبره قدسيّة خاصّة لا ينبغي التجاوز عليها، لذا فقد سنّ (صلى الله عليه وآله) تحريم اليمين على منبره كذباً، فقال: من حلف على منبري كاذباً ولو على سواك أراك فليتبوّأ مقعده من النار;[53] در مسند احمد آمده: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) براى مردم واضح كرده بودند كه منبرشان داراى قداست و جايگاه والايى است و حرام است كسى به دروغ به منبر قسم بخورد، چرا كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: هركس به منبر من قسم دروغ بخورد، جايگاهش را در آتش جهنم خواهد ديد، ولو قسم او براى چوب مسواك اراك باشد».
  2. «وعن جابر (رضي الله عنه): قال رسول الله(صلى الله عليه وآله): أيّما امرئ من المسلمين حلف عند منبري على يمين كاذبة يستحقّ بها حقّ مسلم، أدخله الله عزّوجلّ النار وإن كان على سواك أخضر;[54] جابر گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: هر مردى از مسلمانان به منبر من قسم دروغ بخورد، او مستحق آتش جهنم است، اگرچه بوده باشد بر چوب سواك سبز».
  3. «وقد أدرك الصحابة ذلك، فنجد زيد بن ثابت يأبى أن يحلف على المنبر عندما قضى عليه مروان بذلك، وقال: احلف له مكاني، فجعل زيد يحلف وأبى أن يحلف على المنبر، فجعل مروان يعجب منه.

لذا نجد الصحابة الكرام يعرفون لهذا المنبر قدسيته وبركته، فنجدهم يقصدونه ويمسحون أيديهم برمانته وبمقعد رسول الله(صلى الله عليه وآله)منه، ويضعونها على وجوههم تبرّكاً بها;[55] در صحيح بخارى آمده: اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله)، مسأله حرمت و قداست منبر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را مى دانستند، لذا زيد بن ثابت، زمانى كه مروان برايش قضاوت مى كرد حاضر نشد بر منبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) قسم ياد كند و اين مسأله باعث تعجب مروان شد. بر همين اساس اصحاب بزرگوار، قداست و بركت منبر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را مى دانستند، به همين جهت براى تبرك و تيمن منبر را مسح كرده و آنگاه دست خود را به صورت و بدن خود مى كشيدند».

  1. «فعن إبراهيم بن عبدالرّحمن بن عبدالقاري: أنّه نظر إلى ابن عمر وضع يده على مقعد النبيّ (صلى الله عليه وآله) من المنبر ثمّ وضعها على وجهه;[56] ابراهيم بن عبدالرحمن بن عبدالقار گويد: ابن عمر را ديدم در حالى كه بر نشيمنگاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر منبر دست گذاشت و سپس به صورت خود كشيد».
  2. «وعن يزيد بن عبدالله بن قسيط قال: رأيت ناساً من أصحاب النبىّ(صلى الله عليه وآله) إذا خلا المسجد أخذوا برمانة المنبر الصلعاء الّتي تلي القبر بميامنهم ثم استقبلوا القبلة يدعون;[57] يزيد بن عبدالله بن قسيط گويد: من مى ديدم كسانى از صحابه را بعد از اينكه مسجد خالى مى شد به كنار منبر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رفته و به عنوان تبرك آن را مسح مى كردند و آنگاه رو به قبله دعا مى نمودند».

و) تبرك جستن به قبر مطهر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)

تبرك جستن به مرقد مطهر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)از همان ابتدا بين مسلمان يك سنت و عادت شده بود و اين سنت در طى اعصار مختلف هنوز نيز ادامه دارد و مسلمانان از آب آنجا مى خوردند و با آن مريضان خود را شفا مى دادند و به تربت حضرت براى استشفاء تمسك مى جستند و اين سنت در بين تمام مذاهب و فرق با اختلافاتى كه دارند، نسل به نسل ادامه داشته، و كسى هنوز ايرادى بر اين عملكرد مسلمانان وارد نكرده، مگر ابن تيميه حرانى كه ادعا كرد: سلف صالح تمسك جستن به مرقد نورانى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را قبول نداشته اند ولكن سيره بسيارى از صحابه و تابعين و علما و سائر مسلمانان با كلام ابن تيميه مغايرت دارد».

  1. «عن داود بن صالح، قال: أقبل مروان يوماً فوجد رجلاً واضعاً وجهه على القبر فقال: أتدري ما تصنع! فأقبل عليه فإذا هو أبو أيّوب! فقال: نعم، جئت رسول الله (صلى الله عليه وآله) ولم آتِ الحجر، سمعت رسول الله(صلى الله عليه وآله)يقول: لا تبكوا على الدين إذا وليه أهله، ولكن ابكوا عليه إذا وليه غير أهله;[58] داود بن صالح گفت: روزى مروان به مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمد و ديد مردى صورتش را بر روى قبر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) گذاشته است. مروان در حالى كه به سوى او مى رفت گفت: مى دانى چه مى كنى؟ چون نزديك شد ديد او ابو ايوب است، ابو ايوب گفت: بله من به زيارت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمده ام نه به ديدار سنگ; از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)شنيدم كه فرمود: براى دين گريه نكنيد زمانى كه اهلش امور آن را به دست بگيرند، بلكه آن زمان بايد به حال دين گريست كه غير اهل، امور دين را به دست داشته باشد».
  2. «عن عليّ (عليه السلام) قال: قدم علينا أعرابي بعدما دفنّا رسول الله (صلى الله عليه وآله)بثلاثة أيّام، فرمى بنفسه على قبر النبيّ(صلى الله عليه وآله) وحثا من ترابه على رأسه وقال: يا رسول الله، قلت فسمعنا قولك، ووعيت عن الله سبحانه فوعينا عنك، وكان فيما أنزل عليك: (ولو أنّهم إذ ظلموا أنفسهم جاؤوك… الآية). وقد ظلمت نفسي وجئتك تستغفر لي. فنودي من القبر قد غفر الله لك;[59] حضرت اميرالمؤمنين على(عليه السلام) فرمود: سه روز بعد از آنكه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را به خاك سپرديم، باديه نشينى بر سر قبر حضرت(صلى الله عليه وآله)آمده و خودش را بر قبر انداخت، مشتى از خاك برداشته و بر سر خويش ريخت و گفت: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شما فرموديد و ما شنيديم، شما از خدا گرفتى و ما از شما، و اين آيه را تلاوت كرد: «اگر كسانى كه بر خودشان ظلم كردند به نزد تو آيند» و گفت: من به خودم ظلم كردم و اكنون به نزد شما براى طلب آمرزش و مغفرت از خداوند آمده ام. در آن هنگام صدايى از داخل قبر به گوش رسيد كه: «خداوند تو را مورد مغفرت خويش قرار داد».
  3. «أخرج الحافظ ابن عساكر في التحفة من طريق طاهر بن يحيى الحسيني قال: حدّثني أبي عن جدّي عن جعفر بن محمّد عن أبيه عن عليّ(رضي الله عنه) عنه قال: لمّا رُمس رسول الله (صلى الله عليه وآله) جاءت فاطمة(عليها السلام)فوقفت على قبره (صلى الله عليه وآله)وأخذت قبضة من تراب القبر ووضعتها على عينيها، وبكت وأنشأت تقول:

ماذا على من شمَّ تربة أحمد *** أن لا يشمّ مدى الزمان غواليا

صُبّت عليَّ مصائب لو أنّها *** صُبّت على الأيّام صرن لياليا[60];

حافظ ابن عساكر از عدّه اى نقل كرده كه: اميرالمؤمنين على(عليه السلام)فرمود: بعد از تدفين رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فاطمه زهرا(عليها السلام)خودش را بر روى قبر انداخت و مشتى از خاك قبر برداشت و بر روى چشم هايش گذاشت و گريست، و دو بيت شعر خواند:

كسى كه تربت احمد را بو كند ديگر به هيچ چيزى براى استشمام نياز ندارد.

وارد شد بر من مصائبى سخت كه اگر بر روزها وارد مى شد آن را تيره و تار مى كرد.

  1. «ذكر الخطيب ابن جماعة أنّ عبدالله بن عمر كان يضع يده اليمنى على القبر الشريف، وأن بلالاً(رضي الله عنه) وضع خدّيه عليه أيضاً. ورأيت في كتاب السؤالات لعبدالله ابن الإمام أحمد وذكر ما تقدّم عن ابن جماعة. ثمّ قال: ولا شكّ أن الاستغراق في المحبّة يحمل على الإذن في ذلك، والمقصود من ذلك كلّه الاحترام والتعظيم، والناس تختلف مراتبهم في ذلك كما كانت تختلف في حياته، فاُناس حين يرونه لا يملكون أنفسهم بل يبادرون إليه، واُناس فيهم أناة يتأخّرون، والكلّ محلّ خير;[61] خطيب ابن جماعه نقل كرده: عبدالله بن عمر دست راستش را بر روى قبر شريف پيغمبر(صلى الله عليه وآله)مى گذاشت، و بلال گونه هايش را بر روى قبر نورانى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى گذاشت. سپس گفته: در كتاب السؤالات كه از عبدالله بن احمد است ديدم كه بعد از ذكر چنين وقايعى، گفته است: گذاشتن دست يا گونه بر قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله)به جهت ابراز محبت است و اشكالى ندارد.

و در نحوه ابراز مودت به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ميزان آن، مردم در رتبه هاى مختلف مى باشند، مثلاً بعضى از مردم با مشاهده ى جمال دل آراى پيامبر(صلى الله عليه وآله) اختيار از دست مى دادند و به سوى او مى شتافتند، و عده اى به خاطر وقارى كه داشتند شتاب نمى كردند، در تمام اين موارد خير است».

