میرزا جواد تبریزی – مدرس آیت الله العظمی میرزا جواد تبریزی ره http://portal.tabrizi.org Sun, 21 Dec 2014 09:23:13 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=6.6.2 آداب المتعلمين استاد الفقهاء والجتهدین میرزا جواد تبریزی (ره) http://portal.tabrizi.org/?p=2767 Tue, 01 Oct 2013 10:13:38 +0000 http://ar.tabrizi.org/?p=2767 یحتوي هذا الكتاب من سيرة استاذ الفقهاء و المجتهدین المیرزا جواد التبریزی (قدس سره) الاخلاقية و كذا نصائحه التي جلّها ذافوائد و عَبِر.
و كذلك حاوية على نصايح جامعة و مفيدة لأجل تهذيب النفوس و بالخصوص للطلبة الذين هم في سن الشباب ولذا يعرّف هذا الكتاب بأنه كتاب جامع للأخلاق اللطيفة الطيبة .

——————————————————-

و تستطيعون شراء هذا الكتاب النفيس من كتاب فروشي اسماعيليان
الهاتف :۰۰۹۸۲۵۱۷۷۴۴۲۱۲
العنوان: قم – شارع المعلم – مقابل ثانوية ألامام الصادق (عليه السلام)

]]>
دروس خارج فقه / صلاة / درس ۲: اوقات نمازهای واجب http://portal.tabrizi.org/?p=5224 Sat, 26 Mar 2011 19:47:41 +0000 http://fa.tabrizi.org/?p=5224 دروس خارج فقه/ صلاة / درس ۲: بیان صاحب عروه (ره) در نمازهای واجب و اوقات آنها
صاحب عروه(ره) می فرماید: نمازهای واجب برای مکلف در شبانه روز، پنج تاست: صلاة الظهرین و العشائین و صلاة الفجر. صلاة صبح دو رکعت، صلاة الظهر و العصر هر کدام چهار رکعت، مغرب سه رکعت وعشا هم چهار رکعت است. بعد می فرماید: این رباعیات یعنی نمازهایی که چهار رکعت هستند، صلاة ظهر،عصر و عشاء در سفر قصر می شوند. امام بقیه ، یعنی صلاة مغرب و صبح و صلاة جمعه در سفر و در حضر فرقی نمی کنند. البته بنابر این که صلاة جمعه در سَفَر، مشروع باشد. ایشان می فرماید: صلوات نافله زیاد است، اما نوافلی که مال فرائض یومیه است، ضِعف فرائض هستند که در مجموع، این نوافل سی و چهار رکعت هستند. هشت رکعت مال صلاة ظهر که قبل از ظهر است، هشت رکعت مال صلاة العصر که قبل از عصر است،و چهار رکعت برای صلاة مغرب بعد از مغرب دو رکعت برای صلاة الصبح که سی و سه تا می شود و شارع ، رکعتین مِن جلوسٍ را برای صلاة عشاء ، نافله قرار داده است که این رکعتین عن جلوسٍ در ما نحن فیه، یک رکعت عن قیامٍ حساب می شود. لذا این سی و سه با یک رکعت عن قیامٍ ، سی و چهار رکعت می شود که ضِعف الفریضه است. این حکم که صلوات یومیه ، خَمس صلوات است، بین علمای مسملین از ضروریات است.
اما آنچه جای کلام است ، اوقات اینها است که اوقات صلوات الخمس در « فصل فی اوقات الصلوات »، بحث خواهد شد.درمقام، کلام در اعداد صلوات خمس است.
اما در صلوات الخمس، در دو جهت حث می کنیم: یک جهت راجع به فرائض است که از اول، چطور پنج نماز شده است؟ جهت ثانیه در عدد نوافل است، پنجاه ویک رکعت است، یا کمتر است؟ بعد از حلّ این مطلب، کلام در دو جهت واقع می شود: یک جهت در نافله عشاء است که آیا نافله عشا از نوافل صلوات یومیه است؟و اگر از صلوات یومیه باشد، باید جالساً خوانده شود یا قیاماً هم جایز است؟ صاحب عروه(ره) آن را از نوافل یومیه قرار داده و فرموده: احوط این است که عن جلوسِ خوانده شود، ولکن اگر قیاماً بخواند، افضل است. شبیه آنچه بعضی فقها در مسافر که در امکنه اربعه ، مخیرٌ بین قصر و تمام است می گویند: تمام افضل است ولکن احتیاط قصر است. در ما نحن فیه هم قیام افضل است ولکن احتیاط، در جلوس است. اگر این مساله اینجا حل شد، معنای عبارت فقها در آنجا هم معلوم می شود. داستان فرائض را ائمه: در روایات معتبره بیان فرموده اند.

استدلال به روایات در اوقات صلوات یومیه
داستان فرائض در روایات معتبره از طریق ائمه(علیهم السلام) بیان شده است. یکی صحیحه زراره است« محمد بن یعقوب، عن علی بن ابراهیم عن ابیه» این سند اول. « محمد بن یحیی العطار، عن احمد بن محمد» این هم سند دوم «وعن محمد بن اسماعیل ، یعنی کلینی عن محمد بن اسماعیل ، عن الفضل بن شاذان » سند سوم «جمیعا عن حماد بن عیسی، عن حریز، عن زرارة» روایت به این سه سند معتبر، نقل شده است از حماد بن عیسی عن حریز عن زراره ، زراره هم که معلوم است که از فقها است،نکاتِ دقیق اَحکام را از امام(ع) می پرسد. «قال: سالتُ ابا جعفر(ع) عَمّا فَرَضَ اللهُ عَزَّوجَلّ مِن الصلاة » از آن صلواتی که خدا فرض کرده است، پرسیدم. «فقال: خَمسُ صلواتٍ فی اللیل و النهار » درشب و روز پنج نماز است« فُقلتُ هل سَمّا هُنَّ اللهُ و بَیَّّنَهُنَّ فی کتابه» زراره می گویند: پرسیدم آیا خداوند اینها را در قرآنش اسم برده و بیان کرده است؟« قال: نَعَم» امام(ع) جواب دادند بله « قال الله تعالی» امام باقر(ع) توضیح می دهد که چطور خدا بیان کرده است« قال اللهُ لنبیِّه اَقِمِ الصلاةَ لدلوک الشمس الی غَسَقِ اللیل و دلوکُها زوالُها» از دلوک شمس تا غَسَق اللیل نماز خوانده می شود، تو هم در این زمان اقامه نماز بکن، امام(ع) می فرماید: دلوک یعنی زوال الشمس، زوال شمس از دایره نصف النهار که ظهر می شود« و فیما بَینَ دلوکِ الشمس الی غَسَق اللیل اربعُ صلواتٍ» ما بین « دلوک الشمس الی غَسَق اللیل» یعنی نصف اللیل که خواهد آمد «اربعُ صلواتٍ سَمّاهُنَّ اللهُ و بَیَّنَهُنَّ و وقَّتَهُنَّ و غَسَقُ اللیلِ هو انتصافُه » غَسَقُ اللیل، انتصافُ اللیل است که آخر وقت صلاة مغرب و عشا است، « ثم قال الله تبارک و تعالی و قرآن الفجر اِنّ قرآنَ الفجر کان مشهودا » قرآن فجر ، مشهود می شود. یعنی به نزول ملائکه که حاضر می شوند، رسول الله (ص) که صلاة صبح را می خواند، هم مؤمنین، هم ملائکه در جماعت حاضر می شدند که در روایات است «فهذه الخامسةُ» قرآن فجر که صلاة صبح است، صلاة پنجمی است.
این که پنج نماز باید خوانده شود ، از این آیه استفاده می شود، و اینکه چه زمانی خوانده بشوند؟ بعضی ما بین دلوک الشمس الی غسق اللیل و یکی هم بعد الفجر «و قال تبارک و تعالی فی ذلک اَقِمِ الصلاةَ طَرَفَیِ النهارِ » نماز را در دو طرف روز اقامه کن، «و طَرَفا ها المغربُ و الغَداةُ » دو طرفش یک مغرب است، که طرف خارج از نهار می شود. و دیگری هم غَداة است آیا طرف خارج از نهار است، یا طرف داخل نهار است؟ ببینید این از بقیه حدیث چطور استفاده می شود.

