درس 17: دنباله كلام مرحوم نائينى ـ كلام مرحوم صاحب جواهر ـ كلام استاد
فرمودند در عالم معنى هيچ ربطى بين مفهوم و قيام نيست و هر كدام مستقلّند و ما احتياج پيدا مى كنيم كه در عالم معنى بين اين دو ارتباطى برقرار كنيم كه حروف براى ايجاد اين ارتباط است القيام للانسان ثابتٌ. آنى در خارج بين انسان و قيام، ارتباط است آن ارتباط، وجود براى اين ارتباطى كه حروف ايجاد كرده نيست كه اين از قبيل صورت باشد و و ذى الصورة. بلكه اين ارتباط در عالم معنى ارتباط ظلّى است. موجد ارتباط حروف نسبيّت هستند. ولى حروف غير نسبيّت موجد معناى اسمى هستند مثل يا زيدٌ كه ايجاد نداء مى كند كه معناى اسمى است. النداء را اگر بشنويد يك معناى خواندن در ذهن شما مى آيد ولى وجود و عدم در او مأخوذ نيست بخلاف ياء كه وقتى گفتيد يا زيدٌ نداء حقيقت محقّق مى شود. فردى را كه حرف ايجاد مى كند فى الخارج است و موطن آن خارج است ولى در حروف نسبيّت موطن ايجاد مدلول كلام است و در خارج چيزى موجود نمى شود. پس فرق است بين ايجاد معاملات وامور انشائية مثل امر و نهى. در موارد امر و نهى هم شما فردى از امر را موجود مى كنيد مى گوئيد اضرب زيداً.
در معاملات هم يك فردى از بيع را موجود مى كنيد مى گوئيد بعت هذا بهذا. ولى فرق امور انشائية اين است كه وعاء وجود، خارج است در خارج شما ملكية را ايجاد مى كنيد منتهى وجودش اعتبارى است و حقيقى نيست. بخلاف حروف نسبيّت كه موطن وجود، عالم معنى است عالم مدلول لفظ است. هر حرفى وضع شده براى ايجاد ربط خاصى بين اجزاء كلام مى بينيد كه معناى حرفى متدلّى به معناى اسمى است. ربط، مرتبطين مى خواهد. لذا هميشه معناى حرفى به معناى اسمى چسبيده است. پس معانى اسماء خطورى است ولى معانى حروف، ايجادى است. البته گاهى معناى لفظ خطورى است ولى يك جهت ايجادى هم دارد كه اين اسمهايى است كه شباهت بحرف دارند و مبنى مى شوند. پس اختلاف معانى و اسماء حروف ذاتى است. ايشان چيز ديگرى در كلامشان فرموده كه اى كاش نمى فرمود. فرموده: هميشه نظر متكلّمين به حروف، آلى است. نظر و قصد استقلاليش تفهيم معانى اسميّه است. اين حرف فقط، ربط بين دو معنى ايجاد مى كند لذا كانّ نظرش آلى مى شود ولى اين حرف درست نيست چون ما بالوجدان مى بينيم كه كثيراً ما غرض متكلم، تفهيم معناى حرفى است. در خارج شما مى دانيد كه قتلى واقع شده براى زيد و مى دانيد در خارج باغى هست و مسجدى هست. ولى نمى دانيد كه اين قتل در مسجد بوده يا در خيابان يا در باغ. به شما مى گوئيد قُتل زيدٌ فى المسجد. مراد او تنها تفهيم ظرفيت است به شما. خوب بر گرديم به اهل مطلب ايشان. از ايشان سوال شده كه حروف نسبى درست است ايجاد ربط مى كند ولى موضوع له حروف جيست كه با آن معنى ايجاد ربط مى كند؟ و به تعبير آخر: اينكه شما مى گوئيد بين دو معناى اسمى ايجاد ربط شده ما اين را قبول نداريم بايد اين را اثبات كنيد. معناى حرف ايجادى است معناى حروف چيزى است كه به واسطه آن ربط ايجاد مى شود.