  1. «عن أبي الدرداء قال: إن بلالاً مؤذّن النبىّ(صلى الله عليه وآله) رأى في منامه رسول الله (صلى الله عليه وآله) وهو يقول: ما هذه الجفوة يا بلال! أما آن لك أن تزورني يا بلال؟! فانتبه حزيناً خائفاً، فركب راحلته وقصد المدينة، فأتى قبر النبىّ(صلى الله عليه وآله) فجعل يبكي عنده ويمرغ وجهه عليه، فأقبل الحسن والحسين(عليهما السلام) فجعل يضمّهما ويقبّلهما;[62] از ابى درداء نقل شده كه گفت: بلال مؤذن پيامبر(صلى الله عليه وآله)در خواب آن حضرت را ديد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)به بلال فرمود: اين چه جفايى است اى بلال، آيا وقت آن نشده كه به زيارت من بيايى؟ سپس بلال به قصد زيارت حضرت(صلى الله عليه وآله)سوار بر مركب به سوى مدينه حركت كرد. چون به كنار قبر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)رسيد گريه كنان خود را بر قبر انداخت و صورتش را به خاك قبر مى ماليد، تا حسن و حسين آمدند، بلال آن دو را به آغوش كشيد و مى بوسيد».
  2. «روى ابن زبالة عن المطلب قال: كانوا يأخذون من تراب القبر، وأمرت عائشة بجداره فضرب عليهم، وكان في الجدار كوة فكانوا يأخذون منها، فأمرت بالكوة فسدّت;[63] از مطلب نقل شده كه گفت: مسلمانان براى تبرك از خاك قبر پيغمبر(صلى الله عليه وآله)مى گرفتند، پس به دستور عائشه اطراف قبر مبارك ديوار كردند ولى روى ديوار سوراخى بود كه مسلمانان از آن سوراخ خاك به عنوان تبرك مى گرفتند، سپس عائشه دستور داد آن سوراخ را هم مسدود كردند».
  3. «ذكر السمهودي أنّ الناس كانوا يتبرّكون بالصلاة إلى القبر[64]، قال: عن هشام بن عروة قال: أخبرني أبي قال كان الناس يصلّون إلى القبر، فأمر به عمر بن عبدالعزيز فرفع حتّى لا يصلّ إليه أحد;[65]سهمودى ذكر كرده كه: مردم به عنوان تبرك در كنار قبر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نماز مى خوانند، و از هشام بن عروة نقل شده كه گفت: پدرم مى گفت: مردم تبركاً كنار قبر پيامبر نماز مى خواندند، سپس عمر بن عبدالعزيز دستور داد ديگر كسى در كنار قبر پيامبر نبايد نماز بخواند».
  4. «كان ابن المنكدر وهو أحد أعلام التابعين يجلس مع أصحابه، قال: وكان يصيبه الصمات، فكان يقوم كما هو ويضع خده على قبر النبي(صلى الله عليه وآله) ثم يرجع، فعُوتب في ذلك فقال: إنّه ليصيبني خطرة، فإذا وجدت ذلك استشفيت بقبر النبي(صلى الله عليه وآله)، وكان يأتي موضعاً من المسجد في الصحن فيتمرّغ فيه ويضطجع، فقيل له في ذلك، فقال: إنّي رأيت النبي(صلى الله عليه وآله) في هذا الموضع. يعني في النوم[66]; ابن منكدر از بزرگان تابعين گاهى در كنار اصحابش ساكت مى ماند آنگاه به سوى قبر پيامبر رفته و گونه هايش را بر روى قبر پيغمبر مى گذاشت و سپس برمى گشت، به وى اعتراض كردند كه اين چه كارى است انجام مى دهى؟ پس ابن منكدر گفت: وقتى به مشكل و خطرى مبتلا مى شوم براى طلب شفاء به قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله)مراجعه مى كنم، و گاه خود را به بعضى از جاهاى مسجد در صحن شريف مى ماليد، سؤال كردند: چرا چنين مى كنى؟ گفت: در خواب ديدم كه پيامبر اينجا بود».
  5. «قال ابن قدامة الحنبلي في المغني: ويستحبّ الدفن في المقبرة التي يكثر فيها الصالحون والشهداء لتناله بركتهم، وكذلك في البقاع الشريفة.

هذه هي السنّة التي دأب عليها الصحابة والتابعون في التبرّك بقبر النبي(صلى الله عليه وآله) والاستشفاء بتربته، ولم يخالفهم فيها إلاّ ولاة بني اُمية الظلمة من أمثال مروان بن الحكم طريد رسول الله (صلى الله عليه وآله) الذي لعنه الله وهو في صلب أبيه، كما أخبرت بذلك عائشة وعبدالله بن الزبير;[67] ابن قدامه حنبلى در كتاب «مغنى» گفته: دفن شدن در قبرستانى كه صلحا و شهداء در آن زياد مدفون هستند، مستحب است، زيرا در جوار خوبان و به بركت آنان، ميت آرام مى گيرد. تبرك جستن به قبر شريف پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) و طلب شفا از تربت ايشان سنت و سيره صحابه و تابعين بوده، و با اين سنت حسنه كسى مخالفت نورزيده مگر حكام ستمكار بنى اميه، مثل مروان بن حكم كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)او را از مدينه اخراج كردند و مورد لعن خداوند قرار گرفت، در حالى كه هنوز به دنيا نيامده بود، همانطور كه از عائشه وعبدالله بن زبير نقل شده».

ردّ بر اين تيميّه

قرنهاست كه مسلمانان جهان، طبق يك سيره حسنه و سنت پذيرفته شده و با پيروى از روايات وارده از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، بر سر قبور اولياى خدا و بزرگان دين حاضر مى شوند و با اداى احترام نسبت به آنان، قبورشان را زيارت مى كنند و از ارواح مقدسه آنها كسب فيض مى نمايند و به ياد ارزشها و اصالتهايى مى افتند كه اين بندگان خوب خدا، همواره منادى آن بوده اند.

با وجود اين، در نيمه اوّل قرن هشتم، شخصى به نام ابن تيميه (عليه لعائن الله) ظاهر شد و زيارت قبور را نوعى بدعت دانست و با تمسك به مطالب سست و غير مستند، به حرمت آن فتوا داد و سفر براى زيارت قبور، حتى قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله)را نامشروع خواند.

علماى مذاهب، حتّى حنبلى ها از ابن تيميه كه خود را حنبلى مى دانست روى برگردانيدند و او را گمراه دانستند; مثلاً «يافعى» درباره او گفته:

«ابن تيميه مسائل غريبى آورد كه بر او انكار كردند و از قبيح ترين سخنان او اين كه او از زيارت قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نهى كرد».

ابن حجر عسقلانى نوشته:

«فقيه مالكى به كفر او حكم داد و در دمشق اعلام شد كه هر كس عقيده ابن تيميه را داشته باشد، خون و مال او حلال است».

يكى از مطالب عمده ابن تيميه و اتباع او (وهابى ها) اين است كه آنها سفر براى زيارت قبور، حتى زيارت قبر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را، نامشروع بلكه مساوى با شرك مى دانند.

ابن تيميه در ذيل حديثى كه از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) در بخارى و مسلم نقل شده (لا تشدّ الرحال إلاّ إلى ثلاثة مساجد; المسجدالحرام والمسجد الأقصى ومسجدي هذا;[68] بار سفر بسته نشود مگر براى سه جا: مسجدالحرام، مسجدالأقصى و اين مسجد من) مى گويد: «اگر كسى براى زيارت قبر حضرت ابراهيم و يا قبر پيامبر اسلام نذر كند، وفا به اين نذر واجب نيست; زيرا از سفر كردن به اين محل ها نهى شده است».

همچنين ابن تيميه در منهاج السنه، با وارد ساختن تهمتهاى ناروا به شيعه، از اين كه شيعيان قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اولياى خدا(عليهم السلام) را زيارت مى كنند، آنها را به يهود و نصارى تشبيه مى كند و حتى شيعه را به خاطر اين عمل، مشرك مى داند و جالب اين كه به صورت «اِنْ قيلِ» از خود مى پرسد كه: تنها شيعه به زيارت قبور نمى رود بلكه بسيارى از اهل سنت هم چنين مى كنند، پس چرا فقط شيعه را متهم مى كنى؟ و پاسخ مى دهد:

«درست است كه بسيارى از اهل سنت هم به زيارت قبور مى روند، آنها هم كار حرام مى كنند و گمراه هستند ولى گمراهى شيعه بيشتر است!»

و بدينگونه خود ابن تيميه اعتراف مى كند كه اكثريت مسلمانان از شيعه و سنى زيارت قبور اولياى خدا را مشروع مى دانند و آن را انجام مى دهند.

ابن تيميه نه تنها سفر براى زيارت قبور را جايز نمى داند بلكه اساس زيارت قبور و از جمله زيارت قبر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)را ولو براى ساكنين مدينه جايز نمى داند و رواياتى را كه درباره زيارت قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد شده، رد مى كند و آنها را ضعيف و جعلى مى داند.

ثواب داشتن زيارت قبور انبياء و ائمه(عليهم السلام) و شهداء و صلحا از مسلمات نزد شيعه اثنى عشرى است و در اين خصوص از ائمه اطهار(عليهم السلام)روايات فراوانى وارد شده است و اشكالى هم كه از طرف اهل سنت در خصوص زيارت وارد شده، قابل نقض از متون و صحاح خودشان مى باشد كه قبلاً متعرض بعضى از آنها شديم[69].

با توجه به احاديث منقول در متون اهل سنت و گفتار آنها در خصوص احاديث بخارى و مسلم (كه اگر حديثى در مسلم و يا بخارى وارد شد دال بر آن است كه آن حديث متفق عليه است و مى توان بدان عمل نمود زيرا كه روايت صحيح است) ديگر بهانه اى براى شبهه افكنى باقى نمى ماند.