شروع روز؛ طلوع شمس یا طلوع فجر
در مبدأ نهار بین علما خلاف است که آیا مبدأش، طلوع شمس است، همین که می گوییم« اذا طَلَعَت الشمسُ فالنهارُ موجودةٌ» که ملاک، طلوع شمس است، نهار، آن وقت موجود می شود، یا نهار به طلوع فجر است که از طلوع فجر، نهار شروع می شود، و تا مغرب، روز است؟ در بعضی جاها مسلَّم است که مراد شارع از شب، تا طلوع فجر است، یکی مثل باب صوم؛ معلوم است که ( کلوا و اشربوا) را خود خداوند متعال فرموده است که(حتّی یَتَبَیَّنَ الخیطُ الابیضُ من الخیط الاسود) اکل و شرب عند طلوع الفجر تمام می شود. مقارناً لطلوع الفجر باید روزه بگیرد . و یکی مبیت در منی است« فی لَیالی الرَمی» که مبیت در منی واجب است ،آن شبی که باید مبیت کند، تا طلوع الفجر است، ولکن کلام این است که اینها تخصیص در لیل است، یا تخصُّص هستند؟ آنجاها که حکم معلوم است اثری ندارد. انما الکلام در این است که مبدأ در نهار و در یوم ، طلوع الشمس است(یومی که مقابل لیل است، که به معنی النهار می شود) آیا مبدأ آن، طلوع الشمس یا طلوع الفجر است؟ این اثر عملی دارد. در باب حیض که دم حیض، سه روز مستمر باید باشد، از طلوع شمس حساب می شود بنابر این که یوم من طلوع الشمس است، اگر بنا بشود از طلوع الفجر حساب بشود ، باید سه روز از طلوع الفجر باشد. و هکذا برمسافر که اقامه عشره ایام واجب است، آیا این عشره ایام من طلوع الشمس است، که ده روز بماند یا من طلوع الفجر حساب است؟ و معنای عرفی نهار ( یوم در مقابل لیل ) ظاهراً همان طلوع الشمس است. لذا مادامی که شمس طالع نشده، آن را جزء شب می دانند، عرفاً هم اینطور است. لذا گفته اند« اذا طلعت الشمس فالنهار موجودة» ولکن ما بین فقها محل خلاف است که مبدأ یوم و نهار، مِن طلوع الفجر است یا من طلوع الشمس؟ اگر مراد از نهار ، طلوع الشمس باشد، طَرَفَیِ النهار که صلاة صبح و صلاة المغرب است، هر دو از نهار خارج می شوند، چون بعد از طلوع الفجر تا طلوع الشمس باید نماز صبح را بخواند، آن در طرف خارج می افتد. کما اینکه مغرب را بعد از مغرب شدن باید خواند، و اما اگر نهار از طلوع الفجر حساب بشود صلاة الغداة در طرف داخل نهار واقع می شود و مغرب در طرف خارج نهار حساب می شود.
ببینید از این روایت صحیحه معتبره مبارکه، کدام یک از اینها استفاده می شود؟ آیا نهار من طلوع الفجر است او من طلوع الشمس ؟امام (ع) می فرماید: «و قال تبارک و تعالی فی ذلک اقم الصلاة طرفی النهار و طرفها المغرب و الغداة» دو طرفش مغرب و صلاة صبح است« و زلفا من اللیل و هی صلاةُ العشا الآخِرة »و خداوند( زلفاً من اللیل ) گفته است، آن هم صلاة العشاء الاخرة است نه مغرب . صلاة ظهر می ماند« و قال تعالی (حافظوا علی الصلوات والصلاة الوسطی) وهی صلاة الظهر » آن صلاة وسطی، صلاة ظهر است« وهی اوّلُ صلاةٍ صَلّاها رسولُ الله(ص) » اول صلاتی است که رسول الله (ص) ( یعنی بعد از نزول آیه اَقِم،) آنرا خوانده است« اوّلُ صلاةٍ صَلّاها رسولُ الله (ص) و هی وَسَطُ النهار» صلاة ظهر وسط النهار است« و وسطُ الصلاتین بالنهار» و وسط دو نمازی است که در روز واقع می شوند. در این عبارت، طلوع فجر را داخل نهار کرده است چون نهار از طلوع الفجر است، می گوید: « فهی » یعنی صلاة ظهر« وسط النهار » است« و وسطُی الصلاتین بالنهار » است . دو نمازی که در نهار خوانده می شود صلاة الغداة و صلاة العصر، هر دو در روز خوانده می شود، مغرب که قطعا خارج است، آیا صبج خارج از نهار است یا نه ؟ « و زلفا من اللیل و طرفاه المغرب و الغداة و زلفا من اللیل هی صلاة العشا الاخرة و قال» این چهار نماز شد، مغرب ، عشا و زلفا من اللیل که صلاة العشا می باشد، یکی هم قرآن الفجر، تا اینجا چهار نماز می شود، صلاة ظهر ماند لذا می فر می فرماید: « وقال الله تعالی (حافظوا علی الصلوات والصلاة الوسطی ) و هی صلاة الظهر و هی اول صلاة صلاها رسول الله (ص) و هی وسط النهار و وسط صلاتین بالنهار».

