درس 11: كلام مرحوم كمپانى و ايروانى و نهاوندى در حقيقة وضع
در ذيل فرمايش مرحوم آخوند كمپانى فرموده اند: شبهه اى اين است كه بين لفظ و معنى ارتباط و اختصاصى هست الاّ اينكه اين ارتباط و اختصاص حقيقة وضع نيست. بلكه اين ارتباط لازمه وضع است و كلام در وضعى است لازم گرفته اين ارتباط را. اين وضع يك امر اعتبارى است. بعضى مفاهيم دو سنخ مصداق دارند، يك مصداق حقيقى دارند و داخل يكى از مقولات است. ولكن مصداق ديگرى هم كه دارد اعتبار است، نه داخل عنوان عرض است و نه داخل عنوان جوهر است. مثل عنوان طلب، كه يك سنخ از وجودش، حقيقى است كه موطنش نفس است و عرض بر نفس مى شود همان شوق مؤكّد است. و فرد ديگر طلب كه اعتبارى است به انشاء موجود مى شود مثل اطلب منك الذهاب الى ساحة القتال. كه گاهى اين طلب را امتحاناً انشاء مى كند و شوقى مؤكد ندارد. اعتباريات اصلاً و حقيقةً تحقّق ندارند. كانّ مرحوم كمپانى وضع را مانند طلب مى داند كه دو سنخ وجود دارد يك وجود حقيقى كما فى وضع الحجر على الحجر، كما في وضع العَلَمِ علي الارض كه مثلاً علامت بشود بر سرعت يا مسير. اين وضع، وضع حقيقى نيست. كانّ واضع كه مى گويد وضعت هذا الفظ لهذا المعنى، اين لفظ را برداشته و روى آن معنى گذاشته. و استشهاد كرده بر اعتبارى بودن اين وضع به دو شاهد. 1ـ اگر بخواهد اين، امر حقيقى شود يا بايد مابازاء داشته باشد در خارج مثل سواد و بياض، يا منشاء انتزاع داشته باشد در خارج مثل تحتيّة و فوقيّة و اين وضع از هيچ يك از دو قسم نيست. چون مى بينيم قبل از وضع لفظ، در خارج، وجود ثالثى نبوده كه ما بازاء آن وضع باشد يا منشاء انتزاع آن باشد. چون اضافه اى كه داخل مقوله است عرض است. و عرض، معروض مى خواهد و معروض يا بايد وجود خارجى داشته باشد كه در وضع لفظ اينجور نيست ما مى گوئيم اين اضافه حاصل است بين طبيعى اللفظ و طبيعى المعنى، وجود خارجى نمى خواهيم براى اين لفظ، و اگر بخواهيد بگوئيد اين اضافه مثل كلية و جزئية و جنسيّة و نوعية و امثال ذلك من الاضافات است از آنها هم نيست چون آنها ولو داخل مقوله هستند ولى معروضشان وجود ذهنى است. وضع اين جور نيست كه بين لفظ موجود در ذهن و معناى موجود در ذهن اضافه باشد. پس چون در اين وضع، نه وجود ذهنى معتبر است نه وجود خارجى پس داخل مقولات نيست.