روشن است كه علاقه زياد و عشق و محبت به اين كار فرمان مى دهد و اين نوعى احترام و بزرگداشت است و مردم به تناسب شوقشان حالات متفاوتى دارند. بعضى ها وقتى قبر را مى بينند، بى اختيار به سمت آن مى شتابند، برخى هم با تاخير و درنگ رفتار مى كنند.

مسئله عزادارى

عزادارى شيعه براى اولياى خدا كه ائمه اثنى عشر(عليهم السلام) و اولادشان مى باشند سنّتى حسنه است كه خود رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بر جاى گذاشت و اهل سنت در متون خود بدان اعتراف دارند:

عايشه نقل مى كند كه:

حضرت سيدالشهداء امام حسين(عليه السلام) هنگامى بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)وارد شد كه وحى در حال نزول بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نشسته بودند و امام حسين(عليه السلام)بر شانه ايشان سوار شد و شروع به بازى كرد. جبرئيل گفت: اى رسول خدا، امت تو بعد از تو فتنه به پا خواهند كرد و فرزند تو (امام حسين(عليه السلام)) را بعد از رحلتت خواهند كشت و آنگاه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) دست خود را بلند كرده، جبرئيل خاك سفيدى به ايشان(صلى الله عليه وآله)داد و گفت: در اين زمين كه نامش طف است فرزندت كشته خواهد شد.

هنگامى كه جبرئيل رفت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در حالى كه اشك مى ريختند و آن خاك در دستشان بود به طرف اصحاب حركت كردند كه در آن ميان ابوبكر، عمر، على، حذيفه، عمار و ابوذر بودند. اصحاب سؤال كردند: چرا گريه مى كنيد؟ رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: جبرئيل به من خبر داد كه فرزندم حسين در دشت كربلا شهيد خواهد شد و اين خاك سفيد را جبرئيل برايم آورد و به من خبر داد كه در سرزمين طف قبر اوست[70].

عده اى از علماى اهل سنت در كتب خود كلام رأس جالوت از علماى يهود را نقل كرده اند كه:

وقتى ما از كربلاء عبور مى كرديم، اسب ما رم كرد و ما به زمين خورديم و احساس ناراحتى كرديم، از پدرم سوال كردم كه چرا اين چنين حوادثى در عبور از كربلاء براى ما اتفاق افتاد؟ «قال كنّا نتحدّث أنّ ولد نبيّ مقتول في ذلك المكان»، گفت: پدرم گفت: پدران و بزرگان ما گفته اند كه فرزند يك پيغمبرى در اين مكان كشته خواهد شد. «فلما قتل الحسين قلنا هذا الذي نتحدث»، وقتى حسين شهيد شد، ما فهميديم خبرى كه بزرگان و انبياء گذشته به ما داده بودند، مراد حسين فرزند رسول اكرم (صلى الله عليه وآله)بوده است.[71]

و خوارزمى در (مقتل الحسين) و طبرى در (ذخائر العقبى) آورده اند: چون حسين(عليه السلام) بدنيا آمد، قنداقه او را خدمت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) آوردند، نگاهى به او كرد و قطرات اشكش جارى شد; خواهر أسماء بنت عميس عرض كرد: يا رسول الله، چرا گريه مى كنى؟ رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود: اين فرزندم را «تقتله الفئة الباغية من أمّتي»، گروه ستمكار و ياغى از امتم او را خواهند كشت، «ولا أنالهم الله شفاعتي». خداوند شفاعت من را به اينها قسمت نكند.[72]

و حاكم نيشابورى نقل مى كند: وقتى امام حسين (عليه السلام) يك ساله بوده، ام الفضل دختر حارث مى گويد:

روزى نبى مكرم (صلى الله عليه وآله) وارد شد و امام حسين (عليه السلام) را روى زانوانش نشاند و ديدم از چشمانش قطرات اشك جارى شد، عرض كردم:

«يا نبي الله بأبي أنت وأمّي ما لك؟ قال أتاني جبرئيل عليه الصلاة والسلام فأخبرني إنّ أمّتي ستقتل إبني هذا، فقلت: هذا؟ فقال نعم وأتاني بتربة من تربته حمراء».

پدر و مادرم فداى تو باد، تو را چه شده است؟ فرمودند: جبرئيل آمد و به من خبر داد: امت تو در آينده اين فرزندت را خواهند كشت، وبعد مقدارى از خاك قرمز كربلاء را به من داد.[73]

اهل سنت سيره پيامبر بزرگوار اسلام(صلى الله عليه وآله) را حجت و لازم الاتباع مى دانند; يعنى اگر در سيره و روش آن حضرت احراز گردد كه فعلى را انجام مى دادند با عدم وجود معارض، آن را تكليف مى دانند.

به گواهى متون اهل سنت، عزادارى براى اهل بيت(عليهم السلام) سابقه اى به درازاى تاريخ اسلام دارد و به حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله) و سيره آن بزرگوار برمى گردد. منابع تاريخى اهل سنت به وضوح اين نكته را بيان نموده اند كه آن حضرت نخستين فردى بود كه از شهادت فرزندش حسين بن على(عليه السلام)خبر داد و براى مظلوميت وى اشك ريخت.

در مسند احمد و ديگر كتب آمده است كه امام حسين(عليه السلام)فرمودند: ام سلمه به من خبر داد: جبرئيل نزد رسول خدا بود و تو پيش من بودى و ناگهان گريستى. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:

بگذار فرزندم را. من تو را رها نمودم، پيامبر تو را در آغوش كشيد. جبرئيل پس از ديدن اين منظره پرسيد: آيا دوستش دارى؟ پيامبر پاسخ داد: بلى. جبرئيل گفت: همانا امت تو به زودى او را خواهند كشت; آيا مى خواهى خاك سرزمينى را كه در آنجا كشته مى شود به تو نشان بدهم و آن را ببينى؟ گفت: بلى. پس جبرئيل بال هايش را گشود و زمين كربلا را نشان داد… پيامبر از آن حالت بيرون آمد و در دستش خاك سرخ بود…[74]

ابن سعد، از مورخان و رجال شناسان معروف اهل سنت، نقل مى كند: «على بن أبى طالب(عليه السلام) در يكى از سفرهايش از كربلا عبور مى كرد و عازم صفين بود و هنگامى كه به مقابل قريه ى نينوا رسيد، از همراهان پرسيد: نام اين سرزمين چيست؟ پاسخ داده شد: كربلا، با شنيدن نام كربلا، امام به گريه افتاد، به اندازه اى كه اشك هايش به زمين جارى شد. سپس فرمود: روزى بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)وارد شدم در حالى كه وى مى گريست. پرسيدم: چه چيزى شما را به گريه واداشته است؟ حضرت فرمود: جبرئيل چند لحظه قبل نزدم بود و به من خبر داد كه فرزندم حسين در كرانه فرات به قتل مى رسد; جايى كه به آن كربلا گفته مى شود. بعد جبرئيل مشتى از خاك آن را به من داد و من آن را بوييدم و نتوانستم جلوى اشك خود را بگيرم».[75]

از عبدالله بن وهب بن منبه روايت شده كه گفت: «ام سلمه به من خبر داد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شبى براى خوابيدن دراز كشيدند، سپس بيدار شدند در حالى كه گرفته و پريشان بودند. دوباره حضرت دراز كشيدند و خوابشان برد، بعد مضطرب و پريشان از خواب بيدار شدند. اين بار اضطراب وى غير از اضطرابى بود كه در مرتبه نخست مشاهده كردم. بار سوم حضرت دراز كشيدند و اين بار كه از خواب بيدار شدند، در دستشان تربت سرخى بود كه آن را مى بوسيدند. سپس من گفتم: يا رسول الله اين تربت چيست؟ حضرت فرمودند: جبرئيل به من خبر داد كه اين (اشاره به حسينش نمود) در زمين عراق كشته مى شود. به جبرئيل گفتم: خاك زمينى را كه حسينم در آنجا شهيد مى شود نشانم بده… و اين تربت همان سرزمين است»[76].

از سلمى نقل شده است كه: خدمت ام سلمه رسيدم و او گريه مى كرد. از ام سلمه پرسيدم: چرا گريه مى كنى؟ او در پاسخم گفت: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را ديدم (در خواب) سر و صورت و محاسن آن حضرت پر از خاك بود. عرض كردم: اى رسول خدا شما را چه شده است؟ حضرت فرمود: همين حالا شاهد كشته شدن حسينم بودم.[77]

از ابن عباس روايت شده است كه: پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را نيمه روز در خواب ديدم كه پريشان و خاك آلود بود و شيشه اى پر از خون در دست داشت. عرض كردم: اى پيامبر خدا، اين چيست؟ در جواب فرمود: اين خون حسين و اصحابش است كه امروز پيوسته در اين شيشه جمع كرده ام. ابن عباس گفت: آن روز را شمارش كردم و ضبط نمودم. بعدا معلوم شد كه حسين يك روز پيش از آن به شهادت رسيده بود.[78]

مجموع اين روايات و ساير اخبار مربوطه نشان مى دهد كه از نظر بزرگان اهل سنت شهادت امام حسين(عليه السلام) از سوى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)پيشگويى شده و به طور مكرر آن حضرت و برخى همسرانش از جمله ام سلمه و نيز امام اميرالمؤمنين على بن أبى طالب(عليه السلام) براى حسين(عليه السلام) به سوگوارى پرداخته اند.[79] روايات مزبور، مظلوميت حسين(عليه السلام) را يادآور شده و عزادارى براى ايشان را به عنوان يك سنت قابل پيروى و عمل تقرب بخش در بين آنان مطرح كرده اند.