دلیل محسبه روز از طلوع شمس
آنهایی که روز را از طلوع شمس حساب می کنند و نماز صبح را خارج از آن می دانند، چنین می گویند: همانطوری که نماز مغرب خارج بود، در اینجا هم همینطور است، اینکه قرآن می فرماید: صلاة ظهر در وسط روز است، دلیل است بر اینکه صلاة صبح خارج از روز است . چرا؟ چون وسط، آن وقت می شود که شمس از دائره نصف النهار زائل بشود. دائره نصف النهار از طلوع شمس حساب می شود . پس خود این وسط النهار قرینه است که مراد در ما نحن فیه آن طرف، طرف خارج از نهار است.
ولکن این حرف قابل خدشه است، چون فرمود:«و هی وسط النهار و وسط الصلاتین بالنهار» فرض کنید مثلا عده ای دور این مسجد نشسته اند، یک کسی هم در آن وسط نشسته است، به این شخص می گویند که از این وسط برخیز، او وسط حقیقی که نیست، وسط حقیقی این است که این شخص در جایی بنشیند که نسبتش به همه اطراف ، علی حدّ سواء باشد. این وسط به معنای میانه است ، میانه دو نماز است. وسط النهار ، دائره نصف النهار نیست. لذا در ما نحن فیه تقیید کرد« وهی وسط النهار و وسط صلاتین بالنهار» دو صلاة یعنی همانطور که صلاة عصر در نهار است، صلاة الغداة هم در نهار است. ما می گفتیم مستفاد از این صحیحه این است که مبدأ روز عند الشارع طلوع فجر است، لذا در آنجاهایی که در کلام شارع ،نهار موضوع حکم باشد، باید از طلوع فجر شمرده بشود و دلیلمان هم این روایت مبارکه بود که شارع مبدأ نهار را از طلوع فجر حساب کرده است بنابر این وسط النهار قرینه بر خلاف نمی شود. چرا؟ چون « و وسط الصلاتین بالنهار» به معنای میانه می شود، نه وَسَطی که نسبتش به این طرف و آن طرف علی حدّ سواء باشد.
(سؤال…و پاسخ استاد): و « و وسطُ الصلاتین بالنهار» صلاتین است« و هی وسطُ النهار و وسطُ الصلاتین بالنهار، صلاة الغداة و صلاة العصر» تصریح است. یعنی صلاة بین وسط این دو تا صلاة است . در این روایت مبارکه امام (ع) به صلاة وُسطی متعرض شد، صلاة وُسطی را هم در صلاة ظهر تعیین کرد و صاحب عروه (ره)هم در آخر اعداد الفرائض فرموده که صلاة الوُسطی ، صلاة ظهر است.

مراد از صلاه وسطی و اقوال در آن
بنابر این صلاة الوسطی (چه صلاة ظهر باشد یا صلاة دیگر) واجب است. وجوب صلوات یومیه از ضروریات است و باید اتیان بشود و مشهور بین الاصحاب این است که صلاة وُسطی همان ظهر است. از اصحاب ما سید مرتضی(ره) گفته است که مراد صلاة عصر است، ما دلیلی هم بر این معنا نداریم . ائمه(علیهم السلام) صلاة وُسطی را خلافاً للعامّه در صلاة ظهر تعیین کردند، عامّه، صلاة وُسطی را صلاة عصر می دانند. اثر جایی ظاهر می شو که مثلاً شخصی بگویید:« لله علیّ» که صلاة وسطی را همیشه یا امروز در مسجد بخوانم. بنابر قول صاحب عروه (ره) که در آخر این فصل تصریح دارد، اگر ناذر فقط صلاة ظهر را در مسجد بخواند، وفای به نذر کرده و اگر نخواند، مخالفت نذر کرده است . ایشان صلاة وسطی را صلاة ظهر تعیین می کند ، خلافا للمشهور بین عامه ولو مابین عامّه، خلاف است، ولکن اکثر شان ملتزم هستند که صلاة الوسطی ، صلاة العصراست.
منشأ این اختلاف ، بعضی روایات آنها است که یکی از آن روایات از عایشه است. عایشه به یک مولایی گفته که برایش مصحفی بنویسد و به او گفت : هر وقت به آیه ( حافظوا علی الصلوات) رسیدی به من خبر بده، آن که من خودم از رسول الله(ص) شنیده ام، آنطور بنویسی. وقتی به او خبر داد، عایشه گفت: بنویس« حافِظُوا علی الصلواتِ و صلاةِ الوُسطی ، صلاةِ العصر» بدون واو که صلاة العصر، بیان صلاة الوسطی می شود. بعضی از حَفَظه هم نقل کردند . وقتی مصحف را می نوشت، گفت به این آیه که رسیدید به من بگویید تا بگویم رسول الله(ص) چطور خوانده، آنطور بنویسد او اینطور گفت: «حافِظُوا علی الصلوات و الصلاةِ الوسطی و صلاةِ العصر» واو آورده که صلاة وسطی، صلاة ظهر می شود، اگر بدون واو باشد، عصر می شود، این را عامه نقل کرده اند.
این قرائت هست و از ائمه (علیهم السلام) ما هم نقل شده است ، یکی از آن مواردی که نقل شده ، این است، می فرماید:« حافظوا علی الصلوات و الصلاةِ الوسطی وهی صلاةُ الظهر و هی اوّل صلاةٍ صَلّاها رسولُ الله (ص) و هی وسطُ النهار و وسطُ صلاتَین بالنهار صلاةِ الغداة و صلاةِ العصر و فی بعض القرائة حافظوا علی الصلوات و الصلاة الوسطی، صلاة العصر» بعضیها گفتند این کلام راوی است، می گوییم: نه ؛بقیه هم کلام امام (ع) است، معنا ندارد در وسط، روای چیزی بگوید. امام(ع) می گوید: در بعضی قرائتها اینطور است. این اشاره است که صلاة ظهر است و آن قرائت ها اعتباری ندارد اگر روایت مخالف با این کلام از اصحاب ما برسد، حمل بر تقیه می شود. چون امام (ع) جزماً صلاة ظهر را تعیین کرده است، فرمود:« هی اوّلُ صلاةٍ صلّاها رسول الله(ص) » بعد که می گوید :«وفی بعض القرائة» این اشاره است و این را می گویند:« حکومةُ هذه الروایه علی بقیّةِ الروایات».
آن بقیه روایات، صاحب حدائق(ره)از تفسیر علی بن ابراهیم دو روایت نقل کرده است: یک روایت همین طور است( حافظوا علی الصلوات و الصلاة الوسطی) آنجا هم « صلاة العصر» نقل شده است اما با واو نقل شده یا بدون واو ، نمی دانم کدام یکی است؟ آنها حمل بر تقیه می شود. امام(ع) می فرماید: صلاة الوسطی این است، که بعض قرائت است.
بعد به عامه اشکال کردند که امر دائر بین الامرین است، یا آن زن دروغ گفته است ،یا اگر راست گفته، پس چرا در قرآن صلاة العصرنیست ، عذر آورده اند که این نسخ در تلاوت است. چون عامه به نسخ در تلاوت ملتزم هستند، یعنی می گویند بعض آیات در قرآن بود که مردم آنها را نخواندند. از جمله در باب حد الزنا بحث کردیم که عامه ملتزم شدند « الشیخ و الشیخة» آیه بود، ولکن تلاوتش نسخ شده است! ولی اصل این ادعا، هم تحریف در قرائتش و هم اصلش ، باطل است. امام (ع) می فرماید که صلاة وسطی این است و او را نفی می کند.
لذا سید مرتضی(ره) که ملتزم شده است، صلاة الوسطی صلاة العصر است، اگر مستندش روایت علی بن ابراهیم از پدرش باشد که در تفسیر علی بن ابراهیم نقل شده است یا روایت از فقه الرضا باشد که آنجا هم صلاة العصر نقل شده است ، آنها اگر روایت صحیحه معتبره بودند، این روایت حاکم بر آنها است و معلوم می شود که آن روایات للتقیه است.
(سؤال… و پاسخ استاد): ائمه(علیهم السلام) در مجلس در مقام افتاء تقیه می کردند، لذا اگر از امام سؤال می کرد ، امام تقیةً فتوای عامه را نقل می کرد.
وقتی شخصی می پرسید که این آیه چطور است؟ امام(ع) می فرمود که« حافظوا علی الصلوات و صلاةِ الوسطی صلاةِ العصر» ائمه (ع) بتلا بودند. امام (ع) فتوایی را که قبول ندارد و می داند حکم الله نیست، « رعایةً لحقن دماء الشیعة و المومنین» و اینکه ضرر به اینها نرسد، فتوای عامه را می گفت . امام معصوم(ع) به وظیفه اش آشنا بود. بعد امام (ع) فرمود:« و فی بعض القرائة حافظوا علی الصلوات و صلاةِ الوسطی صلاةِ العصر و (قوموا لله قانتین) »، «قال و اُنزلت هذه الایةُ یومَ الجمعة و رسولُ الله (ص) فی سَفَره فقَنَتَ فیها رسولُ الله(ص) و تَرَکَها علی حالها فی السفر و الحضر» این هم یکی از ادله ای است که صلاة الجماعة درسفر مشروع است. در این صورت رسول الله(ص) قنوت گرفت«وتَرَکَها علی حالها فی السفر و الحضر» در سفر و حضر آن را به حال خودش گذاشت ، صلاة جمعه در سفر و حضر،دو رکعت است یک مشکله ای در صلاة جمعه است که به این بیان امام(ع) حلّ می شود. « و اضاف للمقیم رکعة» و رسول الله (ص) برای شخصی که مسافر نیست دو رکعت دیگر را اضافه کرد که چهار رکعت می شود«و انما وُضِعَت الرکعتانِ اللتان اضافهما النبیّ یومَ الجمعة للمقیم» یوم جمعه برای کسی که مسافر نیست اضافه کرد« لمکان الخطبتین مع الإمام»، چون در صلاة جمعه با امام دو جطبه خوانده می شود« و من صلَّی یومَ الجمعة فی غیر جماعة» کسی که صلاة را در یوم جمعه بغیر جماعةٍ بخواند، از این روایت استفاده می شود که صلاة ظهر و صلاة جمعه یک صلاة است، هر دو، صلاة جمعه است. منتها شخصی که با امام خطبه بخواند دو خطبه به جای، دو رکعت است و اما اگر امام ٌ یَخطُبُ، نباشد ، چهار رکعت می شود، می گوید:« فَمن صَلَّی یومَ الجمعة فی غیر جماعة فلیصلّها اربعاً» همان صلاة جمعه را چهار رکعت بخواند« کصلاة الظهر فی سائر الایام» مثل صلاة ظهر در سائر الایام، از این روایت صحیحه معلوم می شود، نماز را که خدا فرض کرده است ، تعداد رکعات آن را رسول الله(ص) تعیین کرده است. هم عامه وهم خاصه این را قبول دارند.