و كلام در آن معنى است. گفته اند: آن معنى را ما معلوم مى كنيم و بعد معلوم مى شود كه چطور اين معنى، ربط را ايجاد مى كند. كانّ اين مسلك ثالث است در معانى حروف. گفته اند: معانى اسماء كلّى طبيعى هستند. مثل رجل كه شامل مطلق مرد مى شود. در جزئيات حقيقى هم اين جور است. زيد وضع شده بر ذات زيد كه حالاتى دارد كه در تمام حالات زيد است در حالی كه لفظ زيد بر هيچيك از حالات دلالت نمى كند. وضع بجهت تفهيم و تفهّم است. وقتى شخصى مى خواهد در مقام تفهيم و تفهّم معناى اوسع را بفهماند ربما غرضش متعلق مى شود كه حصّه اى از آن طبيعى را بفهماند. مثلاً شارع مى گويد الصلوة خير موضوع غرض شارع خبر از طبيعى الصلوة است ولى يك وقت شارع مى خواهد حكم حصه اى از صلوة را بيان كند بگويد الصلوة فى المسجد خيرٌ من الصلوة فى خارجها. به اين حصص، اسماء وضع نشده اند. حصّص اين كلّيات معمولاً اسم خاص برايش وضع نشده است. اگر ما بخواهيم اين حصّة را تفهيم كنيم بايد براى آن كلّى قيدى بياوريم. اين قائل مى گويد حروف وضع شده اند براى تقييد معانى اسماء البته مراد حروفى است كه بر مفردات داخل مى شوند نه بر جُمَل منتهى يك وقت تقييد به مكان مى شود فى را برايش وضع كرده اند و يك وقت تقييد به وسيله مى شود مى گويد كتبت بالقلم. و… حروف وضع شده اند براى تقييد معانى اى كه ذاتاً شيوع دارند. وقتى تقييد شد آن وقت ارتباط حاصل مى شود. ارتباط لازمه معانى حروف است. كه اين كلام صاحب جواهر است. خوب سؤال مى كنيم اگر كسى داخل مسجد شد، و به او گفتند فى المسجد سارقٌ. فى در اينجا چه چيزى را تقييد كرده است يا زيدٌ فى المسجد زيد كه قابل تغيير نيست، مسجد را هم كه تقييد نكرده ايم. سارق را هم كه تقييد نكرده ايم. يا مى گوئيم زيد كالاسد چه چيزى را تقييد كرده ايم؟ درست است در بعضى موارد حروف مقيّد مى شوند ولى چه جور؟ همان طور كه حروف براى ايجاد ربط وضع نشده اند براى تقييد هم وضع نشده اند. ما در وضع گفتيم، لفظ را علامت معنى قرار مى دهد واضع وقتى علامت شد. شما اعراب را حساب كنيد زيد قائمٌ زيد دلالت مى كند بر ذات با تشخّص. قائمٌ هم دلالت مى كند بر ذاتٌ ثبت له القيام. انطباق قيام بر زيد را چه چيزى مى فهماند؟ اين هئيت تركيبيّة مبتدا وخبر. اين هئيت بايد وضع شده باشد علامت باشد براى اتحاد وجودى. در لغت فارسى هم مى گويند زيد ايستاده است كه است را مى آورند براى دلالت بر اتّحاد.
اِعراب وضع شده است براى اينكه علامت باشد براى فاعلية و مفعوليّة. اينكه اعراب دلالت بر فاعلية مى كند در ضرب زيدٌ عمراً. زيد و عمرو دلالت بر آن وجود خارجى مى كند و ضرب هم دلالت بر تحقّق ضرب مى كند. امّا فاعل كيست؟ و مفعول كدام است؟ اعراب وضع شده براى دلالت بر خصوصيّتى كه در معناى ديگر است آن خصوصيّت، نفسيّة ندارد. خصوصيّت، فاعل بودن و مفعول بودن زيد و عمرو است. و خواهيم گفت كه حروف با اعراب فرقى در وضع ندارند. آن خصوصيّت، خصوصيّت خارجيه است. زيد در خارج فاعل است منتهى لفظ زيد از آن خصوصيت حكايت نمى كند اعراب او است كه به زيد آن خصوصيت را مى دهد آن وقت زيد با آن خصوصيت، حكايت از خصوصيت خارجى مى كند. معناى حرف هم حكايت از خارج مى كند ولى بتوسيط دادن خصوصيتى به معناى ديگر تا هر دو دلالت كنند بر خصوصيت در خارج. زيدٌ فى المسجد. اينكه زيد مظروف باشد و مسجد ظرف خودشان دلالتى بر اين ندارند. فى وضع شده براى اينكه به مسجد ظرفيتى بدهد براى زيد آن وقت مسجد و آن خصوصيت دلالت مى كند بر ظرفيت مسجد در خارج. حروفى كه داخل بر مفردات و جمل مى شوند وضع شده اند تا به مدخولشان خصوصيتى بدهد. مثلا نعم به زيد قائمٌ در جمله نظم زيد قائمٌ خصوصيت جواب بودن را مى دهد. فى الظرفية است يعنى به معناى ديگرى خصوصيّت ظرفية را مى دهد نه اينكه فى همان معناى ظرف را بدهد. وقتى به مسجد خصوصيت ظرفية و به زيد خصوصيت مظروفية را داد قطعاً اين دو با هم مرتبط مى شوند. اين دو معنى اگر كلى باشند تضييق هم حاصل مى شود مثل الصلوة في المسجد خيرٌ.