نخستين سوگوارى ها

حضرت آدم(عليه السلام) در كربلا

در روايات ما آمده است: هنگامى كه حضرت آدم(عليه السلام) به زمين فرستاده شد. ميان او و همسرش «حوا» جدايى افتاد. آدم براى يافتن همسرش، به جستوجو پرداخت. در ميانه راه، گذارش به كربلا افتاد. پس بى اختيار، ابرى از غم، دلش را تسخير كرد و بر اثر لغزش به گودال قتلگاه افتاد با چشمى گريان و تنى مجروح سر به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا! بار ديگر، امرى مرتكب شده ام كه اين حال به من دست داده است؟ خطاب رسيد: «اى آدم! گناهى از تو سر نزده است، لكن در اين سرزمين، فرزند تو ـ حسين(عليه السلام)ـ را با ستم، به قتل مى رسانند». عرض كرد: خدايا حسين كيست؟ آيا از پيامبران است؟ ندا آمد: «نه، پيامبر نيست، ولى فرزند پيامبر آخر الزمان ـ محمد بن عبدالله ـ است». عرض كرد: خدايا! قاتل او كيست؟ خطاب آمد: «نامش يزيد است كه ملعون آسمان ها و زمين است». در اين هنگام به جبرئيل رو كرد و گفت: درباره قاتل حسين(عليه السلام) چه بايد كرد؟ جبرئيل گفت: «بايد او را لعن كرد». آدم(عليه السلام)چهار بار يزيد را لعن كرد و راه خود را در پيش گرفت و از سرزمين كربلا خارج شد.[80]

كشتى نوح(عليه السلام) در كربلا

وقتى حضرت نوح(عليه السلام) و همراهانش بر كشتى سوار شدند و كشتى بر امواج پر تلاطم آب سرگردان شد، مدتى در راه بودند كه ناگهان كشتى از حركت ايستاد. نوح(عليه السلام)، مضطرب و نگران با خود مى گفت: خدايا! چه شده است; چرا كشتى حركت نمى كند؟ ناگهان ندا آمد: «اى نبى الله! اين جا، سرزمينى است كه فرزند زاده خاتم الانبيا(صلى الله عليه وآله) و پسر اشرف اوليا كشته مى شود». نوح پرسيد: قاتل او كيست؟ ندا آمد: «قاتل او، ملعون آسمان ها و زمين است». نوح(عليه السلام)چهار بار قاتلان آن حضرت را لعن كرد تا سرانجام كشتى به راه افتاد و از غرق شدن نجات پيدا كرد.[81]

عبور حضرت ابراهيم(عليه السلام) از قتلگاه

حضرت ابراهيم(عليه السلام) در سفرى به سرزمين كربلا رسيد. آرام آرام با مركبش مى گذشت كه ناگهان به گودال قتلگاه رسيد و اسب، او را به زمين زد. ابراهيم(عليه السلام)زبان به استغفار گشود و عرض كرد: خدايا! از من، چه خطايى سر زده است كه به اين بلا دچار شدم؟ جبرئيل نازل شد و عرض كرد: «اى ابراهيم! از تو گناهى سر نزده است. در اين سرزمين، فرزند آخرين فرستاده خدا، ـ محمد بن عبدالله ـ را به قتل مى رسانند». پرسيد: قاتل او كيست؟ جبرئيل گفت: «قاتل او، ملعون آسمان ها و زمين است كه قلم، بر لوح اعظم، لعن او را نگاشته است». در اين هنگام، ابراهيم دست خود را به طرف آسمان بالا برد و در حق قاتلان آن حضرت، لعن و نفرين كرد. مركب ابراهيم نيز آمين گفت، پس ابراهيم خطاب به اسب گفت: تو چه مى دانى كه آمين گفتى؟ گفت: اى ابراهيم من افتخار مى كنم كه ابراهيم راكبم مى باشد و چون من ترا به زمين انداختم خجل شدم پس بعد دعايت آمين گفتم كه مزيد عذاب يزيد (لعنة الله عليه) باشد.[82]

گوسفندان اسماعيل و نياشاميدن آب فرات

اسماعيل گوسفندان خود را براى چرا به كنار رودخانه فرات برد، لكن چوپان به اسماعيل خبر داد كه گوسفندان از آب فرات نمى خورند! اسماعيل رو به درگاه الهى كرد كه جبرئيل نازل شد و گفت: از خود گوسفندان بپرس كه به زبان فصيح جوابت خواهند گفت: اسماعيل از گوسفندان سؤال كرد، چرا آب نمى خوريد؟ يكى از آنها گفت: به ما خبر رسيده فرزند تو و سبط محمد(صلى الله عليه وآله) در اينجا با لبى تشنه به شهادت مى رسد، اسماعيل از قاتل امام حسين(عليه السلام) سؤال كرد؟ گفتند: او ملعون اهل آسمان ها و زمين ها و جميع خلائق است، پس اسماعيل هم او را لعن نمود.[83]

 

حضرت موسى و يوشع در كربلا

حضرت موسى و يوشع بن نون گذارشان به كربلا افتاد، كفششان پاره و خارى به پايشان فرو رفته و خون جارى شد، موسى به خدا عرض كرد: بار خدايا چه لغزشى از من سر زد كه اينگونه بايد توبيخ شوم؟ خطاب آمد: اينجا قتلگاه حسين(عليه السلام) است و جارى شدن خون تو، براى موافقت با خون حسين(عليه السلام) است. موسى سؤال كرد، الهى حسين كيست؟ فرمود: او سبط محمد مصطفى و پسر على مرتضى است. موسى گفت: قاتلش كيست؟ فرمود: او لعين در لسان موجودات دريايى، وحوش و پرندگان است. پس موسى، يزيد ملعون را لعن كرده و يوشع آمين گفت.[84]

باد و حضرت سليمان(عليه السلام)

روزى حضرت سليمان(عليه السلام) بر بساط خود، در آسمان در حال حركت بود. ناگهان، باد به جنب و جوش افتاد و بساط سليمان از كنترل ولى خارج شد. سليمان(عليه السلام) تعجب كرد و وحشت و اضطرابى عجيب، سراپاى او را فرا گرفت. پرسيد: چه شده است؟ باد جواب داد: ما به قتل گاه حسين(عليه السلام)رسيده ايم. سليمان پرسيد: حسين(عليه السلام)كيست؟ باد گفت: او سبط محمد مختار و پسر على كرار است كه در اين سرزمين، به دست قومى جفاكار به قتل مى رسد. سليمان پرسيد: قاتلش كيست؟ پاسخ داد: او ملعون زمين و آسمان ها است. در اين هنگام، سليمان دست به آسمان برداشت و يزيد را لعن كرد. باد بساط سليمان را برداشت و از زمين كربلا دور كرد.[85]

حضرت عيسى(عليه السلام) و كربلا

حضرت عيسى(عليه السلام) در جمع حواريون از سرزمين كربلا مى گذشت، پس از شنيدن خبر قرار گرفتن شيرى بر سر راه عابران، جلو آمد و رو به شير گفت: چرا در اين راه نشسته اى و مانع رفت و آمد عابران هستى؟ حيوان به زبان آمد و گفت: يا نبى الله! نمى گذاريم از اين جا بگذرى، مگر آن كه بر يزيد، قاتل حسين، لعن كنى. عيسى پرسيد: حسين(عليه السلام)كيست؟ گفت: او سبط محمد نبى امى، و پسر على(عليه السلام) ولى و جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله)است. عيسى(عليه السلام)پرسيد: قاتل او كيست؟ شير گفت: ملعون چرندگان و پرندگان و درندگان بيابان ها است. به ويژه در ايام عاشورا. عيسى(عليه السلام)به همراه حواريان دست به آسمان برداشت و يزيد و قاتلان امام حسين(عليه السلام)را لعن كرد، آنگاه شير از سر راه كنار رفت و آنان از آن سرزمين گذشتند.[86]

گريه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) بر امام حسين(عليه السلام)

روايت شده كه فاطمه زهرا(عليها السلام) فرمود: روزى به محضر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)وارد شدم و فرزندم امام حسين را در حالى كه كودك بود در آغوش ايشان قرار دادم ناگهان ديدم رسول خدا شروع به گريه كردند؟ سؤال كردم جانم فداى شما چرا گريه مى كنيد؟ فرمود: اين جبرئيل است كه به من خبر داد امتم اين فرزندم را خواهند كشت. سؤال كردم از جبرئيل آيا اين فرزندم؟ گفت: آرى، آن گاه تربتى به من داد كه به رنگ خون بود… .[87]

على بن ابى طالب(عليهما السلام) در كربلا

ابن سعد در (طبقات) نقل مى كند: چون اميرالمؤمنين على بن ابى طالب(عليه السلام)در مسير صفين از كربلا گذشت و رو به روستاى نينوا بر كرانه فرات قرار گرفت، ايستاد و سؤال كرد: به اين سرزمين چه مى گويند؟ گفتند: كربلا. حضرت گريست تا آنكه زمين از اشكهايش تر شد. فرمود: روزى خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيدم كه مى گريست. سبب گريه را پرسيدم، فرمود: جبرئيل پيش من بود. مرا خبر داد كه فرزندم حسين(عليه السلام) در كنار فرات در جايى به نام كربلا كشته مى شود. مشتى از خاك آن را برداشت و داد تا بويش كنم، چشمانش پر از اشك شد.[88]

عزادارى زينب(عليها السلام) و اهل بيت سيدالشهدا(عليه السلام)

هنگامى كه يزيد سر مبارك سيدالشهداء(عليه السلام) را به مجلس آورد، حضرت زينب(عليها السلام) بى تاب شد: «أهْوَتْ إلى جَيبِها فَشَقَّتهُ ثمّ نادَتْ بِصَوْت حَزين تَفْزَعُ القلوبَ يا حُسيناه يا حَبيبَ رسولِ اللهِ يا ابْنَ مَكَّةَ ومِنى يا ابنَ فاطمةَ الزهراءِ سَيدة النساءِ يا ابْنَ بِنتِ المُصطفى[89]; اما چون نگاه زينب(عليها السلام) به سر بريده برادر افتاد گريبان چاك كرد سپس با صداى حزين كه قلب ها را مى سوزاند ناله سر داد و گفت: اى حسين من، اى حبيب رسول خدا، اى فرزند مكه و منى اى زاده فاطمه زهرا(عليها السلام)سرور بانوان و اى فرزند دخت رسول خدا…».