استدلال به روایات درتعداد رکعات
دلیل ین مطلب ، روایاتی است که یکی از آنها، صحیحه فُضَیل بن یسار است که از آن معلوم می شود که صلاة چطور بوده و چطور اعتبار شده است«عن علی بن ابراهیم، عن ابیه، عن ابن ابی عمیر، عن عمر بن اذینه، عن فضیل بن یسار» روایت صحیحه است. «قال:سمعت ابا عبدالله(ع) یقول فی حدیث ان الله عزوجل فَرَضَ الصلاةَ رکعتَین رکعتین عَشرَ رکعاتٍ»خداوند متعال در ابتدا که امر به صلاة کرده و حتی رسول الله (ص) به همان صورت نمازش را مدتی می خواند، ده رکعت بود. صلاة صبح دو رکعت ، ظهر دو رکعت ، عصر دو رکعت،مغرب دو رکعت ، عشا دو رکعت ، در مجموع ده رکعت بود. این را خدا فرض کرده بود.
«فأَضافَ رسولُ الله(ص) الی الرکعتین، رکعتین»، رسول الله(ص) به دو رکعت، دو رکعت دیگر اضافه کرده است«و الی المغرب رکعة» به مغرب هم یک رکعت اضافه کرده است« فصارت» در این صورت « عدیل الفریضة» این را که رسول الله(ص) اضافه کرده ،عِدل فریضه است، یعنی با فریضه هیچ فرقی ندارد و اتیانش واجب است«لایجوز تَرکُهنّ الّا فی سَفَر» ترک آن مقداری را که رسول الله (ص) اضافه کرده است ، جایز نیست مگر در سفر « و اَفرَدَ الرکعةَ فی المغرب » در مغرب یک رکعت اضافه کرده است«فَتَرکَها قائمةً فی السَفَر و الحضر» و مغرب را در سفر و حضر به حال خودش گذاشت « فاَ جاز اللهُ له ذلک کلَّه» این اختیار را خود خداوند به رسول الله(ص) داده بود. این مقدار زیادی را رسول الله (ص) اضافه کرد« فصارت الفریضةُ سبعةَ عشرَ رکعةً» صلوات فرائض هفده رکعت شدند.
داستان این هم در روایات چنین است که رسول الله(ص) لیلة المعراج خیلی تضرع به خداوند کرده است که نسبت به امت من تخفیف قائل بشو تا مثل انبیا سابق نشوند. لذا خداوند فرموده بود ، در پنج وقت نماز، ده رکعت واجب است، شما هر قدر می خواهی اضافه کن .
لذا حضرت رسول(ص) آنجا آنقدر اضافه کرد. «ثم رسول الله (ص) سَنَّ النوافلَ اربعاً و ثلاثین رکعةً مِثلَیِ الفریضةِ» دو مقابل نوافل را تشریع کرد« فاجاز الله له ذلک» هم نوافل و هم فرائض را خداوند اجازه فرمود« والفریضة و النافلة احدی و خمسون رکعةً» فریضه و نافله پنجاه ویک رکعت است« منها رکعتان بعد العتمة» در نوافل که اختلاف هست، این یکی اشاره به آن است. بعد العَتَمة یعنی بعد العشاء « منها رکعتان بعد العَتَمة جالساً » آن را جالسا می خوانند «تُعَدُّ برکعةٍ مکانَ الوَتر» می شود.
« الی ان قال و لم یرخِّص رسولُ الله(ص) لاحدٍ تقصیرَ الرکعتین اللَّتین ضَمَّهما علی ما فَرَضَ اللهُ عزوجل بل اَلزَمَهم ذلک» یعنی مستحب قرار نداد. نمی شود این را که رسول الله(ص) زیاد کرد کسی ترک کند« و اَلزَمَهم ذلک الزاماً واجباً فلم یرخِّص لاحدٍ فی شیٍ مِن ذلک الّا للمسافر و لیس لاحدٍ اَن یرخِّص ما لم یرخِّص رسولُ الله(ص) » . در بحث بعد توضیح می دهم مواردی که تشریع با امر حکومتی اشتباه می شود ومیزانش چیست؟ ان شاء الله.