2ـ شاهد دوّم اين است كه لفظ واحد به حسب اقوام، مختلف است لفظى در قومى يك معنى دارد و در قوم ديگر معناى ديگر. و اين نشانه اين است كه وضع، امر اعتبارى است نه حقيقى. چون موجود حقيقى كه عرض باشد يا ما بازاء دارد در خارج يا امر انتزاعى است. آسمان يك خصوصيتى دارد كه از او انتزاع فوقيّة مى شود و آن خصوصيّة يك امر تكوينى است. او ديگر قابل القاء نيست. چون منشاء انتزاع، امر حقيقى است. بخلاف اعتباريات كه قابل الغاء است، تا حالا سلطان بود حالا خلع شده ديگر سلطنتى نيست. اگر ملكية را الغاء كردند كه كمونيست ها كردند و همه چيز را ملك دوست دانستند. وضع هم قابل الغاء است. آن اعتبار هم عبارت است از وضع لفظ بر معنى و غرضش هم تفهيم و تفهّم است. امّا اينكه ايشان فرمودند وضع، از امور اعتبارى است نه حقيقى، اين درست است، و شاهد دوّمشان هم صحيح است. امّا شاهد اوّلشان قابل دفع است. ممكن است كسى بگويد بين عدم اللفظ و المعنى كه ارتباطى نيست پس ارتباط بين وجود لفظ و معنى است. آن وجود هم تارةً وجود لفظى است يا كتبى يا ذهنى يا خارجى. والاّ بين طبيعى اللفظ يعنى قطع نظر از وجودش با معنى ارتباطى باشد نه، در طرف اضافه وجود، ملحوظ است منتهى مطلق الوجود، نه وجود خارجى. وجود ذهنى يا كتبى يا لفظى هر كدام باشد كافى است. امّا نتيجه ايشان كه حقيقة الوضع همان سنخ اعتبار وضع الحجر على الحجر است، وجدان انسان مى گويد اين جور نيست. كسى كه مى گويد سمّيت ولدى با حمد. اين شخص لفظ را روى معنى گذاشته. علاوه بر اين، اگر حقيقة وضع آن باشد كه شما مى گوئيد بايد به معنى، موضوع عليه بگويند. و به لفظ موضوع. كما اينكه حجر فوق، موضوع است و حجر تحت، موضوع عليه است. و حال آنكه به معنى موضوع له مى گويند نه موضوع عليه. پس معلوم مى شود وضع به معناى گذاشتن نيست. امّا كلام مرحوم ايروانى: ايشان اوّل ادّعاء كرده كه دلالة الفاظ، ذاتى است. كسى كه تلفّظ مى كند الفاظى را، اينها دلالت مى كند كه در دل او چيزهايى است كه مى خواهد بگويد، اين، دلالتش ذاتى است. امّا اينكه چه در دل اوست؟ وضع براى تعيين معنى است چرا دلالة الفاظ ذاتى است؟
استشهاد كرده اند به استعمال لفظ فى نوعه و سنخه و مثله و شخصه. لفظ ربّما در نوعش حمل ميشود مثل لفظ ديز مهمل كه مراد از ديز، نوع اين لفظ است در حالى كه ديز اصلاً وضع نشده. من خيلى فكر كردم كه ايشان چه مى گويد نفهميدم. بعداً خواهيم گفت كه اينها را اصلاً استعمال لفظ در معنى نمى گويند. و اگر هم شد چه قرينه اى است كه دلالت لفظ بر معنى، ذاتى است. در اين مورد قرينه مى گذارند براى دلالة، ديگر دلالت، ذاتى نمى شود. بعد مى فرمايند: پس در تعيين دلالت لفظب بر معناى مخصوص ما احتياج به وضع داريم امّا حقيقة الوضع، محض ادّعاء و تنزيل است. ادّعاء اين است كه اين لفظ عين معنى است. منتهى عين كه حقيقة نمى تواند بشود، لذا مى شود تنزيلاً و ادّعاءً. ولى وجدان شاهد است كه وضع، ادّعا و تنزيل نيست. شما ملاحظه كنيد وضع در اعلام شخصيّة را. فرقى بين وضع در آنها و وضع در ساير معانى كلّية نيست. شما كه به مولود جديد مى گوئيد سمّيته باحمد اين مرادف است با جعلت لفظ احمد على هذا المولود. يعنى لفظ احمد را عين او قرار دادم. آيا اسماء خدا عين ذات واجب الوجودند كه تنزيل شده اند. امّا كلام مرحوم نهاوندى: كه فرموده حقيقة وضع، تعهّد است. شخصى متعهد مى شود كه من هر وقت گفتم احمد اين شخص را اراده كرده ام. واضع هم در وضع الفاظ متعهد شده كه هر وقت لفظ ماء را گفتم مرادم آب است. ديگران هم كه بعداً آمدند همين تعهّد را دارند چون بهمان زبان صحبت مى كنند. پس حقيقة وضع «تعهّد» است و استعمال، عمل به تعهّد است. و تعهّد را دارند چون بهمان زبان صحبت مى كنند. پس حقيقة وضع، «تعهّد» است و استعمال، عمل به تعهّد است. و تعهّد هم امر حقيقى است.