و همچنين در روايت دارد: «… فالتفتت زينب، فرأت رأس اخيها، فَنَطَحَتْ جَبِينَها بِمَقْدِمِ الْمَحْمِلِ، حتى رأينا الدَّمَ يَخْرُجُ مِنْ تَحْتِ قِناعِها، وأومأت اليه بخرقة و…[90]; حضرت زينب(عليها السلام)از كجاوه روى آورد سر برادرش را ديد و به سختى پيشانى خود را به چوب جلو كجاوه زد تا اينكه ديدم خون از زير مقنعه و روسرى او بيرون مى شد به طورى كه دشمنان هم ديدند».

شيخ مفيد (رحمه الله) مى فرمايد: حضرت زينب با امام حسين(عليه السلام) گفتگو كرد بعد از زمزمه هاى حضرت، «ثُمَّ لَطَمَتْ وَجْهَها وَهَوَتْ اِلى جَيْبِها فَشَقَّته وَخَرَّتْ مَغْشِيَّاً عَلَيْها;[91]

امام صادق(عليه السلام) در حق اهل بيت سيدالشهداء(عليه السلام) فرمود: «وَقَدْ شَقَقْنَ الْجُيُوبَ وَلَطِمْنَ الْخُدُودَ الْفاطِمياتُ، عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيّ(عليه السلام)وَعَلي مِثْلِهِ تُلْطَمُ الْخُدُودُ وَتُشَقُّ الْجُيُوبُ;[92] چيزى در زدن بر صورت به جز استغفار و توبه نيست، و زنان فاطمى در سوگ حسين(عليه السلام)گريبان چاك داده و به صورت زدند، و بر مثل حسين(عليه السلام) بايد گريست و گريبان چاك زد».

امام زمان(عليه السلام) در زيارت ناحيه مقدسه مى فرمايند: «فَلَمّا رَاَيْنَ النِساءُ جَوادكَ مَخْزِيّاً وَاَبْصَرْنَ سَرْجَكَ مَلْوِياً بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ، لِلشُّعُورِ ناشِرات وَلِلْخُدُودِ لاطِمات وَلِلْوُجُوهِ سافِرات وَبِالْعَوِيلِ داعِيات;[93] در اين هنگام كه اسب تو درمانده و خوار، با سرعت به سوى حرمت بازگشت، زنان كه اين صحنه را ديدند از خيام بيرون آمدند، در حالى كه موهايشان پريشان بود و بر سر و صورت خود مى زدند و با صداى بلند گريه و شيون مى كردند».

عزادارى توسط دشمنان

طبرى مورّخ سنّى جريان عبور خاندان امام حسين(عليه السلام) توسط لشكريان يزيد از مسير قتلگاه را يادآور شده و ذكر مصيبتى كه خواهرش زينب(عليها السلام) آن هنگام كه بدن غرقه به خون برادرش را ديد اينگونه گزارش مى كند: «يا محمداه، يامحمداه! درود فرشتگان آسمان بر تو! اين حسين است كه در بيابان افتاده، با خون خود آغشته گرديده، اعضايش قطه قطعه شده. يا محمداه! دخترانت اسير شده اند و اولادت از دم تيغ گذرانده شده اند كه بر پيكرشان باد مىوزد…» وى در ادامه مى افزايد: «با اين جملات و كلماتى كه زينب ادا كرد، دوست و دشمن اشك ريختند»[94]. طبرى همچنين از عزادارى در منزل يكى از دشمنان معروف امام حسين(عليه السلام) به نام خولى بن يزيد ازدى ياد مى كند كه سر امام را از عمرسعد تحويل گرفت و براى بشارت به عبيدالله بن زياد و گرفتن پاداش، پيش از ديگران به سوى كوفه حركت كرد، پس از آنكه با در بسته دارالاماره مواجه شد، به خانه برگشت و سر مبارك را در تنور يا صندوقچه اى پنهان داشت. زن حضرميه او پس از اطلاع، شروع به ناله و فرياد نمود، براى مظلوميت امام حسين(عليه السلام) و حادثه عاشورا، سخت گريست و منزل او را ترك گفت.[95]

سوگوارى سيدالشهدا(عليه السلام) و ساير قربانيان كربلا با انتقال اسرا به شام، نيز ادامه يافت و محفل جشن و شادمانى يزيد (عليه اللعنة والعذاب) را به مجلس عزا تبديل كرد. يزيد پس از ورود اهل بيت پيامبر(عليهم السلام)، سر امام حسين(عليه السلام)را در طشتى در مقابل نهاد و لب و دندان آن حضرت را به چوب بست و اشعارى را، كه نشانگر مستى او در رضايت از انتقام كشته گان بدر و احد بود، بر زبان راند. مردى از اهل بيت، كه اتفاقا از اصحاب پيامبر بود، تاب نياورد و خطاب به يزيد گفت: «آيا با نى بر لب و دندان حسين مى زنى؟ تو همانا چوبت را بر جايى مى زنى كه من خود ديدم پيامبر آن را مى بوسيد. اى يزيد! تو در روز قيامت محشور خواهى شد و ابن زياد شفيعت خواهد بود و اين سر مبارك در روز قيامت از راه مى رسد در حالى كه محمد (صلى الله عليه وآله)او را شفاعت مى كند…».[96]

عزادارى خاندان يزيد (عليه لعنة الله)

يزيد ملعون كه پس از ارتكاب جنايت كربلا همچنان بر تداوم خط جاهلى و ستم بيشتر اصرار مىورزيد و با بازماندگان عاشورا با كمال پستى و دنائت رفتار مى كرد، سرانجام در اثر فعاليت هاى تبليغى حضرت زينب(عليها السلام)و امام زين العابدين(عليهما السلام) و تنفر روزافزون مردم، مردم احساسات خود را ابراز كردند كه از جمله آن، گريه و سوگوارى حرمسراى يزيد است: «هنگامى كه اهل بيت وارد منزل يزيد شدند، هيچ زن و دخترى از خاندان يزيد باقى نماند مگر آنكه نزد اهل بيت آمدند و به سوگوارى پرداختند».[97]

گسترش عزادارى و سوگوارى

تنها عراق و شام نبود كه در غم از دست دادن اولاد پيامبر(صلى الله عليه وآله) و فاجعه عاشورا مى سوخت، بلكه خراسان در شرق نيز على رغم همه فعاليت هاى شديد فرهنگى و سياسى امويان و سپس عباسيان و فشار وحشتناك نظامى و امنيتى آنان، آن فاجعه عظيم را از ياد نبرد و مظلوميت همه جانبه خاندان پيامبر را با تمام وجود درك نمود; مظلوميتى كه با رخداد عاشورا آغاز و با شهادت زيد بن على بن حسين(عليه السلام) در سال 122 و شهادت يحيى بن زيد در سال 126 در خراسان ادامه يافت.

يعقوبى از مورخين سنى مى نويسد: «هنگامى كه زيد بن على به شهادت رسيد، در ميان شيعيان خراسان حركتى پديد آمد، آن ها مسائل خويش را آشكار كردند و لذا كسان ]اهل سنت[ زياد به نزد آن ها آمده به آن ها متمايل شدند. آن ها نيز جرايم اموى ها را در حق آل رسول(عليهم السلام)براى مردم بيان مى كردند، در آن ميان شهرى نبود مگر آنكه اين خبر فضاى آن را آكنده بود.»[98]

طبيعى است كه سوگوارى و عزادارى در آن زمان شيوه و آداب ويژه اى نداشت و صرفاً در بيان مظلوميت آل رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، و خصوصاً فاجعه عاشورا، متمركز بوده و جريان عاشوراى حسينى جلوه اى غير قابل انكار و بى مانند پيدا كرده بود. احساسات و عواطف فراوان مردم از آن همه مظلوميت و ستمديدگى غليان مى كرد و به دو صورت عشق به اولاد سيدالشهدا امام حسين بن على(عليه السلام) و نفرت از دشمنان آنان و دستگاه حاكم اموى بروز مى نمود.