پرسش
۱- صاحب عروه(ره) در صلوات یومیه و اوقات آنها چه بیانی دارند؟
۲- استدلال به روایات در اوقات صلوات خمسه را به طور خلاصه ذکر کنید.
۳- توضیح دهید آیا مبدأ نهار، طلوع شمس است یا طلوع فجر؟
۴- دلیل قائلین به محاسبه نهار از طلوع الشمس و ردّ استاد را شرح دهید.
۵- مراد از صلاة وسطی در کلام اصحاب و اقوال مختلف در آن را نقل کنید.

]]>
دروس خارج فقه / طهارت / درس ۱ : فصل فی المیاه http://portal.tabrizi.org/?p=5182 Tue, 15 Mar 2011 08:53:52 +0000 http://fa.tabrizi.org/?p=5182 ****[mmmp3 mp3=”http://downloads.tabrizi.org/Doros/feq/motharat/1.mp3″]


دروس خارج فقه / طهارت / درس ۱ : فصل فی المیاه

فصل اول در ذکر اقسام آب مطلق و مضاف
(عروه ج ۱ ص ۲۶، فصل فی المیاة):«الماء اما مطلق، او مضاف کالمعتصرمن الاجسام،او الممتزج بغیره مما یخرجه عن صدق اسم الماء»
سید(ره ) در عروه،فصل اول را با ذکر اقسام ماء مطلق و ماء مضاف شروع می کند. ایشان می گوید: ماء تارةً مطلق است و اخری مضاف است. بعد اقسام ماء مطلق را ذکر می فرماید و حکمی که تمام اقسام ماء مطلق در آن مشترک هستند و احکامی که بر ماء مضاف بار می شود را متعرض می شود.
عبارت عروه، معیار ماء مضاف را کأنّ با دو تمثیل اشاره می کند« ماء المضاف کالمعتصر من الاجسام» مائی که از اجسام گرفته می شود مثل ماء الرمّان و پرتقال و امثال ذلک. یکی هم «و الممتزج بغیره» مائی که به غیر الماء ممتزج بشود.وَحَل همین جور است ماء ممتزج به تراب است اما به گونه ای که یخرجه عن اطلاق اسم الماء. باید امتزاج طوری باشد که دیگر نشود بر آن ممتزج،ماء اطلاق کرد.
توضیح کلام ایشان این است :این میاهی که از اجسام گرفته می شود، ماء المضاف هستند و اما اگر ماء مطلقی به غیر الماء-به جسم دیگری – ممتزج بشود،مثل این که ماء با تراب ممتزج بشود که وَحَل می گوییم. تارةً امتزاج طوری است که لقلّته مانع اطلاق اسم ماء به آن ممتزج نمی شود که نتوانیم بگوییم: «هذا ماءٌ». مثل این که تراب کم باشد. اگر آب ،کمی گل آلود شود،می گویند آب است ولی گل آلود است، صاف نیست. اینگونه امتزاج، ماء را مضاف نمی کند.باید امتزاج طوری باشد که دیگر اطلاق آب بلا قیدٍ به آن، حقیقتاً صحیح نباشد و اگر اطلاق می شود بالعنایة، اطلاق بشود. مثل گِل که همین جور است. گِل،آب و تراب است. اطلاق کردن ماء به خود گل، اطلاق صحیحی نیست و اگر دریک موردی هم اطلاق بشود مثل آب گوشتی که مثلا چربی آن کم است،می گویند: این آب است، این اطلاق،اطلاق بالعنایة است و الا بالحقیقة نیست.
البته این که ایشان ماء مضاف را با مثال ذکر می کند، این دو تا معیار ماء المضاف نیست چون ماء المضاف، در مواردی تحقق پیدا می کند که نه ممتزج بالاجسام است و نه معتصر من الاجسام است، هیچ کدام از اینها نیست، مثل آب دهن، آب بینی. اینها ماء مضاف هستند ولی نه معتصر ولی نه معتصر من الاجسام هستند و نه هم ممتزج بغیره هستند.