پس از شهادت يحيى بن زيد «به محض اينكه از شدت اختناق و ارعاب حاكم اموى كاسته شد، احساس امنيت نسبى كردند، به مدت هفت روز در مناطق دور و نزديك براى يحيى بن زيد عزادارى كردند و در آن سال هر فرزندى كه به دنيا آمد اسمش را يحيى يا زيد گذاشتند به علت اندوه و دردى كه از اين حادثه بر مردم خراسان وارد شده بود».[99]

امام رضا(عليه السلام) در دهه محرم به طور منظم و همه ساله به سوگ جدشان امام حسين(عليه السلام) مى نشستند. دعبل خزاعى، از شاعران نامدار شيعه، مى گويد: خدمت مولايم امام رضا(عليه السلام) رسيدم، ديدم آن حضرت همراه اصحابش به سوگ نشسته است. آن بزرگوار با مشاهده من فرمود: اى دعبل مى خواهم شعرى بگويى; زيرا اين روزها، ايام حزن و اندوه ما اهل بيت است و روزهاى سرور دشمنان، بخصوص بنى اميه است. اى دعبل، هركس بر مصيبت ما بگريد يا بگرياند اجرش با خداست. اى دعبل، هركس از چشمش بر مصيبت ما اشك بريزد و بگريد همراه ما و در زمره ما محشور مى شود. اى دعبل، هركس بر مصيبت جدم حسين بگريد البته خدا گناهان او را مى آمرزد. آن گاه دستور دادند پرده اى ميان ما و اهل حرم زدند و فرمودند: زنان و دختران در پس پرده بنشينند و در مصيبت جد خود بگريند. در اين هنگام به من فرمودند: اى دعبل! بر حسين (عليه السلام) مرثيه بخوان، مادامى كه تو زنده اى ياور و مدح كننده ما هستى; پس هرچه توانستى از يارى ما كوتاهى نكن. آن گاه من گريستم و اشعار زير را در آن مجلس عزا خواندم: اى فاطمه، اگر زنده مى بودى و مى ديدى كه حسين جنگيد و با لب تشنه در كنار نهر فرات كشته شد، در آن صورت اى فاطمه، نزد پيكرش بر سر و صورت مى زدى و اشك هايت را بر گونه و صورت جارى مى كردى. اى فاطمه، اى دخت بهترين انسان! برخيز و ماتم نما، اختران آسمان در بيابان ها افتاده اند. مقابرى در كوفه و قبرى در مدينه و ديگرى در فخ; درود و سلام بر همه آن ها. قبورى در كنار رودخانه در جنب كربلا كه حجله گاه هاى آن ها بر كرانه فرات است بر لب فرات با لب عطشان جان باختند. اى كاش پيش از حسين جان مى دادم. به خدا شكايت مى كنم كه ذكر مصيبت آن ها به من جام عزا و بى تابى را نوشانده است. دختران «زياد» در قصرها مصون بودند، اما دختران پيامبر (صلى الله عليه وآله)هتك حرمت مى شدند. خاندان زياد در قلعه در امنيت بودند و اهل بيت پيامبر در بيابان ها اسير. خاندان پيامبر حرمتشان شكسته مى شد و به اسارت برده مى شدند و دودمان زياد در پس پرده و با امنيت مى زيستند.[100]

 

 

[1]. كامل الزيارات، ص 41، ح 4; وسائل الشيعه، ج 14، ص 332 .

[2]. عن الصادق(عليه السلام) عن أبيه إنّ النبي (صلى الله عليه وآله) قال: «من زارنى حيّاً وميّتاً كنت له شفيعاً يوم القيامة». (بحارالانوار، ج 97، ص 139، ح 2; أبواب زيارة النبي(صلى الله عليه وآله) وسائر المشاهد في المدينة)

[3]. قال اميرالمؤمنين(عليه السلام): «أتمّوا برسول اللّه (صلى الله عليه وآله) حجّكم إذا خرجتم إلى بيت اللّه، فإنّ تركه جفاء وبذلك اُمرتم، وأتمّوا بالقبور التي ألزمكم اللّه عزّوجلّ زيارتها وحقّها واطلبوا الرزق عندها». (بحارالانوار، ج 97، ص 139، ح 3)

[4]. عن أبي عبداللّه (عليه السلام) قال: «… ولو تركوا زيارة النبي(صلى الله عليه وآله) لكان على الوالي أن يجبرهم على ذلك وعلى المقام عنده، فإن لم يكن لهم اموال أنفق عليهم من بيت مال المسلمين». (وسائل الشيعه، ج 8، ص 16، ح 2)

[5]. عن عبداللّه بن عمر قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله): «من زار قبري وجبت له شفاعتي». (سنن دار قطنى، ج 2، ص 244، ح 2669; ميزان الاعتدال، ج 4، ص 226; لسان الميزان، ج 6، ص 135)

[6]. عن حاطب بن أبي بلتعة قال: قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله): «من زارني بعد موتي فكأنّما زارني في حياتي». (سنن دار قطنى، ج 2، ص 244، ح 2668; ميزان الاعتدال، ج 4، ص 286)

[7]. عن أنس بن مالك عن النبي (صلى الله عليه وآله) قال: «من زارني بالمدينة محتسباً كنت له شفيعاً… (شوكانى، نيل الأوطار، ج 5، ص 179; الجامع الصغير، ج 2، ص 606; كنز العمال، ج 15، ص 652)

[8]. سوره نساء، آيه 64.

[9]. سوره احزاب، آيه 21 .

[10]. عن عبداللّه بن مسعود قال: قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله): «حياتي خير لكم تحدّثون واُحدّث لكم و وفاتي خير لكم تعرض عليّ أعمالكم فما رأيت من خير حمدت اللّه عليه وما رأيت من شرّ استغفرت اللّه لكم». (مجمع الزوائد، ج 9، ص 24; كنز العمال، ج 11، ص 407; الطبقات الكبرى، ج 2، ص 194)

[11]. مستدرك الصحيحين، ج 2، ص 248 .

[12]. واقدى، فتوح الشام، ج 1، ص 244 .

[13]. عن أبي هريرة قال: قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله) حين مرّ على شهداء اُحُد: «أشهد أنّ هؤلاء شهداء عنداللّه يوم القيامة فأتوهم و زوروهم والذي نفسي بيده لا يسلّم عليهم أحد إلى يوم القيامة إلاّ ردّوا عليه». (المستدرك على الصحيحين، ج 2، ص 248; كنز العمال، ج 10، ص 381; تفسير القرطبى، ج 14، ص 16)

[14]. عن طلحة بن عبيداللّه قال: «خرجنا مع رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) يريد قبورالشهداء… فلمّا جئنا قبور الشهداء قال: هذه قبور إخواننا». (سنن ابى داود، ج 1، ص 453، ح 2043 ; سبل الهدى والرشاد، ج 8، ص 384)

[15]. علي بن الحسين(عليهما السلام) عن أبيه قال: «كانت فاطمة تزور قبر عمّها حمزة في كلّ جمعة فتصلّي وتبكي عنده». (سنن بيهقى، ج 4، ص 78; المستدرك، ج 1، ص 377 و ج 3، ص 28; تلخيص الحبير، ج 5، ص 249)

[16]. «عن ابن عبّاس: جاء أبوبكر وعلي يزوران قبر النبي(صلى الله عليه وآله) بعد وفاته بستة أيام…». (الرياض النصره في مناقب العشرة، ج 3، ص 118; المناقب خوارزمى، ص 297; جواهر المطالب في مناقب الامام على(عليه السلام)، ج 1، ص 58)

[17]. «منيب بن عبدالله بن أبي أمامة، عن أبيه قال: رأيت أنس بن مالك أتى قبر النبي (صلى الله عليه وآله)فوقف فرقع يديه حتّى ظننت أنّه افتتح الصلاة، فسلّم على النبي (صلى الله عليه وآله) ثمّ انصرف». (شعب الايمان، ج 3، ص 491، ح 4164; الدر المنثور، ج 1، ص 237; امتاع الاسماع، ج 14، ص 618)

[18]. «عن نافع أنّ ابن عمر كان إذا قدم من سفر دخل المسجد ثم أتى القبر فقال: السلام عليك يا رسول الله…». (الطبقات الكبرى، ج 1، ص 78; السنن الكبرى، بيهقى، ج 5، ص 245; معرفة السنن والآثار، ج 4، ص 268)

[19]. «عن عبدالله بن دينار أنّه قال رأيت عبدالله بن عمر يقف على قبر النبي(صلى الله عليه وآله) ثم يسلّم على النبي(صلى الله عليه وآله) ويدعو…». (سنن ابى داود، ج 2، ص 218، رقم 23043)

[20]. «لمّا كان أبو عبيدة مغازياً بيت المقدس، أرسل كتاباً إلى عمر مع مسيرة بن مسروق يستدعيه الحضور، فلمّا قدم ميسرة مدينة رسول الله(صلى الله عليه وآله) دخلها ليلاً، ودخل المسجد وسلّم على رسول الله(صلى الله عليه وآله) وعلى قبر أبي بكر…». (شفاء السقام، ص 144)

[21]. «عن علي بن أبي طالب قال: قدم علينا أعرابيّ بعدما دفنّا رسول الله(صلى الله عليه وآله) بثلاثة أيّام، فرمى بنفسه على قبر النبي (صلى الله عليه وآله) وحثا من ترابه على رأسه، وقال: يا رسول الله، قلت فسمعنا قولك ووعيت عن الله، فوعينا عنك، وكان فيما أنزل الله عليك: (وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً)، وقد ظلمت نفسي وجئتك تستغفر لي فنودي من القبر: أنّه قد غفر لك». (تفسير ثعلبى، ج 3، ص 339; كنز العمال، ج 2، ص 285، ح 4322 و ج 4، ص 259)

[22]. «عن داود بن أبي صالح، قال: أقبل مروان يوماً، فوجد رجلاً واضعاً وجهه على القبر، ]فأخذ برقبته[ فقال: أتدري ما تصنع؟ فأقبل عليه، فإذا هو أبو أيّوب، فقال: نعم، جئت رسول الله(صلى الله عليه وآله) ولم آت الحجر، سمعت رسول الله(صلى الله عليه وآله) يقول: لا تبكوا على الدين إذا وليه أهله، ولكن ابكوا عليه إذا وليه غير أهله». (تاريخ مدينه دمشق، ج 57، ص249; وفاء الوفاء، ج 4، ص 184; مسند احمد، ج 5، ص 422; المستدرك، ج 4، ص 515)

[23]. عن شهر بن حوشب قال: «لمّا أسلم كعب الأحبار عند عمر و هو في بيت المقدس، فرح عمر بإسلام كعب الأحبار ثم قال: هل لك أن تسير معي إلى المدينة فتزور قبر النبيّ وتتمتّع بزيارته؟ قال: نعم يا أميرالمؤمنين أنا أفعل ذلك». (واقدى، فتوح الشام، ج 1، ص 244)

[24]. عن أبي الدرداء: «إنّ بلالاً رأى في منامه النبيّ (صلى الله عليه وآله) وهو يقول له: ما هذه الجفوة يا بلال؟ أما آن لك أن تزورني يا بلال؟ فانتبه حزيناً وجلاً خائفاً فركب راحلته و قصد المدينة فأتى قبر النبيّ فجعل يبكي عنده ويمرّغ وجهه عليه و…». (تاريخ مدينة دمشق، ج 7، ص 137; اسد الغابة، ج 1، ص 208; سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 358; تاريخ الاسلام، ج 17، ص 67; اعانة الطالبين، ج 1، ص 267; نيل الاوطار، ج 5، ص 180)

[25]. صحيح مسلم، ج 3، باب ما يقال عند دخول القبور، ص 64; سنن ابن ماجة، ج 1، ص 494; مسند احمد، ج 5، ص 360 .

[26]. «فقدته (تعني النبي(صلى الله عليه وآله)) فإذا هو بالبقيع. فقال: السلام عليكم دار قوم المؤمنين، أنتم لنا فرط ونحن بكم لاحقون اللّهمّ لا تحرمنا أجرهم ولا تفتنا بعدهم». (سنن ابن ماجه، ج 1، ص 493، ح 1546)

[27]. سنن ابن ماجه، ج 1، باب ما جاء في زيارة القبور، ص 113 .

[28]. «سألت أبي عن مسّ الرجل رمّانة المنبر يقصد التبرك وكذلك عن مسّ القبر فقال: لا بأس بذلك، وفي كتاب «العلل ومعرفة الرجال» ما نّصه: سألته ـ أي الإمام أحمد ـ عن الرجل يمسّ منبر النبيّ (صلى الله عليه وآله) ويتبرك بمسه ويقبله ويفعل بالقبر مثل ذلك ـ أي يمسّه ويقبله أيضاً ـ أو نحو هذا يريد التقرّب إلى الله جلّ و عزّ فقال: لا بأس بذلك». (مستدرك حاكم، ج 4، ص 515; وفاء الوفاء، ج 2، ص 410; العلل احمد بن حنبل، ج 2، ص 492)

[29]. سوره يوسف، آيه 93 .

[30]. صحيح البخارى، ج 7، ص 57; فتح البارى، ج 10، ص 298; عمدة القارى، ج 22، ص 48، ح 5896.

[31]. اسد الغابة، ج 4، ص 387.

[32]. الطبقات الكبرى، ج 5، ص 406.

[33]. الطبقات الكبرى، ج 7، ص 25.

[34]. سير اعلام النبلاء، ج 11، ص 337.

[35]. صحيح البخارى، ج 1، ص 50; عمدة القارى، ج 3، ص 37.

[36]. امتاع الاسماع، ج 10، ص 51.

[37]. صحيح البخارى، ج 6، ص 252; السنن الكبرى، ج 1، ص 31; عمدة القارى، ج 21، ص 205.

[38]. صحيح البخارى، ج 4، ص 47; فتح البارى، ج 10، ص 86; عمدة القارى، ج 21، ص 205.

[39]. صحيح البخارى، ج 6، ص 252; عمدة القارى، ج 21، ص 204 .

[40]. الإصابة، ج 5، ص 276; اسد الغابة، ج 4، ص 176.

[41]. البداية والنهايه، ص 201، ح 3، سيره ابن هشام، ص 144، ح 2; دلائل النبوة البيهقى، ص 510، ح 2 .

[42]. مسند احمد، ص 520، ح 7، ح 26574; الطبقات، 313/8.

[43]. تاريخ مدينه دمشق، ج 69، ص 37; الاصابة، ج 8، ص 426 .

[44]. اسدالغابة، 539/5، حرف الكاف، ترجمة كلثم، رقم 7243; سنن ابن ماجه، 1132/2.

[45]. البداية والنهاية، 6/6; السيرة النبوية، ج 4، ص 709.

[46]. صحيح البخاري، 51/7، كتاب اللباس، باب خاتم الفضة، الاستيعاب بهامش الإصابة، 494/2; ترجمة عمرو بن سعيد بن العاص، صحيح مسلم، 1656/3، النسائي، 196/8، أبي داود، 88/4; مسند أحمد، 96/2، ح 4720.

[47]. صحيح البخاري، ج 2، ص 14 و ج 7، ص 40; مسند أحمد، 456/6، ح 22318; سنن ابن ماجة، 1177/2.

[48]. صحيح البخارى، ج 7، ص 82; فتح الباري، 144/3، 28 باب من استعد الكفن في زمن النبي(صلى الله عليه وآله) فلم ينكر عليه، ذيل الحديث 1277.

[49]. تبرّك الصحابة، 17; تاريخ الإسلام للذهبي، 412/2; السيرة الحلبية، 242/3; تاريخ الخلفاء للسيوطي، ص 19.

[50]. صحيح البخاري، 74/2; كتاب الجنائز، باب يجعل الكافور في آخره، صحيح مسلم، 647/2; مسند أحمد، 556/7، ح 26752، السنن الكبرى للبيهقي، 547 /3، باب 34، ح 6634، 6/4، باب 72، ح 6764; سنن النسائي، 31/4.

[51]. الإصابة، 102/2، حرف السين القسم الأوّل.

[52]. صحيح البخارى، ج 7، ص 50.

[53]. مسند أحمد، 357/4، ح 14606; فتح الباري، 210/5; الطبقات، 10 / 1 / 1.

[54]. كنز العمال، 697/16، ح 46389، وفيه عن أبي هريرة أيضاً.

[55]. صحيح البخاري، 234/3.

[56]. الطبقات، 254/1، ذكر منبر الرسول، الثقات لابن حبان، 9; الانساب، ج 4، ص 426.

[57]. الطبقات الكبرى، 254/1، ذكر منبر الرسول.

[58]. المعجم الأوسط، 94/1; الجامع الصغير للسيوطي، 728; كنز العمال، 88/6، ح 14967; والذهبي في تلخيصه مجمع الزوائد، 22/4; وفاء الوفا للسمهودي، 410/2; شفاء الأسقام للسبكي، 152.

[59]. الروض الفائق، 380; المواهب اللدنية للقسطلاني، 583/4; مشارق الأنوار، 121/1; وفاء الوفا، 1399/4; كنز العمال، 386/2، ح 4322 و 259 /4، ح 10422.

[60]. رواه كل من: ابن الجوزي في وفاء الوفا في فضائل المصطفى، 819، ح 1538; وابن سيد الناس في السيرة النبوية، 432/2; والقسطلاني في المواهب اللدنية مختصراً، 563/4; والقاري في شرح الشمائل، 210/2; والشبراوي في الاتحاف، 330; والسمهودي في وفاء الوفا، 1405/4; سير أعلام النبلاء، 134/2 وغيرهم.

[61]. وفاء الوفا للسمهودي، 1405/4.

[62]. تاريخ دمشق لابن عساكر، 137/7; مختصر تاريخ دمشق، 118/4، 265/5; تهذيب الكمال، 289/4; اُسد الغابة، 244/1; وفاء الوفا للسمهودي، 1356/4; شفاء السقام، 53; مشارق الأنوار، 121/1.

[63]. سبل الهدى والرشاد، ج 12، ص 345 .

[64]. يعني قبر النبي(صلى الله عليه وآله).

[65]. وفاء الوفا، 547/2.

[66]. وفاء الوفاء، 444/2 عن أبي خيثمة زهير بن حرب قال: حدثنا مصعب بن عبدالله، حدثنا إسماعيل بن يعقوب التيمي.

[67]. مجمع الزوائد، 241/5; الاستيعاب، 425/3، ترجمة مروان بن الحكم، وترجمة مروان بن الحكم من اُسد الغابة، 144/5، رقم 4841; السنن الكبرى للنسائي، 485/6.

[68]. صحيح البخارى، ج 2، ص 249; سنن ابن ماجة، ج 1، ص 452 .

[69]. صحيح مسلم، ج 1، ص 151; ج 3، ص 65; تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، ج 1، ص 146; تاريخ الشام، ابن عساكر، ج 6، ص 108; المنتظم، ابن جوزى، ج 5، ص 99; سنن ابن داود، ج 2، ص 72; صحيح بخارى، ج 2، ص 247 .

[70]. «دخل الحسين بن علي(عليه السلام) على رسول الله(صلى الله عليه وآله) وهو يوحى إليه، فبرك على ظهره، وهو منكب، ولعب على ظهره. فقال جبرائيل: يا محمّد، إنّ أمّتك ستفتن بعدك، وتقتلُ ابنك هذا من بعدك، ومدّ يعده فأتاه بتربة بيضاء، وقال: في هذه الأرض يُقتل ابنك، اسمها الطفّ.

فلمّا ذهب جبرئيل خرج رسول الله(صلى الله عليه وآله) إلى أصحابه والتربة في يده، وفيهم أبوبكر وعمر و علي وحذيفة وعمّار وأبو ذر وهو يبكي.

فقالوا: ما يبكيك يا رسول الله؟

فقال: أخبرنى جبرئيل أنّ ابني الحسين يقتل بعدي بأرض الطفّ، وجاءني بهذه التربة، فأخبرني أنّ فيها مضجعه». (مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 242; مجمع الزوائد، ج 9، ص 188; كنز العمال، ج 12، ص 123)

[71]. سير أعلام النبلاء للذهبى، ج 3، ص 291; تاريخ الطبرى، ج 4، ص 296; المعجم الكبير للطبرانى، ج 3، ص 111; تاريخ مدينه دمشق لإبن عساكر، ج 14، ص 200; تهذيب الكمال للمزى، ج 6، ص 410; تهذيب التهذيب لإبن حجر العسقلانى، ج 3، ص 301; مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 176.