ملاک آب مطلق و آب مضاف
کانّ ملاک ماء مضاف و ماء مطلق این است که هم در موارد مضاف و هم در موارد ماء مطلق،ماء اطلاق می شود. به هر دو می شود گفت:«هذا ماء» . مثل بعض مایعات نیست که اطلاق ماء بر آنها اصلا صحیح نیست،لامطلقاً و لامقیدا. مثل روغن ،شیره،سمن،دهن و نفت و امثال ذلک به این ها ماء اطلاق نمی شود لا مطلقا و لامقیداً اینها یک قسم مایعات مضاف هستند. این جور موارد در این تقسیم ،محل کلام نیست. یک قسم از مضافها هستند که به آنها ماء اطلاق می شود ولکن مع القید مثل ماء الرمّان ،ماء پرتقال و امثال ذلک که ماء اطلاق می شود ولکن مع القید.ملاک در ماءمضاف این است که ماء به آن اطلاق بشود ولکن مقیداً ، به نحوی که اگر ماء را مطلق بگذارید و بر آن تطبیق کنید، صحیح نباشد و فقط بالعنایة و المجاز صحیح باشد. مثل آبگوشتی که عرض کردم می گویند: آب است، این بالعنایة است، درمقام تجوّز است و مبالغه در این است که مثلا چربیش کم است،به این اعتبار ماء را بالعنایه بلاقیدٍ بر آن اطلاق می کنند. به خلاف ماء مطلق . ماء مطلق آن است که اطلاق ماء بلا قید بر آن، صحیح است و هیچ عنایتی نیست مثل ماء النهر ، ماء البحر و ما البئر. اگر بگوییم: آبی که در چاه و دریا و شط و نهر جاری است، آب است،صحیح است. آب را بلا قیدٍ اطلاق کردن،صحیح است. البته نمی خواهیم بگوییم ماء با قید در موارد ماء مطلق اطلاق نمی شود تا کسی بگوید که در موارد ماء مطلق هم می گویند: ماء البحر، ماء البئر، ماء المطر . کلام این است که در موارد ماء مطلق ، اگر خواستیم ماء را بلا قیدٍ اطلاق کنیم ، در آن هیچ عنایت و تجوّزی نیست و تطبیقش صحیح است. گفتن «هذا ماء» بلاد قید به ماء البئر بلا اشکال صحیح است. به خلاف ماء الرمّان و پرتقال و امثال ذلک که اگر بخواهیم ماء را بلا قید تطبیق کنیم، حقیقتاً صحیح نیست، بلکه بالتجوّز و العنایة صحیح می شود. آب دهان هم همین جور است،اگر به آب دهان بگوییم آب است این اطلاق،اطلاق تجوّزی است و الّا حقیقتاً اطلاق نمی شود که این آب است. آب دهان و بینی و امثال ذلک می گویند مقیدا، ولکن مطلقا اطلاق بشود به نحوی که هیچ تجوّزی و عنایتی در آن نباشد، اینجور نیست بشهادة الارتکاز. آن معنایی که مرتکز از ماء است آن را بلا قید به ماء الفم یا به ریق که آب دهان است اطلاق کردن،اطلاق درستی نیست.
(سوال… وپاسخ استاد:) لغت، موارد استعمال را می نویسد و لغوی هم موارد استعمال را می گویند اما معنای حقیقی را که ظاهر لفظ چیست و معنای حقیقی لفظ چیست؟ بلا قید ذکر شد، معنایش چیست، اوسع است یا ضیّق است، این را باید از اهل لسان بفهمیم . منتها در آن جایی که اهل لسان، عرب هستند، غیر عرب مرادفش را پیدا می کند. مرداف همان لفظ را که آنها ماء می گویند ما آب می گوییم. اطلاق کردن آب بلا قید بر مثل پرتقال و مثل آب بینی و دهان، صحیح نیست ارتکازاً. اگر در مواردی اطلاق بشود بالعنایة و المجاز است. باید مقیّدا اطلاق می شود بالعنایة و المجاز ربما بلا قید اطلاق می شود مثل آن آب آبگوشتی که عرض کردم آب اطلاق می شود.
علی هذا الاساس، ماء المطلق آن است که می شود آب را بلا قیدٍ بر آن اطلاق کرد بمعنی المرتکز. آن معنایی که مرتکز از لفظ آب است را می شود بلا قید بر آن اطلاق و تطبیق کرد. اگر اینجور شد، این ماء، ماء مطلق است. و اگر تطبیقش بلا قید بر آن صحیح نشد الّا بنحو التجوّز و العنایة، آن ماء، ماء المضاف است.
ظاهر کلمات این است که اطلاق ماء بر آن اقسام ماء مضاف خودش بالمجاز است. ماء را گفتن و ماء پرتقال را اراده کردن، استعمال مجازی است. اگر اینجور باشد که لفظ ماء را انسان اطلاق کند و از آن ماء البرتقال اراده کند،یا معنای مرتکز از ماء را بر ماء البرتقال تطبیق کند،اولی مجاز در کلمه است در جایی که از لفظ ماء،پرتقال اراده بشود، دومی هم مجاز در اسناد است. یعنی لفظ ماء را در همان معنای مرتکز استعمال کند و بر ماء پرتقال تطبیق کند، این مجاز در اسناد است.
نسبت به مجموع وحل اگر آب بگوید و این مجموع را اراده کند، این مجاز است. اگر معنای مرتکز را به مجموع تطبیق کند،این هم مجاز است. اما اگر بگوید:«الوحل ماءٌ و تراب» که بر جزئش ماء مطلق را اطلاق کند، این عیب ندارد مثل این که به آب نمک می گوییم:ماءٌ و ملح. این به نحو حقیقت است که معنای مرتکز به جزء تطبیق می شود. این اطلاق ،اطلاق حقیقی است. آن صورتی که مجاز است، آن است که اشاره کردیم.
اگر بخواهید برای لفظ ماء که اطلاقش بلا قیدٍ در بعضی از اقسام ماء المطلق صحیح و در بعضی موارد اطلاقش بلا قید صحیح نیست مثل موارد ماء المضاف نظیر پیدا کنید لفظ ذهب را ملاحظه کنید. به طلای سفید که در عرف پلاتین می گویند – عربها بلاتین می گویند – ذهب اطلاق می شود ولکن مقیداً می گویند: طلای سفید،ذهب ابیض . با قید ابیض به آن اطلاق می شود. اما اگر ذهب بلا قید گفته شد، اطلاقش پلاتین را نمی گیرد . اطلاق ذهب ،همان طلای متعارف است که ربما طلای زرد می گویند. اگر این طلا را مطلق بگویند،افرادش همان طلای متعارف است که طلای زرد است. ربما طلا مقیّداً به ابیض اطلاق می شود که پلاتین مراد است.
روی این حساب ،آن احکامی که روی عنوان مطلق الذهب رفته به پلاتین – ذهب ابیض- سرایت نمی کند. آن احکام فقط برای طلای متعارف است. مثل این که اگر رجال ذهب بپوشند حرام است،این حکم، طلای سفید را نمی گیرد . صلاة مرد در ذَهَب موجب بطلان صلاة است ،مراد همان طلای متعارف است و طلای سفید را نمی گیرد. این که زکات در طلا واجب است طلای متعارف است. طلای سفید را نمی گیرد. چون اطلاق ذهب الابیض به این پلاتین عند العُرف مثل اطلاق ذهب الاسود است بر نفت. همان طوری که به نفت،طلای سیاه می گویند و این اطلاق،اطلاق مجازی است و اطلاق حقیقی نیست و معنای ذهب آن را نمی گیرد و شامل نفت نمی شود،این پلاتین هم یک ماده آخری است، یک جوهر آخر و یک فلز آخری است غیر از آن فلزی که به آن طلا اطلاق می شود.
ما همین حرف را در ماء می گوییم: در آن مواردی که اطلاق ماء بلا قید صحیح نیست موجب می شود احکامی که شارع بر عنوان مطلق ماء جعل کرده، مختص به میاه مطلقه بشود و میاه مضافه را نگیرد. ما در این فصل بحث می کنیم در احکامی که بر خصوص ماء مضاف مترتب هستند و در حکمی که تمام اقسام ماء مطلق در آن شریک هستند که آن حکم، دیگر در ماء مضاف جاری نمی شود . حکم ماء مطلق است. تمام اقسام میاه در آن حکم شریک هستند. لذا صاحب عروه (ره) در همان ابتدای فصل، بعد از بیان اقسام ماء مطلق، می فرماید: کل این اقسام، «طاهرٌ» فی نفسه پاک هستند.ومطهَّر از حدث و خبث هستند. این ،حکمِ تمام اقسام ماء مطلق است و در ماء مضاف جاری نمی شود. اینجور نیست که ماء مضاف مطهّر بشود. طاهر و مطهّر بودن، حکمی است که مختص به جمیع میاه مطلق است.

اقسام ششگانه ی آب مطلق
متن عروه«و المطلق اقسام: الجاری و النابع غیر الجاری و البئر و المطر والکرّ و القلیل و کل واحد منها مع عدم ملاقاة النجاسة طاهر مطهّر من الحدث و الخبث».
ایشان برای میاه مطلقه ای که «یطلق علیه اسم الماء بلا قیدٍ و بلا عنایة» شش قسم ذکر می کند:
۱- ماء جاری
۲- نابع غیر جاری که می جوشد ولکن جاری نمی شود.
۳- ماء البئر.
۴- ماء المطر.
۵- ماء راکد کرّ.
۶- ماء قلیل.
اما شش قسم کردن این میاه مطلقه به چه اعتبار است؟ظاهر این تقسیم،به اعتبار اختلاف احکام است. ولو تمام اقسام میاه مطلقه، یک حکم مشترکی دارند که«کلّها طاهر و مطهّر من الحدث و الخبث» این حکم مختص را هم در این فصل بیان خواهدکرد. الّا انّه هر یک از این اقسام، غیر از حکم مشترک، کانّ یک حکم خاصی دارند او قیل؛ که یک حکم خاصی دارند. مثل ماء البئری که خواهیم گفت که بئر با جاری هیچ فرقی در حکم یعنی در عدم انفعال ندارد ولکن بما این که مشهور قدما ملتزم شده اند که ماء البئر به ملاقاة النجاسة منفعل می شود کانّ آن را یک قسم ذکر کرده اند. ماء المطر هم یک حکم خاصی دارد. به اعتبار اختلاف الاحکام او القول باختلاف الاحکام،ایشان این شش قسم را ذکر می فرماید.
اگر تقسیم به این اعتبار باشد؛ ینبغی بر صاحب عروه که النّابع غیر الجاری را حذف کند و پنج قسم ذکر کند. چون نابع غیر جاری با جاری فرقی در حکم ندارد کما این که ایشان تصریح خواهد کرد:«النابع غیر الجاری بمنزلة الجاری». همان حکمی که بر جاری مترتب می شود که«لا ینفعل بلا فرق بین قلّته و کثرته» نابعِ غیر جاری که از زمین می جوشد ولکن در سطح زمین جریان ندارد لضعف الماء، روی سطح زمین می ایستد که در دهات و روستاها پیدا می شود که اسمش را بُلاق می گوییم. اینها نابع است غیر الجاری است. واقف است ولکن حکم جاری را دارد. این را باید حذف کند. اگر کسی اعتذار بیاورد، ایشان که این را ذکر فرموده، این الحاق در حکم است. این موجب نمی شود که حقیقتاً ماء جاری بشود. مشترک شدن در حکم،لازمه اش این نیست که نابع غیر جاری مثل جاری بشود چون در عنوان جاری داخل نمی شود بدان جهت این را قسم آخر در مقابل جاری ذکر کرده است ولو حکمشان یکی است.
می گوییم:اگر این طور باشد باید یک قسم دیگر را هم ایشان بیان بفرماید مثل ماء الحمام. ماء الحمام هم یک قسم است. بعضی ها هم ملتزم شده اند که ماء الحمام حکم خاصی دارد که در بحث ماء الحمام مفصلاً خواهد آمد. و بعضی ها هم ملتزم شده اند که حمام،یک خصوصیتی دارد،حکم خاصی دارد که دو تا ماء اگر متصل شدند، به اتصال به همدیگر ولو قلیل باشند، اعتصام پیدا می کنند. این از خصوصیت حمام است که متصل بشوند و به حد کرّ برسند یا بسا اوقات کرّیّت هم معتبر نیست. روی آن قولی که در ماء حمام خواهد آمد. ماء حمام را هم باید ایشان ذکر بفرماید.
پس اگر بناست الحاقِ حکمی باشد و تقسیم به آن اعتبار باشد، نابع غیر جاری را قسم قرار دادن، وجهی ندارد چون که این هم در حکم جاری است. اگر الحاق حکمی تنها فایده ای نداشته باشد چون که عنوان دو تا است، بدان جهت این قسم را زیاد کرده است، باید ماء حمام را هم ایشان زیاد بفرماید چون ماء حمام داخل در عنوانی که گفتند:ماء المطر، ماءالبئر، ماء الجاری و النّابع غیر الجاری نمی شود.
و کیف ما کان؛ بعد از این که اصل المطلب واضح شد که این تقسم به اعتبار اختلاف حکم و اختصاص بعض از این اقسام به بعض الاحکام است یا قیل که بعض اقسام، احکامی دارند، بعد از این که وجه القسمة معلوم شد،حکم واضح است.

تقسیم سه گانه آبها از نظر مشهور
مشهور ،ماء را به سه قسم جاری، و راکد- که از راکد هم به ماء محقون تعبیر می کنند- و به ماء البئر تقسیم می کنند. الجاری و المحقون – که همان ماء راکد است چه قلیل باشدچه کثیر- و البئر. ماء مطر را اصلا ذکر نمی کنند. چرا مشهور ماء مطر را از اقسام ماء ذکر نمی کنند؟ وجهش چیست؟
قیل که نظر مشهور بر بیان احکام میاهی است که در زمین هستند. ناظر به ماء المطر که نازل من السماء است، نیستند. و کیف ما کان؛ برای صاحب عروه، اولی این بود که ضمن این شش قسم،یک قسم آخری هم ذکر بفرماید مثل همین ماء الجاری که بعد معنا خواهد کرد که جاری ، ماء نابع از زمین است که جریان پیدا می کند و نابع غیر جاری آن است که از زمین می جوشد ولی می ایستد، جریان پیدا نمی کند،از زمین ترشّح می کند ولی نه به نحو فوران. ماء المطر ،ماء البئر ، ماء راکد چه قلیل باشد یا کرّ باشد، اینها را ذکر فرمود. البته ایشان ماءانهار و شطوطی که ماده باطن الارضی ندارند را جاری نمی داند. اینها حاصل از ذوبان ثلوج وسقوط امطار است. برف ها از روی کوه ها تدریجا آب شده و جاری می شود، یا امطار از جاهای بلند جاری می شود که نهر و شط از اینها تولید می شود. صاحب عروه اینها را جاری نمی داند. نابع غیر جاری هم که نیست . ماء را کد و ماء المطر و ماء البئر هم که نیست. اینها را باید ذکر بفرماید چون اینها پیش صاحب عروه لاحق به ماء جاری هم نیستند بلکه اگر به حد کرّ باشند معتصم می شوند، به حد قلیل باشند، نجس می شوند. ماء شطوط و انهار لاحق به ماء جاری نیستند.
لعلّ و الله العالم این که ماء را در عبارتش به قلیل و کثیر تقسیم کرده است که الجاری و النابع غیر الجاری و البئر و المطر و الکرّ و القلیل ، این کرّ و قلیل شامل این انهار و شطوط هم می شود اگر به حد کرّ هستند، کرّ شاملش می شود، اگر کمتر از کرّ هستند قلیل شاملش می شود. شاید شمول عبارت به این انهار و شطوط موجب شده که متعرض آنها نشده است. چون حکم کر را دارد.

طاهر و مطهّر بودن تمام اقسام آب مطلق
ما در این جا یک حکمی که تمام اقسام ماء مطلق در آن مشترک هستند را ذکر می کنیم که ایشان می فرماید:« و کل واحد منها» هر کدام از این اقسام ماء المطلق«مع عدم ملاقاة النجاسة طاهر مطهّر من الحدث و الخبث». طاهر و مطهّر هستند از حدث و خبث.
این که ماء، طاهر و مطهّر از حدث و خبث است، کأنّ از ضروریات فقه است. اینجا نیازی به استدلال ندارد. تمام اقسام ماء مطلق از حدث و خبث مطهّر و پاک کننده هستند. این پیش ما از ضروریات فقه است. ولو به بعض مخالفین که عامه است، نسبت داده شده که آنها ماء البحر را طهور نمی دانند یعنی مطهّر نمی دانند. الّا انّه این نسبت از ضروری بودن مساله پیش ما کم نمی کند. برای این که اطلاقات ماء و اطلاقات ادله و بعضی روایات که در خصوص ماء البحر وارد است که «ماء البحر طهور » کافی است و مخالفی هم از اصحاب ما در مسأله نقل نشده، ولکن مع ذلک ، ما در مقام، به بعض آیات و روایاتی که گفته شده، متعرض می شویم که از این آیات و روایات استفاده می شود که کل المیاه- یعنی میاه مطلقه – طاهر و مطهّر هستند.

دلالت «و انزلنا من السماء ماءً طهورا» بر مطهّریت آب مطلق

یکی از آیات قوله سبحانه:« و انزلنا من السماء ماءً طهورا» ما نازل کردیم از آسمان، آبی را که طهور است . طهور علی ما سیاتی معنایش هر چه باشد متضمن معنای مطهّریت است. ما از آسمان آبی را نازل کردیم که آن ماء طهور است.
ولکن در دلالت این آیه مبارکه مناقشه شده است که دلالت کند بر تمام اقسام میاه که همه طاهر و مطهّر هستند. گفته اند: دلالتی در این آیه نیست. عمده دو تا مناقشه است .
مناقشه اولی، مناقشه صاحب حدائق است که مفصل ذکر کرده که این آیه مبارکه ناظر به میاه نازل من السماء است. کأنّ میاه نازل من السماء طاهر و مطهّر هستند و اما سایر میاه که در زمین هستند را شامل نمی شود و خود این ماء هم در این آیه مبارکه« و انزلنا من السماء ماء طهورا» نکره است ، دلالت ندارد بر این که تمام میاه نازله طهور هستند.
(و انزلنا من السماء ماءً طهورا) صدق می کند و لو بر یک قسم از آبی که نازل من السماء است مثل مطر حال التقاطر،اگر همان وقت طاهر و مطهّر باشد، کفایت می کند و این آیه صدق می کند. لذا دلالت نمی کند بر این که تمام اقسام میاهی که نازل من السماء هستند آنها طاهر و مطهّر هستند.
پس اشکال اول این می شود: این آیه عمومیتی نسبت به میاه نازله من السماء ندارد فضلاً از این که تمام میاه را بگیرد،چه میاهی که نازل من السماء باشند و یا مخلوق فی الارض باشند، مثل ماء دریاها.
اشکال دوم این گفته اند: ولو از اشکال اول غمض عین کنیم و بگوییم : این آیه، تمام اقسام میاه را بیان می کند که طهور است الّا انّه در این طهور دلالتی نیست بر این که تمامی میاه مطهّر هستند. آیه دلالت بر مطهّریت همه ندارد.
و الوجه فی ذلک این که طهور بر وزن فعول، صیغه مبالغه است و صیغه مبالغه تابع مجردش است. اگر مجردش لازم شد، این، دلالت بر مبالغه در آن ماده لازمه می کند. کانّ طهور یعنی خیلی پاک است. طَهُر به معنای پاک است. وقتی معنای طَهُر این شد که پاک است، طهور هم این می شود که خیلی پاک است . اگر مجردش متعدی شد اگر صیغه مبالغه در متعدی هم بیاید که خودش محل کلام است، که اگر داشته باشد صیغه مبالغه دلالت می کند بر ماده متعدیه ، مبالغه در متعدی. طَهُر وقتی به معنای پاک شد طََهُور یعنی خیلی پاک است. اما آیا نجس و متنجس را پاک می کند ؟ دیگر به این معنا دلالتی ندارد. شیخ طوسی۱ در اول تهذیب، این اشکال را نقل کرده و از آن جواب داده است . حاصل اشکال را که نقل کرده، این است که گفته اند: این طَهُر که همان مجردش است لازم است و مبالغه در لازم معنایش این می شود که خیلی پاک است . اما این که مطهّر و پاک کننده باشد، دیگر به این معنایِ مطهّریت از حدث و خبث دلالتی ندارد. ( و انزلنا من السماء ماءً ) که آن ماء، خیلی پاک است. اما دلالتی ندارد بر این که پاک کننده است و مطهّر من الحدث و الخبث است.
والحمد لله رب العالمین

.

]]>
کتاب زکاة http://portal.tabrizi.org/?p=11731 http://portal.tabrizi.org/?p=11731#respond Mon, 19 Oct 2009 07:10:47 +0000 http://tabrizi.org/ar/?p=1058 کتاب  زکات استاد الفقهاء آیة الله العظمی میرزا جواد تبریزی (ره)

تحمیل

مشاهده



]]>
http://portal.tabrizi.org/?feed=rss2&p=11731 0
شرح کتاب المکاسب(جلد الاول) http://portal.tabrizi.org/?p=507 http://portal.tabrizi.org/?p=507#respond Sun, 26 Jul 2009 22:06:00 +0000 http://tabrizi.org/fa/?p=507 ارشاد الطالب فی شرح المکاسب ( جلد الاول) استاد الفقهاء والمجتهدین آیة العظمی المیرزا جواد التبریزی ره

تحمیل :                 

]]>
http://portal.tabrizi.org/?feed=rss2&p=507 0