[72]. مقتل الحسين للخوارزمى، ج 1، ص 88; ذخائر العقبى للطبرى، ص 119 .

[73]. هذا حديث صحيح علي شرط الشيخين. اين روايت بر مبناي صحيح مسلم و صحيح بخاري، صحيح است. (المستدرك علي الصحيحين للحاكم النيشابورى، ج 3، ص 176)

[74]. سبط ابن جوزى، تذكرة الخواص، ص 250; مسند احمد، ج 4، ص 127و 126; ذخائر العقبى، ص 164 و 146; تاريخ دمشق، ص 168.

[75]. تذكرة الخواص، ص 250; ابن حجر العسقلانى، تهذيب التهذيب، ج 2، ص 300; ابوبكر الهيثمى، مجمع الزوايد، ج 9، ص187.

[76]. محمدبن عبدالله الحاكم النيسابورى، المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 440; احمد بن عبدالله الشافعى، ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى، ص 147 ; ابوالقاسم سليمان ابواحمد الطبرى، المعجم الكبير، ج 3، ص 109.

[77]. محمد بن عبدالله الحاكم النيسابورى، المستدرك على الصحيحين، ج 5، ص 165.

[78]. المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 439; خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 1، ص 142; المعجم الكبير، ج 3، ص 110; النعيم المقيم لعترة النباء العظيم، ص 102.

[79]. محمد بن عبدالواحد الموصلى، مناقب آل محمد، ص 103.

[80]. بحار الأنوار، ج 44، ص 242 ـ 243; «وروي مرسلا أن آدم لما هبط إلى الأرض لم ير حوا فصار يطوف الأرض في طلبها فمر بكربلا فاغتم، وضاق صدره من غير سبب، وعثر في الموضع الذي قتل فيه الحسين، حتى سال الدم من رجله، فرفع رأسه إلى السماء وقال: إلهي هل حدث مني ذنب آخر فعاقبتني به؟ فاني طفت جميع الأرض، وما أصابني سوء مثل ما أصابني في هذه الأرض. فأوحى الله إليه يا آدم ما حدث منك ذنب، ولكن يقتل في هذه الأرض ولدك الحسين ظلما فسال دمك موافقة لدمه، فقال آدم: يا رب أيكون الحسين نبيا قال: لا، ولكنه سبط النبي محمد، فقال: ومن القاتل له؟ قال: قاتله يزيد لعين أهل السماوات والأرض، فقال آدم: فأي شئ أصنع يا جبرئيل؟ فقال: العنه يا آدم فلعنه أربع مرات ومشى خطوات إلى جبل عرفات فوجد حوا هناك».

[81]. بحار الأنوار، ج 44، ص 243; «وروي أن نوحا لما ركب في السفينة طافت به جميع الدنيا فلما مرت بكربلا أخذته الأرض، وخاف نوح الغرق فدعا ربه وقال: إلهي طفت جميع الدنيا وما أصابني فزع مثل ما أصابني في هذه الأرض فنزل جبرئيل وقال: يا نوح في هذا الموضع يقتل الحسين سبط محمد خاتم الأنبياء، وابن خاتم الأوصياء فقال: ومن القاتل له يا جبرئيل؟ قال: قاتله لعين أهل سبع سماوات وسبع أرضين، فلعنه نوح أربع مرات فسارت السفينة حتى بلغت الجودي واستقرت عليه».

[82]. بحار الأنوار، ج 44، ص 243; «وروي أن إبراهيم(عليه السلام) مر في أرض كربلا وهو راكب فرسا فعثرت به وسقط إبراهيم وشج رأسه وسال دمه، فأخذ في الاستغفار وقال: إلهي أي شئ حدث مني؟ فنزل إليه جبرئيل وقال: يا إبراهيم ما حدث منك ذنب، ولكن هنا يقتل سبط خاتم الأنبياء، وابن خاتم الأوصياء، فسال دمك موافقة لدمه. قال : يا جبرئيل ومن يكون قاتله؟ قال: لعين أهل السماوات والأرضين والقلم جرى على اللوح بلعنه بغير إذن ربه، فأوحى الله تعالى إلى القلم إنك استحققت الثناء بهذا اللعن. فرفع إبراهيم(عليه السلام)يديه ولعن يزيد لعنا كثيراوأمن فرسه بلسان فصيح فقال إبراهيم لفرسه: أي شئ عرفت حتى تؤمن على دعائي؟ فقال: يا إبراهيم أنا أفتخر بركوبك علي فلما عثرت وسقطت عن ظهري عظمت خجلتي وكان سبب ذلك من يزيد لعنه الله تعالى».

[83]. بحارالأنوار، ج 44، ص 243 ـ 244; «وروي أن إسماعيل كانت أغنامه ترعى بشط الفرات، فأخبره الراعي أنها لا تشرب الماء من هذه المشرعة منذ كذا يوما فسأل ربه عن سبب ذلك فنزل جبرئيل وقال: يا إسماعيل سل غنمك فإنها تجيبك عن سبب ذلك؟ فقال لها: لم لا تشربين من هذا الماء؟ فقالت بلسان فصيح؟ قد بلغنا أن ولدك الحسين(عليه السلام)سبط محمد يقتل هنا عطشانا فنحن لا نشرب من هذه المشرعة حزنا عليه، فسألها عن قاتله فقالت يقتله لعين أهل السماوات والأرضين والخلائق أجمعين، فقال إسماعيل: اللهم العن قاتل الحسين(عليه السلام)».

[84]. بحارالأنوار، ج 44، ص 244; «وروي أن موسى كان ذات يوم سائرا ومعه يوشع بن نون، فلما جاء إلى أرض كربلا انخرق نعله، وانقطع شراكه، ودخل الخسك في رجليه، وسال دمه، فقال: إلهي أي شئ حدث مني؟ فأوحى إليه أن هنا يقتل الحسين(عليه السلام) وهنا يسفك دمه، فسال دمك موافقة لدمه فقال: رب ومن يكون الحسين؟ فقيل له: هو سبط محمد المصطفى، وابن علي المرتضى، فقال: ومن يكون قاتله؟ فقيل: هو لعين السمك في البحار، والوحوش في القفار، والطير في الهواء، فرفع موسى يديه ولعن يزيد ودعا عليه وأمن يوشع بن نون على دعائه ومضى لشأنه».

[85]. بحار الأنوار، ج 44، ص 244; «وروي أن سليمان كان يجلس على بساطه ويسير في الهواء، فمر ذات يوم وهو سائر في أرض كربلا فأدارت الريح بساطه ثلاث دورات حتى خاف السقوط فسكنت الريح، ونزل البساط في أرض كربلا. فقال سليمان للريح: لم سكنتي؟ فقالت: إن هنا يقتل الحسين(عليه السلام) فقال ومن يكون الحسين؟ فقالت: هو سبط محمد المختار، وابن علي الكرار، فقال : ومن قاتله؟ قالت: لعين أهل السماوات والأرض يزيد، فرفع سليمان يديه ولعنه ودعا عليه وأمن على دعائه الإنس والجن، فهبت الريح وسار البساط».

[86]. بحارالأنوار، ج 44، ص 244 ـ 245; «وروي أن عيسى كان سائحا في البراري، ومعه الحواريون، فمروا بكربلا فرأوا أسدا كاسرا (1) قد أخذ الطريق فتقدم عيسى إلى الأسد، فقال له: لم جلست في هذا الطريق؟ وقال: لا تدعنا نمر فيه؟ فقال الأسد بلسان فصيح: إني لم أدع لكم الطريق حتى تلعنوا يزيد قاتل الحسين(عليه السلام) فقال عيسى(عليه السلام): ومن يكون الحسين؟ قال: هو سبط محمد النبي الأمي وابن علي الولي قال: ومن قاتله؟ قال: قاتله لعين الوحوش والذباب والسباع أجمع خصوصا أيام عاشورا فرفع عيسى يديه ولعن يزيد ودعا عليه وأمن الحواريون على دعائه فتنحى الأسد عن طريقهم ومضوا لشأنهم».

[87]. دلائل الامامة، ص 180; الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 129; المستدرك، ج 3، ص 177; كنز العمال، ج 12، ص 123.

[88]. طبقات، ج 7، ص 274; اخبار الطوال، ص 107; شرح احقاق الحق، ج 8، ص 147.

[89]. بحارالانوار، ج 45، ص 132; العوالم، ص 433; لواعج الاشجان، ص 222 .

[90]. بحارالانوار، ج 45، ص 115; العوالم، ص 373 .

[91]. ارشاد، شيخ مفيد، ص 94; اعيان الشيعة، ج 7، ص 138 .

[92]. تهذيب الاحكام، ج 8، ص 325; جامع الاحاديث الشيعة، ج 3، ص 492 .

[93]. بحارالانوار، ج 98، ص 240; المزار، ابن مشهدى، ص 504.

[94] و 2 . تاريخ الطبرى، ابوجعفر محمدبن جرير طبرى، ج 5، ص 455 ـ 456.

[96] و 2. تاريخ طبرى، ج 5، ص 465 و 464; العقد الفريد، ج 4، ص 358.

[98]. ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 326.

[99]. مسعودى، مروج الذهب و معادن الفضه، ج 3، ص 213; ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبين، ص 108; ابن اعثم، الفتوح، ج 4.

[100]. ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، ج 20، ص 148.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *